۱۳۸۱ دی ۵, پنجشنبه

التزام عملی

يكم‌.عباس‌ عبدي‌ در جريان‌ رسيدگي‌ به‌ پرونده‌اش‌ گفته‌: «ارايه‌ هر نظر و ديدگاه‌ سياسي‌ در خلا و انتزاع‌ صورت‌ نمي‌گيرد، بلكه‌ مبتني‌ به‌ حوادث‌ اجتماعي‌ شكل‌ مي‌گيرد و تا هنگامي‌ كه‌ آؤار آن‌ حوادث‌ وجود دارند، اينگونه‌ نظريات‌ خواه‌ ناخواه‌ ارايه‌ خواهد شد... مهمترين‌ آنها خروج‌ از حاكميت‌ است‌، آنان‌ كه‌ مطالب‌ را پيگيري‌ مي‌كنند، مي‌دانند كه‌ بارها عنوان‌ كرده‌ام‌ پذيرش‌ اين‌ ديدگاه‌ منجر به‌ نقص‌ آن‌ خواهد شد و زمينه‌ را براي‌ سازش‌ و تفاهم‌ فراهم‌ مي‌كند... به‌ عبارت‌ ديگر اين‌ ديدگاه‌ نگرشي‌ بازدارنده‌ است‌.»
دوم‌.از 13 آبان‌ تا چهارم‌ دي‌ماه‌، با يك‌ حساب‌ سرانگشتي‌، شمار روزها به‌ پنجاه‌ هم‌ نمي‌رسد. شايد كساني‌ كه‌ در جلسه‌ دادگاه‌ يا از طريق‌ رسانه‌ها اظهارات‌ عبدي‌ را شنيده‌ يا خوانده‌اند به‌ نوعي‌ شگفتي‌ هم‌ دچار شده‌ باشند كه‌ حتما شده‌اند اين‌ را مي‌شود از فروكش‌ ابراز نظر در هر دو سوي‌ محافظه‌كاران‌ و اصلاح‌طلبان‌ دريافت‌. در ميان‌ اصلاح‌طلبان‌ ممكن‌ است‌ بعضي‌ها اظهارات‌ او را در لباس‌ زندان‌ به‌ «شرايط‌ خاص‌» ربط‌ بدهند. در ميان‌ محافظه‌كاران‌ هم‌ بي‌گمان‌ كساني‌ اظهارات‌ عبدي‌ را به‌ منزله‌ سند حقانيت‌ به‌ يكديگر نشان‌ خواهند داد. كساني‌ سخنان‌ او را ناشي‌ از توان‌ كمتر از پنجاه‌ روزه‌اش‌ خواهند دانست‌ و كساني‌ ديگر به‌ خود اميدواري‌ مي‌دهند كه‌ مي‌شود يك‌ اصلاح‌طلب‌ را در كمتر از پنجاه‌ روز به‌ عكس‌ كرد و...
سوم‌.عباس‌ عبدي‌ روزي‌ كه‌ از ديوار سفارت‌ امريكا در تهران‌ بالا مي‌رفت‌ به‌ يقين‌ تصور چنين‌ روزي‌ را نمي‌كرد. وقتي‌ هم‌ كه‌ «خروج‌ از حاكميت‌» را طرح‌ كرد احتمالا آينده‌يي‌ ديگر را تجسم‌ مي‌كرد شايد او خودش‌ را در شمايل‌ دانيل‌ اورتگا يا نلسون‌ ماندلا يا ديگر قهرمانان‌ ابتدا انقلابي‌ و بعد اصلاح‌طلب‌ مي‌ديد. حالا عبدي‌ مي‌تواند فيلم‌ دادگاهش‌ را بگيرد و خودش‌ را ببيند كه‌ در قامت‌ يك‌ ضد قهرمان‌ چطور متن‌ نوشته‌اش‌ را پر غلط‌ مي‌خواند.او هيچ‌ شباهتي‌ به‌ عبدالله‌ نوري‌ يا اكبر گنجي‌ نداشت‌،بيشتر شبيه‌ عكس‌هاي‌ حجاريان‌ در اتاق‌ آ.سي.يو‌ بود.
چهارم‌.سياست‌ هم‌ مي‌تواند علم‌ باشد، هم‌ بازي‌، يك‌ جاهايي‌ هم‌ شبيه‌ شعر سورئاليستي‌. با اين‌ همه‌ رعايت‌ قواعد در آن‌ حرف‌ اول‌ را مي‌زند. پسوند ايراني‌ حالا خيلي‌ به‌ اصلاحات‌ مي‌آيد چرا كه‌ خاص‌ بودن‌ «اصلاحات‌ ايراني‌» حالا بيشتر خودش‌ را به‌ رخ‌ مي‌كشد. گفته‌هاي‌ عبدي‌ در دادگاه‌ و مصاحبه‌ مطبوعاتي‌ اش‌ مي‌تواند سي‌ سال‌ حضورش‌ در عرصه‌ سياست‌ را دود هوا كند. او در آن‌ مصاحبه‌ حرف‌هايي‌ زد كه‌ شايد دوستانش‌ را هم‌ شگفت‌زده‌ كرده‌ باشد، با اين‌ همه‌ او شايد مي‌خواست‌ يك‌ چيز ديگر را هم‌ به‌ همه‌ يادآوري‌ كند و آن‌ «التزام‌ عملي‌» به‌ قواعد بازي‌ است‌ حتي‌ اگر اين‌ التزام‌ عملي‌ عباس‌ عبدي‌ را براي‌ هميشه‌ به‌ مهره‌يي‌ سوخته‌ در صحنه‌ سياست‌ بدل‌ كند.
منتشر شده در روزنامه اعتماد 5 دی 81

۱۳۸۱ آذر ۱۹, سه‌شنبه

حالا با مرگ

او حالا با مرگ آن قدر جنگيده که حتا پذيرفتن شکست برايش مهم نباشد...خواهرم خورشيد مجبور است دلش را توي گورستاني دفن کند که پيشتر عزيزان ديگرش را گرفته.براي آن همه مهر باني که بايد خوراک مورچگان بشود تنها دوباره خيام را صدا مي زنم کاش از پي صد هزار سال از دل خاک چون سبزه اميد بر دميدن بودي...

۱۳۸۱ آذر ۱۵, جمعه

آخر هفته

كاش از پي صد هزار سال از دل خاك چون سبزه اميد بر دميدن بودي...آخر هفته اين روز ها بيشتر شبيه راه رفتن توي گورستان مي ماند پر سكوت و كابوس.توي اين كابوس هر چه راه مي روم نمي رسم.پيچاپيچ راه همين طور ناگهان پيچيده بر دست و پاهام.و بوي مرگ دارد همه جا را پر مي كندكه اصلا مهم نيست.آن همه رويا اگر قرار باشد بميرد برف اگر نيايدو تو توي برف.همه ديوانه يي را توي برگ ها خواهند ديد كه با خودش بازي مي كند:ديوانه يي كه توي نفرين ابدي پاييز عين حافظ قرن هاست كه دست هاش را رو به آسمان گرفته و دعا مي كند كه عشق به زمين برگردد...آي عشق آي عشق چهره آبي ات پيدا نيست...

۱۳۸۱ آذر ۱۴, پنجشنبه

بغض بازگشت

ديشب يه جايي دري نجف آبادي را ديدم.بعضيا مي دونن که اونجا کجاست.اين آقاي دري همان طور که مي دونيد پاييز ۱۳۷۷ وقتي حاج سعيد و بزرگتراش آدم مي کشتن وزير اطلاعات بود الان هم رييس ديوان عدالت اداري و هم عضو مجلس خبرگان رهبري.خب خدا را شکر...
از ايشون خواستم اگه موافق باشه يه روز خدمتش برسم و گفت و گويي داشته باشيم بلکه روزني اين سوراخ گشاد تر بشه و يه گوشه حقيقتم اين طوري روشن بشه.آقاي دري که خيلي هم شوخ طبع به نظر مي اومد گفت:ما تو ديوان در خدمتيم يه روز بيا چايي هست حرفم ميزنيم خنده و شوخي اين طور چيزا اما اگه ميخواي گفت و گو بکني بايد بري سراغ آقاي خاتمي که مخترع گفت و گوي تمدن هاست ما را چي به گفت و گو.دمش گرم آقاي دري...
امروز پنج شنبه ست ظاهرا.البت برام ديگه خيلي مهم نيست اسم روزها.وقتي همه شان ملال آور و پر تنهايي اند مگر اسم روز ها فرق مي کند:لات بي سابقه اي بودم/با يک جو چشم/طوري گير دادي به من/که مرد ها/ وجودش را نداشتند/و همه چيز/ عکس شد//آن که کلاهش را کج گذاشته/ کتش را/ روي دوشش/من نيستم...پاي تو هم گير است/توي اين نا مردي...اين را تنها خودت مي داني و يک تقويم که حالا توي ورق هاي خيلي قديميش کسي جا مانده که هيچ چيز را براي خودش نمي خواست.او حالا پير تر از کوه و درياست و در دل هيچ کس جا نمي گيرد جز خاک و با سيگارهاش دود مي شود در بغض بازگشت به سياره اي که زمين نباشد.همين و شعرهايي که تو گفتي و بعد عزيز آقايي که ديگر عزيز نيست.عزيز آقايي که ديگر خيلي بيشر از هفت تا مرده و باقي قضايا...

