۱۳۸۷ مرداد ۱۶, چهارشنبه

دستکاری در وبلاگ یعقوب مهرنهاد،چرا؟



نام یعقوب مهرنهاد فعال مدنی،روزنامه نگار و وبلاگ نویس ،اکنون به عنوان اولین وبلاگ نویس دنیا در تاریخ ثبت می شود،با اعدام او در سحرگاه 14 مرداد یکصد و دوسال بعد از مشروطه،نام جمهوری اسلامی نیز در تاریخ ثبت شد اما به عنوان اولین حکومتی که یک وبلاگ نویس را اعدام کرد.
بر وبلاگ نویسی او تاکید می کنم چرا که به نظر می رسد در وبلاگ او دستکاری مختصر اما عجیبی رخ داده تا او را از شمار وبلاگ نویسان خارج کنند.
یعقوب مهرنهاد در اولین پست وبلاگش نوشته بود؛
«در مدت چند سال فعالیت در سازمانهای غیرحکومتی وتشکلهای مردمی آموخته وتجربه نموده ام که هرشخصی نیاز به درد دل وسخن گفتن دارد و چه خوب است تا آدم حرفها وگفته هایش را با یک دنیا آدم وهمنوع خود بزند.یک دنیا آدمی که فارغ از هرگونه مرده باد وزنده باد و بدور از هرگونه تعصب زبان وقومیت ومذهب وسرزمین می توانی با آنها سخن بگوئی اما هرگز اصالت خود را از یاد نبری واما هرگز فکر نکنی که به تو می گویند شهروند درجه دو ویا شاید هم شهروند درجه سه. اما در مورد خودم اگر بخواهم یک سطر توضیح بدهم اینگونه باید بگویم که: از خطه کویری بلوچستانم وساکن شهر زاهدان و دبیر تشکل غیردولتی به نام انجمن جوانان صدای عدالت و ۲۵ بهار از عمرم را تاکنون سپری نموده ام . اما آمده ام تا به جمع شما وبلاگ نویسان بپیوندم شاید بگوئید که وبلاگ نویسی در کشور ما جرم محسوب می گردد و ممکن است خطراتی را تحمل نمایم اما من می گویم که آنهائی که وبلاگ نویسی را جرم می دانند خودم را هم شهروند درجه دو می پندارند واز لحاظ سیاسی نیز از بسیاری مناصب وموقعیت ها در کشور محروم هستم پس بهتر آن است که حداقل همانگونه آزاد به دنیا آمده ام آزاد نیز از دنیا بدون هرگونه تعلل وسکوت وقید وبند ومماشاتی هم بروم شاید اینگونه بهتر به رستگاری برسم ومهم مشکلات این چند روز زندگی نیست که چگونه می گذرد مهم آن است که خود را به بهاء اندک نفروشیم و بسان آزادمردان زندگی کنیم وخوشحال خواهم شد تا مرا به جمع خود پذیرا باشید.»
او طی شرحی در وبلاگ اصلی و اولیه اش (کلیک کنید و ستون چپ وبلاگ را بخوانید)باردیگر نوشته؛
«گاه نوشته ها وخاطرات روزانه یعقوب مهرنهادبه همراه اخبار وتحلیل های روز جامعه ؛ امامختصري ازخودم:یعقوب مهرنهاد هستم یک فعال مدنی ازخطه پاک بلوچستان وساکن شهرستان زاهدان ؛اماتمایل دارم به جای توضیحات بیشتر درباره خودم؛این مقدمه را به شما عزیزان تقدیم کنم:مافرزندان عصرجديد؛راه خود ميگيريم؛مقصدخود ميپوئيم ره بگذشته ره بگذشته است .مي ستيزيم اكنون ما ؛راه آزادي شد شعارما.مافرزندان عصرنوين ؛پرورش يافته از اين خاك وزمين ؛پرورش يافته با رنج وخشم وكين ؛رنج برده با تحقيروتخفيف وتوهين؛مهربرلب؛يوغ برگردن ديگرنتوانيم .مافرزندان عصرنوين ؛زاده رنج ومحنت ؛با آرمانها وهدفهاي مردمي-انساني؛والاتر از قوانين پدرانمان.در عرصه كشمكشهاي خونين اين جهان؛پيروزي است با محرومان ستمديدگان؛پيروزي دراوج شور وشوق وقدرت ؛وآزادي انديشه وبيان براي همگان.اقتضاي جواني است:بردگي؛تن در دادن به خفت وخواري ؛ديگر براي فرزندان اين آب وخاك؛اشك وآه وفغان نيست؛ما فرزندان عصرنوين؛آماده براي هرپيكاريم؛اندر ره آزادي ؛ازجان شيرين مايه گذاريم.»