حواست باشد
.
اين کيف و
کتاب ها را نبين
توي دستم
آرام نشستنم را
توي اين کافه
نبين
انگشت هاي جوهريم را نبين
و چند شعر چاپ شده ام ر
خيلي هم کوچک نيستم
پاش بيافتد
بطري هم مي شکنم
شيشه مغازه و ماشين را هم
همين طور
تازه
مي توانم
با يک دو ريالي
زنگ بزنم به خانه شما
اين ضامن دار را هم گذاشته ام به وقتش
نامردي نامردي مي آورد
در ضمن
يک کار ديگر هم بلدم
حواست باشد
مي توانم گريه کنم.
1 تير۱۳۷۸
باور کن
.
اين سکه نتوانست
نمي تواند
صداي تو را در بياورد
لج مرا چرا؟
چه کسي گفته است
به اين خيابان
ببرد تو را به تجريش
مرا به شوکا
عصر به خير يار علي
مي توانست عصر زيبايي باشد نه؟
يه قهوه بده کيا
اين قهوه واين غروب
ميتوانست تلخ نباشد
نتوانست
آن سکه صداي تو را در بياورد
يه ليوان آب لطفا
اين يکي مي تواند
اشکم را در بياورد
باور کن...
1 تير 1378
صبر
.
صبر کردم
به دنيا بيايي
آمدي
راه رفتن و نوشتن ياد بگيري
گرفتي
نام خودت را نوشتي
نام پدر و مادرت را
نام پرندگان وگل ها را نوشتي
نام خيابان ها وشهرها را
نام ستاره ها را نوشتي
صبر کردم
مي کنم
نامم را ننوشتي
نمي نويسي...
1 تير ماه ۱۳۷۸

۱۳۸۱ آذر ۱۳, چهارشنبه

زمستان

دو روز پيش متهم به قتل لاله سحر خيزان آمده بود اينجا.بقيه اش بماند براي بعد...
باز هم مي نويسم كه شب هاي بي ستاره نمانه نمانه/بي مهري زمانه نمانه نمانه...
اين روزها اگر چه سياه و تاريكند برايم اما بوي بهار را هم توي خودشان دارند.يك روز فروغ گفته ايمان بياوريد به آغاز فصل سرد و توي دي ماه آمدن و توي بهمن رفتن را هم داشته با خودش.من به زمستان ايمان دارم اما راستش را بخواهي به بوي پيراهنت اين جا و اكنون بيشتر.به آمدنت.به آمون.بدون اميد بدون ايمان وگر نه بدون تو يك لحظه نمي شد نمي شود اين كابوس را تاب آورد...همين و يادت. همين و همه ي اين راه دراز و اين همه عشق. فكر كنم بقيه اش مهم نيست.برهنه بگو برهنه خاكم كنند...

۱۳۸۱ آذر ۱۲, سه‌شنبه

تاریخ فراموشکاری

۱ امروز چهار سال‌ گذشته‌ از روزي‌ كه‌ محمد مختاري‌ تا نزديك‌هاي‌ غروب‌ مشغول‌ خواندن‌ و نوشتن‌ بود و بعد به‌ قصد خريد يكي‌ دو تا لامپ‌ و چند شيشه‌ شير از خانه‌ مي‌زند بيرون‌.يك‌ روز قبل‌ وقتي‌ رفته‌ بود يادبود حميد مصدق‌ يكي‌ ازش‌ پرسيده‌ بود كه‌ قتل‌ فروهرها و مرگ‌مصدق ربطي‌ به‌ هم‌ دارد يا نه‌؟و مختاري‌ گفته‌ بود نه‌.او نمي‌دانست‌ فردا صبح‌ دو تا ماشين‌ و سرنشينانش‌ كنار خيابان‌ انتظار مي‌كشند كه‌ از خانه‌ بزند بيرون‌ و آن‌ قدر صبر دارند كه‌ تا ساعت‌ پنج‌ عصر هم‌ همان جا مي‌مانند. مختاري‌ حتي‌ به‌ مغازه‌ هم‌ مي‌رسد، خريد مي‌كند كه‌ برگردد به‌ «هفتاد سال‌ عاشقانه‌» و شعرهاش‌ فكر مي‌كند و به‌ «تمرين‌ مدارا». توي‌ آن‌ دو تا ماشين‌ اما چند نفر فقط‌ به‌ يك‌ چيز فكر مي‌كنند، «انجام‌ وظيفه‌» يا چيزي‌ در همين‌ حدود. آنها وقتي‌ مختاري‌ را سوار ماشين‌شان‌ مي‌كنند هم‌ به‌ همين‌ فكر مي‌كنند. ساعت‌ها چرخيدن‌ توي‌ شهر طبعا نبايد به‌ ريسماني‌ ختم‌ شود كه‌ معمولا فاصله‌ بين‌ زندگي‌ و مرگ‌ را در چند دقيقه‌ طي‌ مي‌كند اما سياست‌ هميشه‌ قربانيان‌ خودش‌ را مي‌گيرد و كاري‌ هم‌ به‌ دل‌ طرف‌ ندارد.چند روز هول‌ و هراس‌ و بعد يافتن‌ جسد بي‌جان‌ شاعر و قصه‌يي‌ كه‌ براي‌ محمد جعفرپوينده‌ تكرار مي‌شود. آنچه‌ به‌ قتل‌هاي‌ زنجيره‌يي‌ شهرت‌ يافته‌ حالا چهار ساله‌ مي‌شود.
2 توي‌ اين‌ چهار سال‌ اتفاق‌ها افتاده‌ و توي‌ همه‌ سال‌هايي‌ كه‌ رفته‌ و مي‌آيند اتفاق‌ها. مرگ‌ سعيد امامي‌ كه‌ «هويت‌» سازي‌ او شهره‌ است‌ حالا خيلي‌ چيزها را آشكار و نهان‌ كرد. حالا معلوم‌ شده‌ كه‌ آن‌ «نابغه‌» امنيتي‌ تنها در از پا در آوردن‌ كساني‌ مهارت‌ داشته‌ كه‌ خطري‌ براي‌ نظام‌ نبودند. او بي‌خطرها را از پا در مي‌آورد كه‌ فتنه‌ به‌ پا كند و خطر. يك‌ نكته‌ ديگر هم‌ حالا در چهارسالگي‌ قتل‌هاي‌ زنجيره‌يي‌ عيان‌ شده‌ و آن‌ اين‌ كه‌ آؤار اطلاعيه‌ تاريخي‌ وزارت‌ اطلاعات‌ در نيمه‌ دي‌ ماه‌ 1377 با مرگ‌ امامي‌ آسيب‌شناسي‌ ماجراي‌ قتل‌ها و حقيقت‌يابي‌ را حالا با حاصل‌ جمع‌ صفر برابر كرده‌ است‌.
۳ماجراي‌ قتل‌هاي‌ زنجيره‌يي‌ از دل‌ چهار سال‌ پيش‌ به‌ عمق‌ تاريخ‌ پرتاب‌ شده‌ و مي‌شود. اما انديشه‌يي‌ كه‌ ماجراي‌ قتل‌هاي‌ زنجيره‌يي‌ از دل‌ آن‌ برآمده‌ از دل‌ تاريخ‌ راهش‌ را تا هنوز ادامه‌ داده‌ است‌. وقتي‌ دو سال‌ پيش‌ و در هنگامه‌ رسيدگي‌ حقوقي‌ به‌ اين‌ ماجرا، خانواده‌ مقتولان‌ نسبت‌ به‌ عاملان‌ قتل‌ها اعلام‌ گذشت‌ كردند بر يك‌ نكته‌ تاكيد داشتند و آن‌ اينكه‌ خواستار انتقام‌ نيستند آنها بر يك‌ خواسته‌ تاريخي‌ تاكيد داشتند و آن‌ طرد و رد تفكري‌ است‌ كه‌ مي‌تواند بي‌گناه‌ را گناهكار و گناهكار را بي‌گناه‌ معرفي‌ كند، چشم‌هاي‌ تيزبين‌ نظارت‌ همگاني‌ را كور و برشمار قربانيان‌ بيفزايد.
تاريخ‌ دل‌ پر رمز و رازي‌ دارد. او روزي‌ درباره‌ همه‌ ما قضاوت‌ كرده‌ و خواهد كرد. امروز خيلي‌ها مي‌توانند نگران‌ چنين‌ قضاوتي‌ باشند.
منتشر شده در روزنامه اعتماد 12 آذر 1381

۱۳۸۱ آذر ۱۱, دوشنبه

محاکمه

فردا که بيايد چهار سال از ربودن و به قتل رساندن محمد مختاري گذشته . سال ها خواهد گذشت از آن روز پاييزي و آخرین اتاق آن مجموعه به ظاهر حافظ امنيت و خواباندن محمد مختاري روي زمين.آن روز ها عشق هزاران و يك ساله و تو دو سه ماهه و من بيست و هفت ساله بودم و طناب و مرگ هم سن و سال تاريخ بودند.آن طناب ده دقيقه کشيده شد و ناخن هاي شاعر ده دقيقه بعد کبود اين را فقط قاتل ها مي دانند و مختاري و شايد چند نفر ديگر.اما بوي گند آن قضايا تا دنيا دنياست توي دل تاريخ به يقه آن هايي که دستورش را دادند سنجاق شده .آن ها با صد من عطر و بزک نمي توانند از دادگاه تاريخ بگريزند گيرم که با يک دستور از محاکمه در دادگاهي گريخته باشند که يک "بي"بزرگ اولش کم دارد...

۱۳۸۱ آذر ۳, یکشنبه

آخرين‌ ميخ‌ها بر تابوت‌ اصلاحات‌!

يكم‌.طي‌ دو هفته‌ اخير اعلام‌ حكم‌ هاشم‌ آقاجري‌ و اعتراضات‌ دانشجويي‌ به‌ چنين‌ حكمي‌، به‌ نوعي‌ التهاب‌ در فضاي‌ سياسي‌ منجر شده‌ است‌. اگر به‌ پس‌زمينه‌ صحنه‌ سياسي‌ ايران‌ در سه‌ ماه‌ گذشته‌ بنگريم‌ دو لايحه‌ «اصلاح‌ قانون‌ انتخابات‌» و «تبيين‌ اختيارات‌ رياست‌ جمهوري‌» را مي‌توان‌ مهمترين‌ گام‌ براي‌ برون‌ رفت‌ از ركود اصلاحات‌ در دو سال‌ گذشته‌ خواند. با اين‌ حساب‌ مي‌توان‌ همه‌ آنچه‌ در سه‌ ماه‌ گذشته‌ و بخصوص‌ در چند هفته‌ اخير اتفاق‌ افتاده‌ را به‌ نوعي‌ پيامدهاي‌ چنين‌ گامي‌ دانست‌.
دوم‌.تقريبا تمام‌ محافظه‌كاران‌ برآنند كه‌ لايحه‌ اصلاح‌ قانون‌ انتخابات‌ بايد رد شود اما درباره‌ لايحه‌ تبيين‌ اختيارات‌، محافظه‌كاران‌ ميانه‌رو برآنند كه‌ مي‌توان‌ چنين‌ لايحه‌يي‌ را با تغييرات‌ حداكثري‌ به‌ تصويب‌ رساند اما محافظه‌كاران‌ تندرو در اين‌ مورد هم‌ به‌ رد لايحه‌ به‌ هر قيمتي‌ اعتقاد دارند و نگران‌ آب‌ و آتش‌ نيستند. از همين‌ رو و با رجوع‌ به‌ نشانه‌هايي‌ كه‌ در هفته‌هاي‌ اخير صادر شده‌ مي‌توان‌ ادعا كرد كه‌ محافظه‌كاران‌ تندرو ميدان‌داري‌ را به‌ عهده‌ گرفته‌اند.
سوم‌.يكي‌ از تاكتيك‌هاي‌ اصلي‌ تندروها گرفتن‌ ماهي‌ از آب‌ گل‌آلود است‌. از همين‌ روست‌ كه‌ محافظه کاران تندرو در هفته‌هاي‌ اخير به‌ هرچه‌ گل‌ آلودتر كردن‌ آب‌ كوشيده‌اند. به‌ خشونت‌ كشيدن‌ اعتراضات‌ دانشجويي‌ مي‌توانست‌ يك‌ راه‌ براي‌ تحقق‌ خواست‌ آنان‌ باشد. حضور لباس‌ شخصي‌ها و بخصوص‌ برخي‌ از چهره‌هاي‌ شناخته‌ شده‌ گروه‌هاي‌ فشار مثل سعید عسکر در حاشيه‌ تجمعات‌ دانشجويي‌ غير از اينكه‌ چنين‌ خواستي‌ را بر ملا مي‌كند،بر اراده‌ محافظه کاران برای گل‌ آلود كردن‌ آب‌ صحه‌ مي‌گذارد. اما دانشجويان‌ با حفظ‌ آرامش‌ در حضور ديگران‌ چنين‌ اراده‌يي‌ را خنثي‌ كردند.
چهارم‌.آنچه‌ جمعه‌ گذشته‌ در تهران‌ و چند شهر ديگر رخ‌ داد نشاني‌ از مصمم‌ بودن‌ محافظه کاران تندرو براي‌ گرفتن‌ ماهي‌ از آب‌ گل‌ آلود است‌. به‌ خشونت‌ كشيدن‌ مراسم‌ سالگرد به‌ قتل‌ رسيدن‌ پروانه‌ و داريوش‌ فروهر در تهران‌ غير از اين‌ يك‌ معناي‌ ديگر هم‌ دارد: اينكه‌ بعضي‌ از محافظه کاران خشونت طلب كه‌ يك‌ بار در ماجراي‌ افشاي‌ قتل‌هاي‌ پاييزي‌ توانستند با همين‌ تاكتيك‌ بازي‌ را آن‌ گونه‌ كه‌ مي‌خواستند، در دست‌ بگيرند، حالا دوباره‌ از سايه‌ بيرون‌ مي‌آيند، تا با همان‌ تاكتيك‌ گرفتن‌ ماهي‌ از آب‌ گل‌ آلود بر تابوت‌ اصلاحات‌ ايراني‌ آخرين‌ ميخ‌ها را بكوبند.
منتشر شده در روزنامه اعتماد 3 آذر 81

۱۳۸۱ آذر ۲, شنبه

شب های بی ترانه

شب های بی ترانه نمانه نمانه/بی مهری زمانه نمانه نمانه...
گاهي آدم نمی تونه حرف دلش رو بنويسه.اين طور موقع ها بهتره خفه يا مودبانه ش سکوت...

۱۳۸۱ آبان ۳۰, پنجشنبه

رویای تو و آزادی

روياي آزادي خواهي ما ايرانيان هم ديگر خودش يك قصه شده.اين روزها در اعتراض به حكم اعدام آقاجري دانشگاه ها و دانشجويان در برنامه هايي شركت مي كنن كه البته تنها نيستن.برادران لباس شخصي هم اونجا تشريف دارن.امروز توي صنعتي شريف مقداري سر و دست شكسته و بعضي عكاس ها و خبر نگاران هم بي نصيب نموندن.گويا اين حكم اعدام به خواست يك آقاي محترمي صادر شده كه حالا در برابر دستور مقام بالاتر هم كوتاه نمياد.راستي ميگن تو برنامه هاي اين روزا يه سعيد هم تو لباس شخصي ها بوده.اوناي ديگه هم بودن.اون گلوله زده تو مخ طرف آزاده اين يكي تو دانشگاه حرف زده حكمش اعدامه.پاييز هميشه اينجا پر از خبر و حادثه بوده.عاليجنابان كه پيشتر توي پاييز چار سال پيش دسته گل به آب دادن و اون گند عالم گير رو .حالا دوباره اومدن و گويا يك تشكيلاتي هم درست كردن 1+10 كه امنيت رو تامين كنند.يكیش همان داكتور كه همه جور رسانه يي رو در اختيار داره.بقيه رو هم ميشه حدس بزني.عاقبت اين قصه ممكن يه تراژدي باشه يا يه كمدي.
پيشاني سختي است سنگ كه روياها در آن مي نالند...روياي تو و آزادي چقدر شبيه همند.نزديك تر از همه چيز و دور آن قدر دور كه گويي هيچ گاه توي دستهام نبوده يي.باور كن اين حبس سخت است اما به خاطر تو مي كشم.قانون خودش هم شما را دوست دارد...من شما را بيشتر از قانون دوست دارم...هميشه كه اين طور نمي مونه...اين هم اميد...

۱۳۸۱ آبان ۲۶, یکشنبه

ضد تبلیغ

يک.اينجانب شهرام رفيع زاده از مدتي پيش هيچ گونه ربطی به گروه فرهنگي روزنامه خودمان ندارم.وفقط در گروه سياسی هستم و لاغير...اخيرا يکی دوبار هم اسمم آنجاها آمده که حتما به روال معمول اشتباهی در کار بوده وباقی قضايا...
دو.اين حرف به معنی اون نيست که ادبيات رو گذاشتم کنار.ولی احتمالا ادبيات منو کنار ميذاره.لااقل خيلی ميتونن اين طور فکر کنن...
سه.روزنامه نگاريم ديگه حال نمی ده وقتی دلت داره می ترکه و نمی تونی بنويسی که مبادا قاضی جوان روزنامه را تعطيل وباقی قضايا کنه.خب معلومه که دل زده ميشی.وقتی مثلا جلو همشهری رو تو شهرستان ها ميگيرن که جام جم تو تيراژ اول بشه خب اينم لابد يه جور عدالته که معنيش رو فقط قاضی مرتضوی و احتمالا قاضی اژه ای ميدونن.و وقتی به يه روزنامه نگار تو اين مملکت به اين درندشتی پروانه روزنامه نمي دن و اونای ديگه رو يه شبه با امريه می فرستن تعطيلات خب تکليف خيلی چيزامعلومه.
چار.روزايي که مياد خيلی عجيبه.اگه يهو شنيدين که مثلا گنجي و باقي و خيلي های ديگه اومدن بيرون و باقي قضايا جا نخوريد.جناب صدام حسين فشار رو يه جورايي از سر گذروند.معلوم نيست بقيه چيکار می کنن...
اما ميماند ياد تو و اين دل بي قرار و تنهايي و تنهايي.و اين يقين که تو و آزادي از جنس هم ايد و يک روز با هم می آييد عين شعر.ناگهان و تا هميشه...

۱۳۸۱ آبان ۲۵, شنبه

تمام و ناتمام

خیلی چیز ها تمام می شوند یکیش هم من که تمام شده ام.هر چیزی یه موقعی عزیزه منم یه موقع هایی عزیز بودم وحالا نه...این که می نویسم نه می شود به هزار زبان دیگر هم نوشتش و به هزار دلیل توجیهش کرد....وباقی قضایا...
اما هیچ کس نباید فکر کند که بازی تمام شده چرا که سکه های جهان دو رو دارند و این که ونسه روموس...ناتمام ماندم و مانده...ادامه اش را عشق است...توی این پاییز همه چیزش کابوس: برف همانقدر می چسبد که مرگ...

شکاف در راست؟!

يكم‌.جناح‌ راست‌ در دوم‌ خرداد 76يك‌ شكست‌ را پذيرفت.شكستي‌ كه‌ هر چند سنگين‌ بود و براي‌ ايشان‌ باورنكردني‌ اما مي‌توانست‌ درس‌آموز باشد. از آن‌ پس‌ بخش‌ بزرگي‌ از جناح‌ راست‌ خاموشي‌ گزيد و تنها اقليتي‌ از اين‌ جناح‌ كه‌ اتفاقا شامل‌ بخش‌ تندرواش‌ هم‌ بود به‌ فعاليت‌هاي‌ پر سر و صدايش‌ ادامه‌ داد.
دوم‌.در چهار سال‌ اول‌ رياست‌ جمهوري‌ خاتمي‌ حركات‌ تندروهاي‌ راست‌ به‌ پاي‌ كل‌ اين‌ جناح‌ نوشته‌ شد تا جايي‌ كه‌ آنها حتي‌ با استفاده‌ از دوپينگ‌ نظارت‌ هم‌ نتوانستند جايگاه‌ خود را در مجلس‌ حفظ‌ كنند. انتخابات‌ مجلس‌ ششم‌ شكست‌ ديگري‌ را در پرونده‌ جناح‌ راست‌ به‌ ؤبت‌ رساند. پس‌ از شكست‌ بود كه‌ تندروهاي‌ راست‌ ميدان‌ داري‌ جناح‌شان‌ را به‌ عهده‌ گرفتند، سكوت‌ اكثريت‌ خاموش‌ اين‌ جناح‌ به‌ نوعي‌ رضايت‌ نيز آميخته‌ بود.
سوم‌.تندروهاي‌ راست‌ در پنج‌ سال‌ گذشته‌ تنها يك‌ دستاورد براي‌ جناح‌شان‌ داشته‌اند و آن‌ محدود كردن‌ دامنه‌ حركات‌ اصلاح‌طلبان‌ است‌ اما هيچگاه‌ نتوانسته‌اند چاره‌يي‌ براي‌ جنبش‌ اصلاح‌طلبي‌ بينديشند. آنها در هفته‌هاي‌ اخير بر دامنه‌ فعاليت‌هايي‌ افزوده‌اند كه‌ هزينه‌ گزافش‌ مستقيما از حساب‌ جناح‌ راست‌ در افكار عمومي‌ پرداخت‌ خواهد شد.
چهارم‌.اكثريت‌ خاموش‌ جناح‌ راست‌ اما به‌ نظر مي‌ رسد ديگر توان‌ پرداخت‌ چنين‌ هزينه‌هايي‌ را ندارد چرا كه‌ هم‌ زمان‌ را از دست‌ داده‌ و هم‌ زمين‌ را و ابهام‌ در آينده‌ چنان‌ حوصله‌شان‌ را سر برده‌ كه‌ ديگر تحمل‌ اشتباهات‌ تندروها را ندارند. آنها به تدريج‌ لب‌ به‌ سخن‌ مي‌گشايند. اعتراض‌ بخشي‌ از عقلاي‌ راست‌ به‌ حوادث‌ هفته‌هاي‌ اخير مي‌تواند سرآغاز شكافي‌ در راست‌ باشد؛ شكافي‌ كه‌ منافع‌ جناحي‌ پنج‌ سال‌ به‌ تعويقش‌ انداخته‌ و مي‌تواند آغاز دوباره‌يي‌ براي‌ راست‌هاي‌ ايراني‌ باشد.
پنجم‌.بازي‌ سياست‌ هميشه‌ قربانياني‌ داشته‌ است‌. قرباني‌ شدن‌ بخشي‌ از يك‌ جناح‌ بهتر از قرباني‌شدن‌ همه‌ است‌. اين‌ كه‌ جناح‌ راست‌ تا كجا تندروها را تحمل‌ خواهد كرد پرسشي‌ است‌ كه‌ تنها مي‌تواند تا آينده‌يي‌ نه‌ چندان‌ دور بي‌پاسخ‌ بماند،چرا كه‌ نخستين‌ سطرهاي‌ آن‌ در حال‌ نوشته‌ شدن‌ است‌.
منتشر شده در روزنامه اعتماد 25 آبان 81