وبلاگ یعقوب مهرنهاد اما پس از بازداشت تا مدتها از میان وبلاگ های بلاگفا حذف و دسترسی به ان غیر ممکن شد،اما چندی قبل از اعدامش باردیگر این وبلاگ در اینترنت ظاهر شد.از جمله تفاوت های وبلاگ جدید با وبلاگ اصلی یعقوب مهرنهاد که با همان آدرس قبلی قابل دسترسی است،یکی همین شرح اوست که این بار نوشته شده؛ (ستون سمت چپ وبلاگ را بخوانید)
«خداوند وضع وحال هیچ ملتی را تغییر نمیدهد مگر آنکه خود به تغییر وضع خویش اقدام نمایند.این کلام نورانی والهی موجب ایجاد انگیزه برای تمام فعالیتهائی است که انجام میدهم و معتقدم در صورت عمل به این کلام الهی همه مردم می توانند اوضاع خود وجامعه خویش را از ظلمت به سوی روشنائی تغییر دهند. از بی عدالتی و نابرابری ها وفقر و ستم به آنچه که آرمان بشری است وخواسته های مشروع انسانی. و اما من یعقوب مهرنهاد متولد سال 58 شمسی وساکن دیار مردان وزنان خونگرم وصبور ونوع دوست بلوچستان می باشم و به روز نمودن وبلاگ نیز به دلیل مشغله های فراوان در انجمن جوانان صدای عدالت که سازمانی مردمی وغیرحکومتی وبرای خدمت به همنوعان وجامعه بشری می باشد بر عهده مدیر فنی وبلاگ می باشد.»
به این جمله آخر دقت کنید؛«به روز نمودن وبلاگ نیز به دلیل مشغله های فراوان در انجمن جوانان صدای عدالت که سازمانی مردمی وغیرحکومتی وبرای خدمت به همنوعان وجامعه بشری می باشد بر عهده مدیر فنی وبلاگ می باشد.»
این جمله چندی قبل از اعدام یعقوب مهرنهاد توسط کس یا کسانی غیر از یعقوب مهرنهاد نوشته شده است.
اینکه چه کسی این کار را کرده پوشیده است اما به نظر می رسد که قصد آن بود تا یعقوب مهرنهاد را از شمار وبلاگ نویسان خارج کنند.کاری که این روزها دادگستری و قوه قضائیه و رسانه های حکومتی و تعدادی انصار استبداد در وبلاگ های شان قصد انجامش را داشته اند.
در پیامد همین دستکاری است که پای تمام پست ها برخلاف وبلاگ اصلی یعقوب مهرنهاد که نام خودش آمده بود،ارسال کننده «مدیر وبلاگ مهرنهاد» ذکر شده نه خود او.درحالی که یعقوب مهرنهاد در وبلاگ اصلیش خودش و تنها خودش وبلاگ نویس بود؛همان وبلاگ نویسی که 14 مرداد به عنوان اولین وبلاگ نویس تاریخ اعدام شد.
اینترنت و تاریخ و سینه های مردم با هوش ترند از حماقت دیکتاتورها.

۱۳۸۷ مرداد ۱۴, دوشنبه

درباره شعر مشروطه

این مقاله را چهارسال پیش نوشته بودم برای ویژه نامه مشروطه شرق که 14 مرداد 83 چاپ شد.حالا شرق که توقیف شده،سایتش هم دیگر نیست.البته جنازه آن ویژه نامه اینجا هست.گفتم این جا دوباره منتشرش کنم.تیترش هم هست؛درباره شعر مشروطه؛ یک نوبهار بارور

شعر در ايران غير از شعريت هميشه نقش ها و وظايف ديگرى هم با خود داشته است. نگاهى به تاريخ شعر نشان مى دهد كه شعر ايرانى زمانى وظيفه زبان آموزى را برعهده داشته و اين البته با زبان سازى كه جزيى از ذات شعر است متفاوت بوده. زمان درازى شعر ايرانى وظيفه ثبت و شرح انديشه هاى متفكران را به عهده داشته و زمانى هم وظيفه ثبت و ضبط تاريخ را. آنچه در اين راه پرفراز و نشيب بار شعر ايرانى شده دو نكته را روشن مى كند؛ اول اينكه ايرانيان به جاى نثر بيشتر از شعر استفاده كرده اند، و اين احتمالاً به درونى شدن زبان آهنگين در ذهن شان برمى گشته براى مثال آنچه از گذشته به ما رسيده و عنوان شعر را به خود دارد در بسيارى موارد مى توانست رساله هايى فلسفى باشد.