۱۳۸۱ آبان ۲۱, سه‌شنبه

آرامش در حضور دیگران

يكم‌.در سال‌هاي‌ اخير و از هنگامه‌ آغاز اصلاحات‌ ايراني‌، برخي‌ محافظه‌كاران‌ همواره‌ در انتظار يك‌ موقعيت‌ استثنايي‌ بوده‌اند تا به‌ بازي‌ اصلاحات‌ در صحنه‌ سياسي‌ كشور خاتمه‌ دهند. آنها در اين‌ مورد هميشه‌ علاقه‌ به‌ آغاز يك‌ بازي‌ خشن‌ داشته‌ و دارند، چرا كه‌ در اين‌ صورت‌ مي‌توانند هر چند براي‌ كوتاه‌مدت‌، به‌ اهداف‌ خود برسند. حضور لباس‌شخصي‌ها در حوادث‌ بعد از دوم‌ خرداد اگرچه‌ در ابتدا كم‌ رنگ‌ بود، اما رفته‌رفته‌ رنگ‌ گرفته‌ و در يك‌ سال‌ گذشته‌ پررنگ‌ شده‌ است‌. اين‌ حضور مي‌تواند نشانه‌يي‌ بر تمايل‌ برخي‌ محافظه‌كاران‌ به‌ خشن‌ شدن‌ بازي‌ تلقي‌ شود.
دوم‌.به‌ دنبال‌ اعلام‌ حكم‌ اعدام‌ آقاجري‌، دانشگاهيان‌ به‌ اعتراض‌ پرداخته‌ و خواهان‌ لغو حكم‌ اعدام‌ او شده‌اند.طي‌ چند روز گذشته‌ اين‌ اعتراضات‌ در كوي‌ دانشگاه‌ و برخي‌ از دانشگاه‌ها به‌ تجمع‌هاي‌ اعتراض‌آميزي‌ منجر شده‌ كه‌ تاكنون‌ به‌ دور از خشونت‌ بوده‌ است‌. چندي‌ پيش‌ يكي‌ از روزنامه‌هاي‌ محافظه‌كار از احتمال‌ تكرار ماجراهایي‌ سال‌ 60 خبر داده‌ بود. محافظه‌كاران‌ به‌ بني‌صدري‌ كردن‌ شرايط‌ همان‌قدر علاقه‌ دارند كه‌ به‌ اعلام‌ وضعيت‌ فوق‌العاده‌. اين‌ دو گزينه‌ و ساير گزينه‌هايشان‌ مي‌تواند رابطه‌ مستقيمي‌ با آغاز بازي‌ خشونت‌ داشته‌ باشد.
سوم‌.اصلاحات‌ در ذات‌ خود از روش‌هاي‌ خشونت‌آميز پرهيز مي‌كند. يكي‌ از دلايل‌ دوام‌ پنج‌ ساله‌ اصلاحات‌ در ايران‌ هم‌ پرهيز از روش‌هاي‌ خشونت‌آميز بوده‌ است‌، وگرنه‌ وعده‌ پايان‌ عصر اصلاحات‌ در يك‌ بازي‌ خشن‌ بارها از سوي‌ برخي‌ مورد تاكيد قرار گرفته‌ است‌.
چهارم‌.هيچ‌يك‌ از استراتژي‌هاي‌ اصلاح‌طلبانه‌ مبتني‌ بر خشونت‌ نيست‌، خشونت‌ در صحنه‌ سياسي‌ تنها مي‌تواند بازي‌ ديگران‌ باشد. ديگراني‌که دشمن آزادی اند وحالا در يك‌ قدمي‌ اجراي‌ پروژه‌ برچيدن‌ بساط‌ اصلاحات‌ و اصلاح‌طلبان‌ قرار دارند. «آرامش‌ در حضور ديگران‌»، راهي‌ براي‌ اخلال‌ و توقف‌ پروژه‌ خشونت‌ است‌.
یاداشت روزنامه اعتماد 21 آبان 1381

۱۳۸۱ آبان ۲۰, دوشنبه

سنگ ها و سگ ها

برگشتم.شاید خیلی ها خوشحال نشوند از این بازگشت.آدم وقتی وارد جهنم می شود تنها و تنها با پرسش و پرسش و پرسش رو در روست و البته تنهایی و عذاب و عذاب و تنهایی... آنجا حتا عاشقی را فراموش می کنی والبت خودت را.جایی بین زندگی و مرگ.بین خنده وفراموشی.توی جهنم اولین و تنها ترین احساس بیرون زمان بودن است وفراموش کاری دیگران مثل پتک هر آن خودش را می کوبد توی سرت...باز آمدم تا قفل زندان بشکنم...راستی ما خیلی فراموش کاریم.صفر قهرمانیان مردی که به اندازه سن من توی زندان بود آزاد شد.نه از زندان.از زندگی که ما را وا می دارد به خاطر قرص نانی بیشتر به خاطر یک جوراب اضافه تر یا مثلا شهرت و ثروت و این طور چیز ها همه چیز مان را فراموش کنیم.خودمان را و دیگران را.آنهایی را که دوست داشته ایم آنهایی که دوست مان داشته اند.جتا آزادی را که این همه برایش سینه چاک کرده و می کنیم.آیا برای خوشبختی باید برای دشمنان آزادی بنویسم.برای آنهایی که هنوزاهنوز دست در کار کشتن چراغ اند...بنویسیم اما با روح آزاد.سرنوشت ما را همان بت هایی رقم می زنند که دیگران می پرستند...نوشتن برای مردان کودتا به روز گاری که سنگ ها را بسته اند و سگ ها را رها کرده اند گزینه خوبی نیست...
خیلی چیز ها عوض شده اند تو هیچ وقت عوض نمی شوی نخواهی شد...
این هم یک شعر از کف روزای تنهایی برا تو که همیشه ماهی:
روی آن سنگ
به خانه نمی آیم
تو میز را نچیده ای
برایم حتا نریخته ای یک فنجان چای
واتفاقا وقتی رفتی اتاق خواب بیدارم هنوز
پتو را بکش می کشی تا چانه ات
بخواب
می خوابی
خوابیده یی هنوز
گنجشک ها جیک جیک می کنند
وقتی غروب ها دلت شور زد
می زند
بارانیت را نپوش
باران گرفته است
باشد یا نه
فرقی ندارد نمی کند
بیرون نیا از خانه
رد نشو
این سنگ ها به زمین چسبیده اند
باور کن نمی کنی
پمن آنجا سکوت نمی کنم
نامم را خوب می دانی
زحمت نکش نمی کشی
روی آن سنگ هیچ چیز ننوشته اند
زیرش من خوابیده ام.
شهریور 81

۱۳۸۱ آبان ۱۷, جمعه

جهنم

نصرت رحمانی جایی گفته به جهنم می روی مرا هم با خودت ببر...حالا من دارم می روم جهنم هر کی دوست داره می تونه پاشه دنبالم بیاد...
دلیلش را هم کسی نپرسه.اگه بر گشتم که هیچ در صورت تلف شدن باز به قول نصرت بر گور من بنویسید جنگجویی که نجنگید اما شکست خورد...و باز دل من و غم های جهان ویاد تو و باقی قضایا...

۱۳۸۱ آبان ۱۶, پنجشنبه

دلتنگی ها

ما همیشه برای انتقام وقت داریم اما برای بخشش مجال بی رحمانه اندک است...
تاتانکا یو تانکا رییس قبیله اوکلالای سرخپوست یک وقت به رییس جمهور امریکا گفته بود:آقای رییس من در سر زمینی به دنیا آمده ام که آفتاب از آنجا طلوع می کند اما امروز از سر زمینی می آیم که آفتاب در آن غروب می کند...اهلش نکته ها می گیرند ار این جمله...و باقی قضایا و این که دلم برای تو خیلی تنگ شده ای عشق که چهره آبی ات پیدا نیست...ای عشق...

۱۳۸۱ آبان ۱۵, چهارشنبه

هیچ وقت

جهان تنها یک پنجره کوچک است برای دیدن کابوسی که مدام تکرار می شود:این که تنها خودت اضافه یی توش.
با این گرگ و میش
به صبح می رسم
به این یقین که هیچ وقت دوستم نداشته یی...

۱۳۸۱ آبان ۱۴, سه‌شنبه

رویای فراموش شده

«روياهاي‌ آدمي‌ را باد ترانه‌يي‌ مي‌خواند/ آسمان‌ پرستاره‌ ناديده‌اش‌ مي‌گيرد/ و هر دانه‌ برفي‌/ به‌ اشكي‌ نريخته‌ مي‌ماند»چند روز پيش‌ وقتي‌ 50 زن‌ و مرد مسلح‌ كه‌ بمب‌هايي‌ هم‌ به‌ خود بسته‌ بودند به‌ سالني‌ وارد شدند كه‌ قرار بود هفتصد و چند نفر ديگر شاهد اجراي‌ تئاتري‌ باشند در آن‌،كابوسي‌ كليد خورد كه‌ روياهاي‌ انساني‌ اصلي‌ترين‌ قرباني‌ آن‌ بودند.گروگان‌گيرها گفته‌ بودند كه‌ به‌ نمايندگي‌ از مردمي‌ آمده‌اند كه‌ جنگ‌ خسته‌شان‌ كرده‌، آنها روياي‌ توقف‌ جنگ‌ در چچن‌ و خروج‌ نظاميان‌ روسيه‌ را در سر داشتند. آن‌ طرف‌تر ولاديمير پوتين‌ در روياي‌ كشوري‌ امن‌ بود كه‌ آرام‌ آرام‌ دارد دوباره‌ سر بلند مي‌كند. آن‌ هفتصد و چندنفر هم‌ با روياي‌ شيرين‌ كردن‌ يك‌ روز پاييزي‌، خودشان‌ را رسانده‌ بودند به‌ سالن‌ نمايش‌. سه‌ روز بعد، ساكنان‌ خيابان‌هاي‌ اطراف‌ تیاتر مسکو با صداي‌ تيراندازي‌ و انفجار روزشان‌ را شروع‌ كردند، روزي‌ كه‌ براي‌ خيلي‌ها هميشه‌ 26 اكتبر 2002 باقي‌ خواهد ماند. وقتي‌ موسار بارايف‌ 23 ساله‌، با گلوله‌ نيروهاي‌ ويژه‌ روسيه‌ كشته‌ شد، آن‌ 25 زني‌ كه‌ به‌ خود بمب‌ بسته‌ بودند طوري‌ ضامن‌ها را كشيدند كه‌ هم‌ خودشان‌ و هم‌ تعدادي‌ از گروگان‌ها براي‌ هميشه‌ روياهاشان‌ را فراموش‌ كنند. درگيري‌ ساعت‌ها بعد به‌ پايان‌ رسيد و سكوت‌ جاي‌ آن‌ همه‌ هياهو و انفجار و خون‌ را گرفت‌. سكوتي‌ كه‌ سرشار از سخنان‌ ناگفته‌ بود و براي‌ بارايف‌ جوان‌ و همراهانش‌ بوي‌ مرگ‌، براي‌ پوتين‌ با هوش‌ طعم‌ تلخ‌ شكست‌، براي‌ مردم‌ روسيه‌ مزه‌ 11 سپتامبر و براي‌ انسان‌ قرن‌ بيست‌ و يك‌ اعتراف‌ به‌ عشق‌هاي‌ نهان‌ را به‌ همراه‌ داشت‌، عشق‌ به‌ صلح‌، روياي‌ انسان‌ و انساني‌ترين‌ رويايي‌ كه‌ قرن‌ها از فراموشي‌ آن‌ گذشته‌ است‌.

آن که بر در می کوبد

يكم‌.بني‌صدريزاسيون‌ يا بني‌صدري‌ كردن‌ شرايط‌ از جمله‌ راهكارهاي‌ شماري‌ ازمحافظه‌كاران‌ در پنج‌ سال‌ گذشته‌ بوده‌ است‌. آنها از دوم‌ خرداد 76 تا امروز بارها تلاش‌ كرده‌اند تا با چنين‌ راهكاري‌ خط‌ تقابل‌ را پي‌ بگيرند. نخستين‌ تجربه‌ آنها در اين‌ مورد همزمان‌ با قتل‌هاي‌ زنجيره‌يي‌ با شكست‌ مواجه‌ شد و براي‌ پوشاندن‌ چنين‌ تلاشي‌ سعي‌ كردند چنين‌ روشي‌ را به‌ ديگران‌ نسبت‌ بدهند. در آن‌ مقطع‌ آنها در يادداشت‌ها و سخنراني‌هايشان‌ اعلام‌ كردند كه‌ اصلاح‌طلبان‌ خط‌ تقابل‌ رييس‌جمهوري‌ و رهبري‌ را دنبال‌ مي‌كنند، حال‌ آنكه‌ خودشان‌ با اين‌ فرض‌ كه‌ در صورت‌ شكل‌گيري‌ چنين‌ تقابلي‌ مي‌توانند با استفاده‌ از شرايط‌ به‌ خواسته‌هاي‌ خود برسند به‌ چنين‌ جرياني‌ دامن‌ زده‌ و مي‌زنند. اما روش‌ و منش‌ سيدمحمد خاتمي‌ هيچ‌گاه‌ به‌ اين‌ رويا مجال‌ بروز نداده‌ است‌.
دوم‌.در يك‌ سال‌ گذشته‌ و بخصوص‌ از هنگام‌ ارايه‌ لوايح‌ اخير از سوي‌ خاتمي‌ به‌ مجلس‌، محافظه‌كاران‌ كلكسيوني‌ از پروژه‌هاي‌ شكست‌ خورده‌ در چهار سال‌ گذشته‌ را به‌ صورت‌ ملغمه‌يي‌ از تاكتيك‌ها براي‌ توقف‌ روند اصلاحات‌ به‌ كار گرفته‌اند. چرا كه‌ آنها خوب‌ مي‌دانند تصويب‌ لوايح‌ اخير فراروي‌ اصلاحات‌ از بن‌بستي‌ است‌ كه‌ محافظه‌كاران‌ با «تور قانون‌» ايجاد كرده‌ بودند.
سوم‌.دو روز پيش‌ يك‌ کيهان در يادداشتي‌ با عنوان‌ «حكايت‌ يك‌ گسست‌» نوشته‌ است‌: «هفته‌ها و ماه‌هاي‌ آينده‌، احتمالا از روزهاي‌ مهم‌ تاريخ‌ انقلاب‌ خواهد بود. اين‌ دوره‌ اگرچه‌ مي‌تواند مانند عبور از يك‌ سر بالايي‌ سخت‌ و نفسگير و پرمحنت‌ باشد، خالي‌ از بركت‌ هم‌ نيست‌. از طرفي‌ با قدري‌ تسامح‌، مي‌توان‌ آن‌ را شبيه‌ روزهاي‌ پرحرارت‌ خرداد و تير 1360 دانست‌.» اين‌ جمله‌ وقتي‌ معنا مي‌يابد كه‌ سخنان حسین شریعتمداری را هم بخوانيم‌ که گفته«با توجه‌ به‌ برخي‌ شواهد و قراين‌ اين‌ نكته‌ را بعيد نمي‌دانيم‌ كه‌ بعضي‌ حتي‌ براي‌ تشييع‌ جنازه‌ اصلاحات‌ لحظه‌شماري‌ كنند.» اگرچه‌ او‌ نگفته‌ كه‌ چه‌ كساني‌ اين‌ كار را مي‌كنند و با پذيرفتن‌ گزاره‌ خبري‌ او مي‌توان‌ حدس‌ زد كه‌ چه‌ كساني‌ خود را براي‌ تشييع‌ جنازه‌ اصلاحات‌ آماده‌ مي‌كنند. همان‌ها كه‌ پنج‌ سال‌ در برابراصلاحات‌ مانع‌ ايجاد كرده‌اند و همان‌ها كه‌ با تلاش‌ براي‌ بني‌صدري‌ كردن‌ شرايط‌ مي‌خواهند تير خلاص‌ را به‌ اصلاحات‌ شليك‌ كنند. كسي‌ كه‌ مي‌نويسد: «دوره‌ اصلاحات‌، فرصتي‌ بود كه‌ سوخت‌، دود شد و به‌ هوا رفت‌. الان‌ اين‌ فرايند، متاسفانه‌ به‌ ميتي‌ مي‌ماند كه‌ جز دفن‌ كردن‌ راهي‌ برايش‌ باقي‌ نمانده‌.» شايد مي‌خواهد همان‌ حكايتي‌ را به‌ يادمان‌ بياورد كه‌ مي‌گويد: «ببين‌ عزا، چه‌ عزايي‌ است‌ كه‌ مرده‌شور هم‌ گريه‌ مي‌كند.»
چهارم‌.وقتی یادداشت نویس کیهان مي‌نويسد: «مگر هيتلر راي‌ گسترده‌ مردم‌ را نداشت‌ و محبوبيت‌ زايدالوصفش‌ چشم‌ جهانيان‌ را خير نكرده‌ بود؟ فاصله‌ او تا ديكتاتوري‌، مگر چند قدم‌ بود؟ چه‌ شد كه‌ اين‌ منتخب‌ ملت‌، فجيع‌ترين‌ جنايت‌ها را در تاريخ‌ به‌ نام‌ خود يادگار گذاشت‌؟» و ادامه‌ مي‌دهد كه‌ «كره‌ اصلاحات‌ بعد از اين‌ همه‌ مدت‌، موش‌ زاييده‌ و در ديگش‌ آش‌ جدايي‌ دين‌ از حكومت‌ بار گذاشته‌اند و آن‌ را با هيزم‌ لايحه‌هايي‌ مثل‌ «ديكتاتور كردن‌ رييس‌جمهوري‌» و «دولتي‌ كردن‌ مجلس‌» جوش‌ مي‌آورند.» سه‌ چيز را با هم‌ منطبق‌ كرده‌ اول‌ نظام‌ جمهوري‌ اسلامي‌ و نظام‌ حكومتي‌ آلمان‌ نازي‌ را، دوم‌ سيدمحمد خاتمي‌، رييس‌جمهوري‌ اسلامي‌ ايران‌ و آدولف‌ هيتلر ديكتاتور نازي‌ را و سوم‌ عصر انقلاب‌ اسلامي‌ و رايش‌ سوم‌ را. برادران‌ را چه‌ شده‌ است‌؟ آنان‌ را چه‌ شده‌ كه‌ براي‌ تحقق‌ خواست‌هايشان‌ حاضرند هرمقايسه‌يي‌ را منتشر و بعد هم‌ توجيه‌ كنند؟آيا آن‌ كه‌ شباهنگام بر در مي‌كوبد، به‌ كشتن‌ چراغ‌ آمده‌ است‌؟
یادداشت روزنامه اعتماد 14 آبان 81.