بخش ديگرى از اين ميراث هم مى توانست تاريخى باشد كه تاريخ نگاران نوشته اند. دومين نكته كه مكمل اولى هم هست بيشتر برمى گردد به نگاه رسانه اى به شعر. شعر فارسى در تاريخ خود نقش رسانه هايى چون كتاب، تصوير و روزنامه را هم داشته است. ممكن است كسى بگويد كه اين اتفاق در غياب چنين رسانه هايى براى شعر افتاده اما مى شود تاريخ كهن كتاب را در پاسخ شاهد آورد يا گفت كه نقاشى هم تا پيش از خلق عكس و فيلم مى توانسته از عهده وقايع نگارى تصويرى برآيد اما در ايران تمايل به استفاده از كتاب و نقاشى البته بسيار كمتر از شعر بوده است.
شعرهای وطنی
وقتى چند سال پيش از جنبش مشروطه، در دوره اى كه حالا به «دوره بيدارى» شهرت يافته، انديشه نوگرايى در ايران جان مى گيرد كمر شعر فارسى زير بار بحران هاى متعدد شكسته و هنر ملى ايرانيان به گندابى بدل شده كه غياب شعريت ركن اساسى و عدم مقبوليت بزرگترين خصوصيت آن بود. «زين العابدين مراغه اى در تصوير مجلسى از مجالس رسمى شعر خوانى مى نويسد: يكى نفر از مهمانان را كه در مجلس جاى داشت يكى از حضار خطاب داشته، به آواز بلند گفت: جناب شمس الشعرا به تازگى چيزى انشا فرموده ايد؟ گفت: بلى، ديشب چيزى به نواب والا ميرزاده نوشتم. فردا، جمعه، برده به حضور خواهم خواند.
دست كرد به بغل، كاغذى درآورد. بنا كرد به خواندن، و در اتمام هر بيتى از مستمعين صداى بارك الله احسنت احسنت است كه بذل مى شود... آفرين به خيال مبارك شما باد ... پس روى به من كرد كه چطور است مشهدى؟ گفتم بنده از اين چيزها نمى فهمم. گفت چطور نمى فهمى! كلامى است كه سراپا روح است. گفتم هيچ روحى ندارد. اين شيوه كهنه شده ... به بهاى سخنان دروغ در هيچ جاى دنيا يك دينار نمى دهند، مگر در اين ملك كه سبب آن هم به جز بى كارى و بيمارى و بى عملى و غفلت و دنائت نفس نيست، كه ظالمى را دانسته و فهميده به عدالت و جاهلى را به فضليت و لئيمى را به سخاوت ستايش كنى... امروز موى ميان در ميان نيست. كمان ابرو شكسته؛ چشمان آهو از بيم آن رسته است.
به جاى خال لب از زغال معدنى بايد سخن گفت...»۱ اين البته يك روى سكه است، در روى ديگر نخستين چاپخانه ها در همين سال ها راه اندازى مى شوند، به تدريج روزنامه هاى فارسى زبان جان مى گيرند و مدارسى به سبك نو در ايران راه مى افتد تا با سواد ها روز به روز بيشتر شوند.
آشنايى با فرهنگ و ادبيات ديگر كشور ها انگيزه نوجويى را در ايرانيان تشديد مى كند، اين آشنايى كه ابتدا از طريق دانشجويان اعزامى به فرنگ در دوره ناصرى پيش مى آيد در سال هاى بعد به خاطر استبداد حاكم بر ايران و از طريق مهاجرت آزاديخواهان به استانبول و ديگر شهر هاى دنيا تداوم مى يابد. ارمغان مهاجران در حوزه شعر ترجمه هايى است از شعر فرانسه و تركيه كه در روزنامه ها به چاپ مى رسد. «اين شعر هاى «آذربايجان» در تبريز شناخته گرديد و به زبان ها افتاد كه بچه ها در كوچه ها مى خواندند و شعر هاى ديگرى از اين گونه باز ساخته گرديد.»۲
وقتى جنبش مشروطه خواهى در ايران مظفر الدين شاه را وا مى دارد تا اعلان مشروطه را در نيمه هاى مرداد سال ۱۲۸۵ (ه.ش) امضا كند انتظار و تلقى ايرانيان از بسيارى مفاهيم دگرگون شده، از جمله اين مفاهيم آزادى، پيشرفت، حكومت، عدالت، قانون، وطن و البته شعر است. «در ميان آن كه با انديشه هاى اروپايى و چگونگى زندگانى اروپاييان آشنا مى گردند به عنوان «ميهن» و «ميهن دوستى» نيز آشنا مى شدند.
كسانى چنين خواستند كه چكامه هايى در آن زمينه بسرايند و در روزنامه ها پراكنده كنند.»۳ و همين است كه مى توان از «شعر هاى وطنى» به عنوان نخستين شعر هاى مشروطه ياد كرد كه مثل اين بيت ها؛ «تا بارتان شراب شد و كارتان قمار/ بى درد و عار گشته صغار و كبارتان/ در ملكتان به سير بدند اهل شرق و غرب/ در ملك غير سيركنان شهريارتان»۴ اعتراضى به شرايط اجتماعى و سياسى بود، و البته لحنى انقلابى را هم با خود داشت.
انقلاب نخست به شكل لحن وارد شعر دوره مشروطه مى شود. اگرچه تلقى از شعر ديگر شده اما انتظارى كه از شعر مى رود، به استثناى چند مورد، در تمام دوره مشروطه همان انتظار رسانه اى است. براى مثال «احمد كسروى» در گزارشى كه از موج راه اندازى روزنامه طى نه ماه پس از مشروطه مى دهد، نوشته است؛ «شعر كه كالاى ايران است اينان بارى با شعرهاى ساده و آسانى در جوش و سهش با مردم همراهى نمى كردند. گاهى اگر شعرهايى سروده مى شد جز همان قصيده هاى تركستانى و غزل هاى هندوستانى نمى بود، و بيش از همه، به درستى قافيه يا به فزونى «جناس» و «ترصيع» كوشيده مى شد...
روزنامه صور اسرافيل در اين زمينه از آنها جدا مى بود و به سهش ها و آرزو هاى مردم تا اندازه اى نزديك مى آمد» و بعد به ماجراى فروش دختران قوچان اشاره كرده و با تجليل از صور اسرافيل مى نويسد؛ «باز گردانيدن دختران قوچانى يكى از آرزوهاى آزاديخواهان شده بود. صور اسرافيل درباره آن، گفتارى به رويه پيس نوشت و شعر هاى ساده نماينده اى از زبان دختر ها ساخت: هفده و هجده و نوزده و بيست‎/ اى خدا كسى فكر ما نيست.»
شعر مشروطه؛ویژگی ها
اگر بخواهيم براى شعر مشروطه نقطه آغازى تعيين كنيم به نظر مى رسد كه مرتكب يك اشتباه نه چندان كوچك تاريخى شده ايم چرا كه آنچه امروز با عنوان شعر مشروطه مى شناسيم يك پايش در شعر قدمايى است، و پاى ديگرش در آنچه حالا شعر نو خوانده مى شود. اشعار عاميانه و طنز هم پس زمينه شعر مشروطه را به خود اختصاص داده اند. وقتى استبداد ناصرى زير فشار مشروطه خواهى ايرانيان شكست، ويژگى هاى يك جامعه انقلابى در ايران پديدار شد.
از جمله به ناگهان ده ها روزنامه (كه اغلب شان هم روزانه منتشر نمى شدند) راه افتاده و هر يك به سخنگويى مردم و طرفدارى از مشروطه سازى كوك كردند. مشروطه خواهان طيف گسترده اى بودند كه بيشتر از آن كه بدانند چه مى خواهند، مى دانستند چه چيزى را نمى خواهند. همين اتفاق در شعر هم افتاد، شاعران مشروطه بيشتر از آن كه بدانند چه شعرى را مى خواهند بنا كنند، مى دانستند بايد سنت شعرى كه ميراث همان استبداد بود را ويران كنند و همين است كه رد پاى آثارش هم در شعر مشروطه به وضوح ديده مى شود.