امنیت سازی یا امنیت سوزی؟!

يكم‌.آنچه‌ در سال‌هاي‌ اخير و در صحنه‌ سياسي‌ كشور ظهور يافته‌ تماما محصول‌ بازي‌ در عرصه‌ سياست‌ نبوده‌ و نيست‌. بخشي‌ از رويدادها برآمده‌ از به‌ صحنه‌ آمدن‌ عناصر و انديشه‌ اطلاعاتي‌ امنيتي‌ در حوزه‌ سياست‌ بوده‌ است‌. واقعيت‌ اين‌ است‌ كه‌ از هنگام‌ تشكيل‌ وزارت‌ اطلاعات‌ كه‌ از ادغام‌ اطلاعات‌ نخست‌وزيري‌ و دستگاه‌هاي‌ اطلاعاتي‌ چند نهاد نظامي‌ به‌ وجود آمد، نوعي‌ اختلاف‌ نظر و سليقه‌ همواره‌ در اين‌ وزارتخانه‌ وجود داشته‌ كه‌ به‌ فراخور زمان‌ يكي‌ از اين‌ گرايش‌ها بر سايرين‌ غلبه‌ يافته‌ است‌.
دوم‌.از پاييز سال‌ 1377 و با افشاي‌ ماجراي‌ قتل‌هاي‌ زنجيره‌يي‌ كه‌ به‌ انتشار اطلاعيه‌ تاريخي‌ وزارت‌ اطلاعات‌ مبني‌ بر دست‌ داشتن‌ عده‌يي‌ از اعضاي‌ خودسر اطلاعاتي‌ در پروژه‌ قتل‌ها منجر شد، اختلافات‌ پيش‌گفته‌ عينيت‌ بيشتري‌ يافته‌ است‌.چه‌، هنگامي‌ كه‌ محافظه‌كاران‌ سنگر اطلاعات‌ را از دست‌ رفته‌ يافتند، در تكاپوي‌ به‌ چنگ‌ آوردن‌ آن‌ يك‌ روز ضعف‌ نهاد اطلاعاتي‌ را به‌ رخ‌ كشيدند و روز ديگر تلاش‌ كردند براي‌ به‌ كف‌ آوردنش‌ طرح‌ سازمان‌ شدن‌ اين‌ وزارتخانه‌ را پيش‌ ببرند. آنها وقتي‌ از رقباي‌ خود شكست‌ خوردند، تلاش‌ كردند تا فعاليت‌هايشان‌ را در نهادهاي‌ مستعد براي‌ موازي‌كاري‌ اطلاعاتي‌ امنيتي‌ متمركز كنند. هياهوي‌ وجود كميته‌ ر در جبهه‌ اصلاحات‌ تنها فرافكني‌ آغاز فعاليت‌هاي‌ موازي‌ ايشان‌ بود.
سوم‌.نهاد يا نهادهاي‌ موازي‌ اطلاعاتي‌ در دو سال‌ گذشته‌ اگرچه‌ ابتدا از سوي‌ محافظه‌كاران‌ مورد انكار قرار مي‌گرفت‌، اما بعدها وقتي‌ نتايج‌ فعاليت‌هاي‌ آن‌ به‌ ناگزير و براي‌ پيش‌ بردن‌ بازي‌ محافظه‌كاران‌ در عرصه‌ سياست‌ عينيت‌ يافت‌، حتي‌ مورد تاييد قرار گرفت‌. فعاليت‌ موازي‌ در اين‌ مدت‌ علاوه‌ بر ناكارآمد جلوه‌ دادن‌ نهاد رسمي‌ اطلاعات‌ كشور تلاش‌ كرده‌ تا با مهره‌سوزي‌، از نفوذ رقيب‌ رسمي‌ كاسته‌ و حتي‌ با پرونده‌سازي‌ و نظرسازي‌ از وابستگي‌ برخي‌ نهادها به‌ نظر كارشناسي‌ وزارت‌ اطلاعات‌ بكاهد.
چهارم‌.كاركرد نهايي‌ يك‌ نهاد اطلاعاتي‌ مي‌بايست‌ تامين‌ اطلاعات‌ و در جهت‌ حفظ‌ امنيت‌ ملي‌ باشد. اما آنچه‌ قرار بود مايه‌ حفظ‌ و ايجاد امنيت‌ باشد، حالا و در شرايطي‌ كه‌ اوضاع‌ بين‌المللي‌ منطقه‌ را آبستن‌ تحولات‌ كرده‌، به‌ نوعي‌ كاركردي‌ وارونه‌ يافته‌ است‌. از چند ماه‌ پيش‌ به‌ اين‌سو بارها شاهد اختلاف‌ نظر وزارت‌ اطلاعات‌ با نهاد موازي‌ اطلاعاتي‌ بوده‌ايم‌. اختلاف‌نظري‌ كه‌ در نهايت‌ به‌ جاي‌ امنيت‌سازي‌، امنيت‌سوزي‌ را دامن‌ زده‌ است‌.
پنجم‌.بازيگران‌ عرصه‌ سياست‌ شايد بهتر بدانند كه‌ سياست‌ قواعد خودش‌ را دارد، آنان‌ كه‌ به‌ دوپينگ‌ فعاليت‌هاي‌ غيررسمي‌ و غيرقانوني‌ اطلاعاتي‌ و روش‌هاي‌ كهنه‌ و نخ‌نما براي‌ پيروزي‌ در چنين‌ عرصه‌يي‌ دل‌ بسته‌اند، نه‌ تنها احتمال‌ رو آمدن‌ خود را كاهش‌ مي‌دهند، بلكه‌ امنيت‌ ملي‌ را هم‌ مورد تهديد قرار داده‌اند. اگر بنا بود محصول‌ چنين‌ روش‌هايي‌ پيروزي‌ بر رقيب‌ در عرصه‌ سياست‌ باشد، محافظه‌كاران‌ نبايد فراموش‌ كنند كه‌ آنها زماني‌ حتي‌ تمام‌ نهاد رسمي‌ اطلاعات‌ كشور را در دست‌ داشتند، اما نگاه‌ امنيتي‌ به‌ رقابت‌ سياسي‌ نتيجه‌يي‌ جز باخت‌ برايشان‌ در پي‌ نداشته‌ است‌.
منتشر شده در روزنامه اعتماد13 آبان 1381

اگر شبی از شب های زمستان مسافری آمد و بر در زد فکر نکن بيگانه است نه.او می تواند همانی باشد که بايد.بخواه که شعری برايت بخواند آنوقت اين سطر ها را خواهی شنيد:
سنگ نبشته
آنان را که به قتلم آوردند
از ياد می بری
آنان را که پروای مهر من شان نبود
من در اکنون توام هم از آن گونه که نور آن جاست
هم چون انسانی زنده که جز بر پهنه خاک احساس گرما نمی کند
از من تنها اميد و شجاعت من باقی است
نام مرا بر زبان می آری و بهتر تنفس می کنی
به تو ايمان داشتم.
ما گشاده دست و بلند همتيم
پيش می رويم و بختياری آتش در گذشته مي زند
وتوان ما در همه چشم ها
جوانی از سر می گيرد...
پل الوار

۱۳۸۱ آبان ۱۳, دوشنبه

قله

مبارزه هر قدر صعب
صعود را ادامه بده
شايد
قله تنها در يک قدمي تو باشد...
اين را با دست خودت برايم نوشتي وگفتي که از ديانا وست ليک است.حالا خيلي سخت شده.حتا ميتوانم ادعا کنم که توي اين مبارزه عدالت هم مرده.اما يقين دارم قله تنها در يک قدمي ماست...و يک عقاب پر ابهت هم آنجاست...همين و دلتنگي.وچشم هايي که عشق توش برق ميزند...من اين برق را ديده ام مي بينم...

۱۳۸۱ آبان ۱۲, یکشنبه

پاییز

این روز ها یک کمی اندوه یک کمی امید و اضطراب بعلاوه مقدار زیادی رنج و انتظار و نکبت آمده سراغم.به اینها می شود بد بختی های دیگر را هم اضافه کرد و البت پاییز را که همه چیزی را می خشکاند حتا ریشه های عمیق دوستی و رفاقت را.بی خبری درد بی درمانی ست این که پسر مثلا بن لادن را اینجا کرفته باشند یا جای دیگر خیلی هم فرق نمی کند.در ضمن این جمله هم خیلی قشنگ و هم خیلی دردناک است:نگاه کن چه کسی را جا می گذاری...

۱۳۸۱ آبان ۱, چهارشنبه

بی تو

يک روز گرم تابستان آدم ممکنه يکي رو گم کنه.يا اين که يکي آدم رو گم کنه.بهتر بگم ممکنه يه روز گرم تابستان جا بموني يه جايي توي تقويم.بعد بشي يه خاطره و کمي بعدتر يه خاطره دور و دورتر.شب ها ممکنه نتوني بخوابي.يه شب و دو شب و همين طور همه شبايي که ميان.تو هميشه خودت رو تو دل بروتر از اين ميدونستي که توي تقويم جا بموني.ولي حالا که موندي.يه روز سرد حالا پاييز و زمستونش بمونه آدم ممکنه از توي تقويم بيرون بياد و بره همون جايي که ممکنه پيدا بشه.بعد فکر ميکني چه اتفاقي ميفته.هيشکي نمي تونه آخر قصه يي رو که هنوز ناتموم مونده حدس بزنه.حتا اگه خودش قهرمان اون قصه باشه.
اين يک قصه است
که برايش نقاشي هاي قشنگي
توي غارها کشيده ام
نقش لولو را داده ام به ديگران
خودش را کشيده ام
با دو تا گيس بافته
و لبي که گوش تا گوش باز ست
جاي چشم هاش دو تا ستاره گذاشته ام
و قسمتي از شب را
خودم به شکل نخستين ام...
مي بينی که هنوز هماني هستم که بودم.هنوز سر همه قرار ها بي قرار توام.آني که نيست تويي.فقط برايت مي نويسم قرار ما اما چنين نبود...خيلي چيز هاي ديگر هم هست که توي کلمه جا نمي گيرد آن ها را يک وقت که آمدي وقتي باران آمد و تو دلت شور زد.وقتي توي يک شب باراني از خانه زدي بيرون و آمدی همان جا که قرار ما بود بي حرفي به زبان سنگ ها و پرندگان به تو خواهم گفت.خوب به آن اسم دقت کن و ببين ماه بر سينه ام چطور روييده.من مرد هيچ سر زميني نمي شوم بي تو...

۱۳۸۱ مهر ۳۰, سه‌شنبه

جبهه مشارکت درآزمون‌دوباره‌

پاييز چهار سال‌ پيش‌، وقتي‌ سران‌ محفلي اطلاعاتی‌، شب‌ها توي‌ يكي‌ از شهرك‌هاي‌ غرب‌ تهران‌ گرد هم‌ مي‌آمدند تا نقشه‌ به‌ قتل‌ رساندن‌ روشنفكران‌ را يك‌ بار ديگر مرور كنند، عده‌يي‌ از روشنفكران‌ ديني‌هم‌ غروب‌هاي‌ هر چهارشنبه‌ در دفتر مجله‌ كيان‌ حوالي‌ ميدان‌ هفت‌ تير به‌ روال‌ چند سال‌ پيشتر دور هم‌ جمع‌ مي‌شدند تا راه‌ هاي‌ تحقق‌ مردم‌ سالاري‌ ديني‌ و تجربه‌هاي‌ مشابه‌ را مورد بررسي‌ قرار دهند. بخشي‌ از اين‌ افراد كمي‌ بعد هسته‌ اصلي‌ حزبي‌ را تشكيل‌ دادند كه‌ ابتدا جبهه‌ مشاركت‌ و بعدتر حزب‌ جبهه‌ مشاركت‌ ايران‌ اسلامي‌ خوانده‌ شد. آنها وقتي‌ قتل‌هاي‌ پاييزي‌، ماه‌ عسل‌ جامعه‌ مدني‌ مورد نظرشان‌ را خاكستري‌ كرد اعلام‌ موجوديت‌ كرده‌ و نخستين‌ بيانيه‌ هايشان‌ را صادر كردند.
اغلب‌ يكصد عضو موسس‌ مشاركت‌ متعلق‌ به‌ نسل‌ دوم‌ انقلابند، نسلي‌ كه‌ تا پيش‌ از بهمن‌ 57 در دانشگاه‌ها و به‌ واسطه‌فضاي‌ سياسي‌ نيمه‌ اول‌ دهه‌ پنجاه‌ جذب‌ فعاليت‌هاي‌ سياسي‌ شد.در كوران‌ سالهاي‌ تند نيمه‌دوم‌ آن‌ دهه‌ ،اين‌ نسل‌ درس‌ و مشق‌ را در اولويت‌ چندمش‌ قرار داد و در طيف‌ بندي‌ آن‌ سال‌ها چند شقه‌ شد. در اين‌ ميان‌ اغلب‌ چهره‌هاي‌ شاخصي‌ كه‌ بعدها پاي‌ اساسنامه‌ حزب‌ مشاركت‌ را امضا كردند به‌ دليل‌ داشتن‌ انگيزه‌هاي‌ ديني‌ و روابطي‌ كه‌ با روحانيون‌ روشنفكر نزديك‌ به‌ امام‌ داشتند، در سال‌هاي‌ ابتدايي‌ پس‌ از پيروزي‌ انقلاب‌ مستقيما به‌ حلقه‌ياران‌ او پيوسته‌ و هر يك‌ به‌ نوعي‌ در سطوحي‌ از حكومت‌ جاي‌ گرفتند. آنها بخاطر جو ضد امريكايي‌ در ايران‌ كمي‌ بعد از پيروزي‌ انقلاب‌ از در و ديوار سفارت‌ امريكا در خيابان‌ طالقاني‌ بالا رفته‌ و با اشغال‌ سفارتخانه‌ و به‌ گروگان‌ گرفتن‌ امريكايي‌هاي‌ مستقر در آنجا به‌ قولي‌لانه‌ جاسوسي‌را اشغال‌ كردند.
محمد موسوي‌ خوييني‌ روحاني‌ جوان‌ آن‌ سال‌ها از آن‌ پس‌ بود كه‌ حلقه‌ اتصال‌ دانشجويان‌ پيرو خط‌ امام‌ و رهبري‌ انقلاب‌ شد. بخش‌ ديگري‌ از آن‌ صد نفر هم‌ جواناني‌ بودند كه‌ در سالهاي‌ نخست‌ انقلاب‌ به‌ سازمان‌ مجاهدين‌ انقلاب‌ اسلامي‌ پيوسته‌ بودند. اما بعدها بخاطر ا ختلافات‌ در نامه‌يي‌ كه‌ به‌ امضاي‌ آنها رسيد از عضويت‌ در اين‌ سازمان‌ استعفا داده‌ و سال‌ها صبر كردند تا در نخستين‌ سال‌هاي‌ دهه‌ هفتاد دوباره‌ به‌ تشكيل‌ و احياي‌ چنين‌ سازماني‌ دست‌ بزنند. گرايش‌ غالب‌ در اعضاي‌ موسس‌ حزب‌ مشاركت‌ چپ‌ بود، البته‌ آنها دو اشتراك‌ ديگر هم‌ داشتند يكي‌ اينكه‌ اغلب‌شان‌ به‌ مجمع‌ روحانيون‌ مبارز نزديك‌ بودند و ديگر اينكه‌ آنها نيز به‌ مانند اعضاي‌ اين‌ مجمع‌ در سال‌هاي‌ پس‌ از 68 از بدنه‌ حكومت‌ دور و دورتر رانده‌شدند. از اين‌ سال‌ بود كه‌ مجمع‌ روحانيون‌ و افراد مورد نظر ما به‌ دلايلي‌ و از آن‌جمله‌رو آمدن‌ راست‌ ها بتدريج‌ مناصب‌ حكومتي‌ را ترك‌ گفته‌ و به‌ جامعه‌ بازگشتند. آنها تا پيش‌ از اين‌، هم‌ در نهادهاي‌ انتخابي‌ چون‌ مجلس‌ و دولت‌ و هم‌ در نهادهاي‌ زيرنظر رهبري‌ انقلاب‌ به‌ فعاليت‌ مشغول‌ بودند اما فضاي‌ اجتماعي‌ و فيلترهايي‌ چون‌ نظارت‌ استصوابي‌ دست‌ به‌ دست‌ هم‌ داد تا برخي‌ از انتقادات‌ عمومي‌ را متوجه‌ ايشان‌ كند و همين‌ بود كه‌ آنها علاوه‌ بر دست‌ نيافتن‌ به‌ مجلس‌ چهارم‌ ، به‌ انحاي‌ گوناگون‌ مجبور به‌ ترك‌ حكومت‌ شدند. از اين‌ زمان‌ به‌ بعد برخي‌ از ايشان‌ براي‌ ادامه‌ تحصيل‌ به‌ خارج‌ از كشور عزيمت‌ كردند و برخي‌ ديگر هم‌ به‌نهادهاي‌ اجتماعي‌ بازگشتند.
روزنامه‌ سلام‌ كه‌ موسوي‌ خوييني‌ مديريت‌ آن‌ را به‌ عهده‌ داشت‌ در نيمه‌ اول‌ دهه‌ هفتاد عمده‌ترين‌ پايگاه‌ ايشان‌ بود و البته‌ وزارت‌ فرهنگ‌ و ارشاد اسلامي‌ هم‌ تا هنگام‌ استعفاي‌ سيد محمد خاتمي‌ پذيراي‌ برخي‌ از آنها. در هشت‌ سال‌ رياست‌ جمهوري‌ هاشمي‌ رفسنجاني‌ رفتار جريان‌ مورد نظر را مي‌توان‌ دو گانه‌ خواند آنها در چهار سال‌ اول‌ رياست‌ جمهوري‌ انتقادات‌ تندي‌ را به‌ سياست‌هاي‌ اقتصادي‌ و سياسي‌ حكومت‌ وارد كردند تا جايي‌ كه‌ برخي‌ از چهره‌هاي‌ شاخص شان‌ دچار دردسرهايي‌ هم‌ شدند. اما از آن‌ شب‌ زمستاني‌ كه‌ اطرافيان‌ هاشمي‌ نيز از سوي‌ سران‌ جناح‌ راست‌ مطرود اعلام‌ شدند خيلي‌ چيزها عوض‌ شد.
كارگزاران‌ سازندگي‌» كه‌ در واقع‌ اطرافيان‌ هاشمي‌ پس‌ از آنكه‌ به‌ نيت‌ دوستان‌شان‌ پي‌ بردند، جدا سري‌ آغاز كرده‌ و در انتخابات‌ مجلس‌ پنجم‌ غوغايي‌ به‌ پا كردند كه‌ خيلي‌ها را به‌ فكر فرو برد. بي‌ شك‌ سران‌ مجمع‌ روحانيون‌، مجاهدين‌ انقلاب‌ و دانشجويان‌ پيرو خط‌ امام‌ هم‌ در همين‌ هنگام‌ بازگشت‌ به‌ صحنه‌سياسي‌ را مورد بررسي‌ قرار دادند، اما هنوز زود بود پس‌ چهار سال‌ ديگر انتظار كشيدند و البته‌ در اين‌ مدت‌ علاوه‌ بر كاستن‌ از حجم‌ انتقادات‌ به‌ هاشمي‌ و كارگزاران‌ راه‌هاي‌ نزديكي‌ ر ا نيز آزمودند. وقتي‌ سال‌ 1375 به‌ نيمه‌ رسيد شكاف‌ راست‌ تحقق‌ يافته‌ و زمزمه‌هاي‌ تغيير قانون‌ اساسي‌ براي‌ تداوم‌ رياست‌ جمهوري‌ هاشمي‌ خاموش‌ شده‌ بود و كارگزاران‌ در پي‌ چاره‌ به‌ دنبال‌ كسي‌ مي‌گشتند كه‌ در انتخابات‌ چند ماه‌ بعد رياست‌ جمهوري‌ رقيب‌ قدري‌ براي‌ علي‌ اكبر ناطق‌ نوري‌ باشد كه‌ از مدت‌ها پيش‌ جامعه‌ روحانيت‌ و تشكل‌هاي‌ همسو برايش‌ حساب‌ ويژه‌يي‌ باز كرده‌ بودند. مهدي‌ كروبي‌ و بهزاد نبوي‌ ابتدا ميرحسين‌ موسوي‌ را پيشنهاد كردند اما موسوي‌ بنا به‌ دلايلي‌ ترجيح‌ داد كه‌ در چنين‌ عرصه‌يي‌ وارد نشود.