شعر در آستانه مشروطه، شعر متكلف و مصنوع بود و همين است كه در شعر مشروطه فرار از تكلف و تصنع يك ارزش شمرده مى شود. مدح مستبدان و قدرت مداران ركن ركين شعر در آستانه مشروطه بود اما در شعر مشروطه سخن از آزادى و آزادگى است. زبان شعر در آستانه مشروطه زبان فاخرى بود كه با استفاده از كلمات قلمبه تلاش مى كرد خودش را سر پا نگه دارد اما زبان در شعر مشروطه ساده و بى تكلف است، و عاميانه شدن را در دستور كار خود دارد. با اين حساب مى توان ادعا كرد كه شعر هايى كه از نخستين سال هاى دهه ۱۲۸۰ (ه.ش) تا چند سال پس از كودتاى ۱۲۹۹ (ه.ش) سروده و نشر شده اند و نه خصوصيات شعر قدمايى پيش از مشروطه را دارند و نه مى توان خصوصيات شعر نو (به معناى آنچه پس از نيما يوشيج شعر نو خوانده مى شود) را در آنها سراغ گرفت، شعر مشروطه است.
على اكبر دهخدا، ابوالقاسم لاهوتى، تقى رفعت، ايرج ميرزا، نسيم شمال، ميرزا جعفر خامنه اى، شمس كسمايى، ملك الشعراى بهار، عارف قزوينى، فرخى يزدى و ميرزاده عشقى هم از جمله شاعران و نظريه پردازان شعر مشروطه اند كه اغلب شعر هاى به جا مانده از آنها تلاشى براى رخنه در سنت شعرى پيش از مشروطه است اما هيچ يك از ايشان فرصت آن را نيافت كه چه در نظريه و چه در عمل به آنچه امروز شعر نو ايران است، برسد. با اين همه آنها توانستند ميراثى از خود برجا بگذارند كه امروز شعر مشروطه خوانده مى شود.
طيفى از اشعارى كه مى توان در آنها خصوصيات مشتركى را يافت هر چند كه تفاوت هاى شان را هم نمى توان ناديده گرفت:
عامه فهم: برخلاف اشعار پيش از مشروطه، عامه فهم بودن و سادگى از ويژگى هاى شعر مشروطه است. شاعران مشروطه به خاطر سفارش اجتماعى و شور مشروطه خواهى گرايش عجيبى به ساده نويسى و عامه فهم بودن شعر داشته اند. اين ويژگى مى تواند دليل ديگرى هم داشته باشد چرا كه تا پيش از مشروطه شعر رابطه نزديكى با تجمل و تفاخر داشته و مخاطبانش افراد خاص بود و همين عاملى شد تا شاعران مشروطه كه مى خواستند همه چيز را دگرگون كنند مخاطب عام را برگزيدند، و ساده نويسى، عامه فهم بودن يكى از ويژگى هاى شعر مشروطه شد.اين ويژگى حتى در شعر شاعرى چون محمدتقى بهار كه از جمله محافظه كاران شعرى بوده هم به چشم مى خورد؛ «پادشه ها چشم خرد بازكن/ فكر سرانجام زآغاز كن» يا «با سه ايران زآزادى سخن گفتن خطاست كار ايران با خداست.»
گزنده: يكى از خصوصيات اصلى شعر مشروطه گزنده بودن آن است. موقعيت انقلابى و احساسات عمومى شعر مشروطه را به ابزار انقلابيون در تهييج توده ها بدل كرد. وقتى نسيم شمال مى نويسد: «اى مشير السلطنه اى صدر والا مرحبا/ مى كنى در كشتن ملت تقلا مرحبا/ نه به سيد رحم كردى نه به ملا مرحبا/ نه معمم از تو راضى نه مكلا مرحبا» و آن را در روزنامه چاپ مى كند، معلوم است كه انقلابيون مشروطه در مقابل گلوله توپ از كلمه استفاده خواهند كرد تا پاى مردم را به كارزار مبارزه عليه استبداد باز كنند. عامل ديگر گزنده بودن شعر مشروطه نزديكى آن به زبان طبقات فرودست است. چرا كه در طبقات فرودست به خاطر حضور خشونت در اجزاى زندگى معمولاً زبان صريح و گزنده جزيى از زندگى است.