گزينه‌ بعدي‌ سيد محمد خاتمي‌ بود. او پس‌ از استعفاي‌ تاريخي‌اش‌ با حكم‌ هاشمي‌ رفسنجاني‌ در كتابخانه‌ ملي‌، روزگار آرامي‌ را مي‌گذراند و با توجه‌ به‌ شان‌ و پايگاه‌ قابل‌ قبولش‌ در ميان‌ نخبگان‌ مي‌توانست‌ گزينه‌خوبي‌ باشد. شايد اغلب‌ كساني‌ كه‌ در هنگامه‌ انتخابات‌ خرداد 76 پا به‌ ساختمان‌ به‌ آفرين‌ مي‌گذاشتند به‌ پيروزي‌ كانديداي‌ مورد حمايتشان‌ يقين‌ نداشتند اما گردهم‌ آمده‌ بودند تا از نامزدي‌ حمايت‌ كنند كه‌ پيشتر در اعتراض‌ به‌ فشارهاي‌ پيدا و پنهان‌ حوزه‌ فرهنگ‌، از وزارت‌ استعفا داده‌ بود. بي‌گمان‌ خيلي‌ از آنها نيز از سمت‌هاي‌ خود پيشتر استعفا داده‌ يا كنار گذاشته‌ شده‌ بودند. به‌ علاوه‌ آنها مي‌خواستند وزن‌ سي اسي‌شان‌ را در فضاي‌ تازه‌ نيز بسنجند. اما اتفاق‌ عجيبي‌ افتاد. هنوز كار شمارش‌ آرا ادامه‌ داشت‌ كه‌ علي‌اكبر ناطق‌ نوري‌، پيام‌ تبريكي‌ براي‌ رقيبش‌ فرستاد و سيد محمد خاتمي‌ چندي‌ بعد بر صندلي‌ تكيه‌ زد كه‌ تا پيش‌ از اين‌ هاشمي‌ رفسنجاني‌ بر آن‌ نشسته‌ بود. خاتمي‌ اگرچه‌ بيش‌ از بيست‌ ميليون‌ راي‌ را با خود داشت‌ اما دو واقعيت‌ انكارناپذير در برابرش‌ قرار گرفته‌ بودأ اول‌ اينكه‌ او و يارانش‌ آمادگي‌ تحقق‌ شعارهاي‌ انتخاباتي‌ را نداشتند و ديگر اينكه‌ در پيروزي‌اش‌ شكاف‌ راست‌ و حمايت‌ كارگزاران‌ سازندگي‌ بي‌تاثير نبود.
آن‌ يكصد نفري‌ هم‌ كه‌ در پاييز 1377 هسته‌ اوليه‌ تشكيل‌ حزب‌ مشاركت‌ را تشكيل‌ دادند به‌ چنين‌ واقعيت‌هايي‌ انديشيده‌ بودند. جبهه‌ مشاركت‌ خوب‌ شروع‌ كرد، تشكيل‌ اين‌ حزب‌ و همزماني‌اش‌ با كماي‌ راست‌ و شوك‌ قتل‌هاي‌ زنجيره‌يي‌ قدرت‌ مانور جبهه‌ مشاركت‌ را چنان‌ بالا برد كه‌ بسياري‌ از مواضع‌ آن‌ شگفت‌زده‌ شدند. «صبح‌ امروز» روزنامه‌يي‌ كه‌ يكي‌ از اعضاي‌ شاخا مشاركت‌ يعني‌ سعيد حجاريان‌ مديريت‌ آن‌ را برعهده‌ داشت‌ از فضاي‌ فراهم‌ آمده‌ براي‌ ارايه‌ راهكارهاي‌ تسريع‌ در روند اصلاحات‌ بهره‌ گرفت‌. مشاركت‌ در مدت‌ كوتاهي‌ توانست‌ به‌ حزبي‌ فراگير بدل‌ شود. اين‌ البته‌ بيشتر از هر چيز محصول‌ به‌ روز بودن‌ و حضور فعال‌ در بزنگاه‌هاي‌ اصلاحات‌ بود. بتدريج‌ مشاركت‌ توانست‌ اعضايش‌ را در پست‌هاي‌ كليدي‌ تثبيت‌ كند. پس‌ از آن‌ و در هنگامه‌ انتخابات‌ مجلس‌ ششم‌ اين‌ حزب‌ توانست‌ از چنان‌ اقبالي‌ برخوردار شود كه‌ بيشترين‌ نمايندگان‌ منتخب‌، منسوب‌ به‌ آن‌ باشند. تا اين‌ زمان‌ پيوند و تعامل‌ مشاركت‌ با ساير احزاب‌ و گروه‌هاي‌ مرجع‌ به‌ عنوان‌ پشتوانه‌ اين‌ حزب‌ عمل‌ مي‌كرد اما با آغاز دوره‌ دوم‌ رياست‌ جمهوري‌ خاتمي‌ تا حدود زيادي‌ در مواضع‌ اين‌ حزب‌ و تعاملش‌ با گروههاي‌ ديگر ترديدهايي‌ بروز يافت‌. بها ندادن‌ به‌ ساير همپيمانان‌، انتظار پيروي‌ و هماهنگي‌ ديگر گروهها با مواضع‌ خود، اشغال‌ اكثر كرسي‌هاي‌ كليدي‌ در قوه‌ مجريه‌، ناتواني‌ در تعيين‌ استراتژي‌ برون‌ ر فت‌ از بن‌بست‌،انتخاب‌ تاكتيك‌هاي‌ گاهاص نابجا، پيش‌بردن‌ اولويت‌هاي‌ حزبي‌ به‌ جاي‌ اولويت‌هاي‌ جنبش‌ اصلاحي‌ و پايين‌ آوردن‌ ظرفيت‌ انتقادپذيري‌ از جمله‌ ايراداتي‌ است‌ كه‌ مي‌توان‌ بر رفتار سياسي‌ حزب‌ مشاركت‌ در تعامل‌ با ساير گروهها وارد كرد.
غير از اين‌ جبهه‌ مشاركت‌ از بستر و فضاسازي‌ براي‌ بروز و ظهور خواست‌هاي‌ جنبش‌ اجتماعي‌ جوانان‌، زنان‌ و كارگران‌ به‌ عنوان‌ سه‌ جنبش‌ زيرپوستي‌ و اما كلان‌ غافل‌ ماند. از اينها كه‌ بگذريم‌ اين‌ حزب‌ كه‌ به‌ هرحال‌ برنامه‌هاي‌ دولت‌ و مجلس‌ با نام‌ آن‌ گره‌ خورده‌ است‌ هنوز نتوانسته‌ راهكارهاي‌ تازه‌يي‌ پيش‌ پاي‌ اقتصاد بيمار و نامتوازن‌ كه‌ نارضايتي‌ اغلب‌ مردم‌ را فراهم‌ كرده‌، ارايه‌ بدهد.
حزبي‌ كه‌ به‌ نوعي‌ حالا نقش‌ حزب‌ مادر را بازي‌ مي‌كند در سياست‌هاي‌ اقتصادي‌ تا امروز تنها به‌ اجراي‌ همان‌ نسخه‌يي‌ مشغول‌ است‌ كه‌ كارگزاران‌ سازندگي‌ تجويز كرده‌ بودند. مي‌شود پذيرفت‌ كه‌ بخشي‌ از اين‌ ناكارآمدي‌ به‌ خط‌شكني‌ و مقابله‌ مشاركت‌ با محافظه‌كاران‌ مربوط‌ مي‌شود كه‌ هزينه‌هاي‌ زيادي‌ را هم‌ برايش‌ در پي‌ داشته‌ است‌. اما اين‌ تنها نيمي‌ از مشكلات‌ اين‌ حزب‌ جوان‌ را برطرف‌ مي‌كند.
چند روز ديگر كنگره‌يي‌ در تهران‌ برگزار خواهد شد كه‌ مي‌تواند آينده‌ اصلاحات‌ را رقم‌ بزند. انتقاد برخي‌ احزاب‌ و گروهها به‌ رفتار مشاركت‌ از هم‌اكنون‌ برخي‌ از آنها را به‌ اعلام‌ انصراف‌ از شركت‌ در اين‌ كنگره‌ وا داشته‌ است‌ يا لااقل‌ اينطور به‌ نظر مي‌رسد كه‌ آنها از بيم‌ مستحيل‌ شدن‌ درخواست‌هاي‌ چنين‌ حزبي‌ از شركت‌ در كنگره‌ خودداري‌ مي‌كنند.
ماههاي‌ آينده‌ در واقع‌ فينال‌ اصلاحات‌ ايراني‌ است‌،اصلاحاتي‌ كه‌ با اصرار جنبش‌ اصلاحي‌ آغاز شده‌ و به‌ فينال‌ خود نزديك‌ مي‌شود.
هيچكس‌ نمي‌تواند فراموش‌ كند كه‌ پنج‌ سال‌ پيش‌ ائتلاف‌ تشكل‌هاي‌ همسو و جامعه‌ روحانيت‌ مبارز با آنكه‌ هيچ‌ آلترناتيو قدرتمندي‌ را پيش‌ رو نداشتند،در يك‌ قدمي‌ برد،بازي‌ را واگذار كردند چرا كه‌ يك‌ گروه‌ سياسي‌ موفق‌ شده‌ بود ديگران‌ را به‌ تبعيت‌ از خود وادار كند و البته‌ هيچكس‌ حق‌ ندارد آن‌ اشتباه‌ را تكرار كند.مشاركت‌ اگرچه‌ در لايه‌هاي‌ حاشيه‌يي‌ حاكميت‌ شكل‌ گرفت‌ اما ميراث‌دار حكومتي‌ است‌ كه‌ اعضايش‌ در شكل‌ گرفتن‌ آن‌ نقش‌ بسزايي‌ داشته‌اند. هشت‌ سال‌ دوري‌ از قدرت‌،جنبش‌ اصلاحي‌ و راست‌ پر اشتباه‌، تاريخ‌ را واداشته‌اند تا اصلاح‌طلبان‌ مشاركت‌ را يك‌