رسانه: انتظار رسانه اى از شعر در شعر مشروطه همچنان پابرجا است با اين تفاوت كه تا پيش از مشروطه شعر رسانه اى براى ترويج اقتدار قدرتمندان و ثروتمندان بود اما در عصر مشروطيت كاركردى ديگر يافته و به رسانه اى تبديل شد براى بى اعتبار كردن و در هم شكستن اقتدار شاه و قدرتمندان و صاحبان ثروت و هر چيزى كه در برابر عدالت خواهى و آزاديخواهى مقاومت مى كرد. بهار در قصيده «يا مرگ يا تجدد» چنين نوشته؛ «يا مرگ، يا تجدد و اصلاح / راهى جز اين دو پيش وطن نيست» پيامى كه مى توانست در مقاله يا نوشتارى براى مخاطبان ارسال شود. استفاده رسانه اى از شعر البته در غياب رسانه هاى امروزى و تيراژ محدود روزنامه ها و البته بى سوادى فراگير توده ها راه ناگزير انقلابيون هم بود.
ميرزاده عشقى در مقدمه ترجيع بندى از خود با عنوان «اى كلاه نمدى ها» نوشته؛ «از اشخاصى كه براى آنها ممكن است يعنى فرصت دارند استدعا مى شود كه اين ابيات را در قهوه خانه ها و گذر هاى عمومى بخوانند تا مخاطبين ادبيات مستحضر شوند» و بعد در خود شعر به افشاگرى دست مى زند، «ارث پدر را قوام سلطنه بخشيد/ بر به برادرش كز اواسط ناس است/ دزد اگر نيست، خانه اش زچه پولى/ گشته به پا كاو در آن مدام پلاس است؟» آن مقدمه و اين افشاگرى جز انتظار رسانه اى از شعر چيز ديگرى نيست.
نوجو : شعر مشروطه، شعر نوجويى است. پس از قرن ها در دوره مشروطه بود كه شاعران مشروطه براى رسيدن به افق هاى نو در شعر كوشيدند. آنها به اين اصل كه شعر بايد دگرگون شود اعتقاد داشتند، و اين همان نكته اى است كه سنت گرايان شعرى را بر مى آشفت. ايرج ميرزا و بهار هر دو از شاعرانى بودند كه مى توانستند مدح بنويسند و زندگى كنند ولى آنها هم از قدرت و سنت بريده و برعليه آن شوريدند. البته هر كس به فراخور ذهنيتش به نوجويى دست زد و از همين رو است كه مى توان در شعر مشروطه از نمونه هاى آوانگارد شعر نوجو تا نمونه هاى محافظه كار آن را سراغ گرفت.
نطفه شعر نوى ايران كه بعدها فراگير شد در شعر مشروطه بسته شد. تقى رفعت، ابوالقاسم لاهوتى، على اكبر دهخدا، شمس كسمايى، جعفر خامنه اى، نسيم شمال، محمد تقى بهار و ميرزاده عشقى در نوجويى شعر مشروطه نقش داشته و نمونه هايى از شعر نو را تجربه كرده اند. شعر دوره مشروطه به دو جبهه كلى تقسيم مى شود؛ يكى شعر نوجو و ديگر شعر سنت گرا كه به نظرم شعر سنت گرا را نمى توان شعر مشروطه خواند و همين است كه در بخشى از اين نوشتار خود شعر مشروطه را به دو دسته نوگرا و محافظه كار تقسيم كرده و ماجراى مجادله قلمى رفعت و بهار را آورده ام.
نخستين شعر نوى ايران به اعتقاد برخى۵ «وفاى به عهد» ابوالقاسم لاهوتى است كه در سال ۱۲۸۸ (ه.ش) سروده شده و شعر «ياد آر زشمع مرده ياد آر» على اكبر دهخدا هم در همين سال سروده شده است. با اين حساب در سومين سال پس از اعلان مشروطيت نخستين شعر نوى ايران سروده شده و از اينجا به بعد است كه موجى از نوجويى شعر ايران را فرا گرفته است.
زبان ساز : شعر مشروطه زبان سازى را دوباره به شعر ايران بازگرداند. در آستانه مشروطه شعر بيشتر از زبان سازى به زبان بازى مشغول بود، اما شعر مشروطه به جاى زبان فاخر زبان ساده و صميمى را برگزيد و با ورود كلمات و اصطلاحاتى كه مدت ها پشت در مانده بودند تحولى در زبان شعر و البته زبان نثر به وجود آورد. آنچه از كلمات و اصطلاحات در شعر مشروطه وارد شدند بخشى مربوط مى شد به زبان زنده مردم، بخشى هم كلماتى بودند كه به فراخور زمانه كاربرد يافته بودند مثل قانون، تجدد، آزادى، عدالت و ... كه مفاهيم تازه اى را در افق زندگى انسان ايرانى وارد كردند.
در كنار اين برخى شاعران حتى به ساخت اصطلاحات تازه مشغول شدند براى مثال ميرزاده عشقى مثل «آتشكده تر» را ساخت و ده ها تركيب، كلمه و اصطلاح ديگر را وارد شعر كرد از جمله شب سفيد، افسانه گه، چراغانى بودن مغز، كبوترى كردن، بيل، كلنگ، لوس، هوچى، پتو، بى پير، ماست مالى كردن، بام زدن، پرچانگى، پكر بودن و ...»۶ شايد اين ادعا بيراه نباشد كه در هيچ زمان ديگرى زبان شعر به اندازه شعر مشروطه به زبان گفتار نزديك نبوده است، گيرم كه اين نزديكى حتى با پختگى صورت نگرفته باشد.
جدال سازنده
«شما آب را به طرف بالا جريان دهيد، يا به عبارتى برضد جريان آب شنا كنيد، زيرا ناچيز ترين شناوران نيز مى توانند در استقامت جريان قطع مراحل نمايند. شما براى فردا شعر بنويسيد، امروز مى بينيد كه شخصاً سعدى مانع از موجوديت شما است. تابوت سعدى گاهواره شما را خفه مى كند، عصر هفتم بر عصر چهار دهم مسلط است، ولى همان عصر كهن به شما خواهد گفت: «هر كه آمد عمارتى نو ساخت» شما در خيال مرمت كردن آثار ديگران هستيد؟!» اين سطرها كه به نظر مى رسد مانيفست نوجويى شعر مشروطه و حتى نخستين مبانى نظرى شعرنوى ايران هم هست نمى تواند از ذهن عليل يك شاعر صله بگير بر آمده باشد.
كسى مى تواند صد سال پيش اين حرف ها را گفته باشد كه براى خودش دستگاه فكرى داشته باشد، شعر فارسى را بشناسد و البته با شعر جهان آشنا باشد و در كنار همه اينها جسارت انقلابى هم داشته باشد. و او كسى نيست جز تقى رفعت. تا پيش از انتشار جلد اول «تاريخ تحليلى شعر نو» نوشته شمس لنگرودى اگر چه در كتاب «از صبا تا نيما» آرين پور هم درباره رفعت نوشته بود اما جايگاه تقى رفعت در تاريخ شعرى ايران ناديده گرفته شده بود و به نظرم هنوز هم آنگونه كه بايد حق رفعت در تئوريزه كردن شعر مشروطه و در انداختن طرح نويى كه بعدتر توسط نيما يوشيج پى گيرى و به ثمر رسيد، ادا نشده است. نگاهى به شعر مشروطه نشان مى دهد كه در شعر مشروطه دوگرايش وجود دارد، يكى گرايش محافظه كار كه معتقد بود بايد با حفظ قوالب شعر كلاسيك فارسى و بدون خدشه به آن، درونمايه شعر را با زمانه همخوان كرد.
بارز ترين چهره اين گرايش ملك الشعراى بهار بود. گرايش دوم گرايش انقلابى در شعر بود كه تلاش مى كرد «انقلاب ادبى» را به وجود آورده و شعر را سراسر دگرگون كند. تقى رفعت سرآمد شاعران اين گرايش بود و بعد از او هم ميرزاده عشقى رهبرى چنين جريانى را برعهده گرفت. در كنار اين دو گرايش البته شعر نسيم شمال، ايرج ميرزا و عارف قزوينى را مى توان پويش هاى ديگر خواند كه در عين گرايش به عاميانه نويسى طنز اجتماعى، طنز اخلاقى و احساسات ميهن پرستانه را به عنوان درونمايه شعر مشروطه بروز مى دهند. جدال قلمى بين دو گرايش اصلى شعر مشروطه نزديك به يك دهه پس از صدور فرمان مشروطيت در مى گيرد يعنى در سال ۱۲۹۴ (ه.ش)؛ دو سال پس از اين ماجرا على اصغر طالقانى مقاله اى با عنوان «مكتب سعدى» را در همان روزنامه زبان آزاد چاپ مى كند.
او در اين مقاله مى نويسد: «منشاء كل بدبختى هاى ملى و اجتماعى ما، فقط و فقط ناموزونى اصول تعليمات ملى و خرابى دستور تربيت اجتماعى است كه از هشتصد الى نهصد سال قبل، مثل موريانه بطون ملت ما را خورده است. اين مقاله كه نقد تعاليم اخلاقى سعدى نوشته شده بود جنجالى را موجب مى شود و سنت گرايان درصدد پاسخگويى به آن بر مى آيند، كار بالا گرفته و روزنامه زبان آزاد توقيف مى شود۷. تقى رفعت در مقام تحسين از مقاله «مكتب سعدى» برآمده و در نشريه اش تجدد مى نويسد: «آفرين، اين عصيان لازم بود، انقلاب سياسى ايران محتاج به اين تكمله و اين تتمه بود... جوانان به قلعه استبداد و ارتجاع ادبى، اكنون مى توانند تاخت ببرند... صداى توپ و تفنگ... در اعصاب ما هيجانى را بيدار مى كند كه زبان معتدل و موزون و جامد و قديم سعدى و همعصران او نمى تواند... آنها را تسكين دهد... ما گرفتار لطماتى هستيم كه سعدى از تصور آنها هم عاجز بود... گرسنگان علم و فن، شعر و ادب، حس و فكر، آذوقه دماغى را به تصرف خواهند آورد و انقلاب سياسى و اجتماعى را تكميل خواهند كرد».۸
تقدیر مشترک
شعر مشروطه شعرى است تجربه گرا. شعرى كه مى خواهد همه چيز را تغيير بدهد و دامنه اين تغييرات آن قدر گسترده است كه از خود شعر تا نظام حكومتى و عرف اجتماعى را دربر مى گيرد. شعرى عامه فهم كه نوجويى را هم در دستور كار خود قرار داده، شعرى گزنده كه طنز را در كنار خود قرار داده، شعر مشروطه از زبان سازى غافل نيست در عين حال مفهوم ساز هم هست و همه اينها را در خدمت به بيدارى عمومى گرفته است. شاعران مشروطه غير از شاعرى اغلب شان انقلابيونى هستند كه كار سياسى را هم پيش مى برند و البته بيشترشان روزنامه نگار هم هستند. آنها در سال هاى آغاز جنبش مشروطه در خدمت اين جنبش قرار مى گيرند و وقتى پس از نزديك به دو دهه شور و هيجان استبداد بار ديگر سر بر مى آورند شعر و شاعران مشروطه با كلمه به جنگ آنها مى روند.
و همين است كه تقى رفعت معاون شيخ محمد خيابانى پس از شكست دموكرات ها خودكشى مى كند، فرخى يزدى در زندان رضاشاه با آمپول هوا خاموش مى شود، و ميرزاده عشقى در خانه اش ترور. ابوالقاسم لاهوتى براى هميشه از ايران مى گريزد، بهار روزگار را در تبعيد براى هميشه از ايران مى گذراند، ايرج ميرزا و نسيم شمال «سيد اشرف الدين حسينى» دچار بيمارى روانى مى شوند و بقيه هم هيچ كدام سرانجام بهترى ندارند.

پانوشت ها:
1.تاريخ تحليلى شعر نو، شمس لنگرودى، جلد اول، صص ۳۵ و ۳۶.
2.تاريخ مشروطه ايران، احمد كسروى، ص ۲۷۲.
3.همان، ص ۴۶.
4.اين بيت از شاعرى است به نام حاجى اسمعيل منير مازندرانى.
5.براى اطلاع بيشتر رجوع شود به تاريخ تحليلى شعر نو، شمس لنگرودى، جلد اول.
6.ميرزاده عشقى، محمد قائد، چاپ اول، ص ۱۹۰.
7.براى اطلاع بيشتر رجوع شود به «نقد ادبى در ايران از مشروطيت تا امروز» مقاله پژوهشى عباس مخبر، نگاه نو، شماره ۳۷.
8.تاريخ تحليلى شعر نو، شمس لنگرودى، جلد اول، ص ۴۶.

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes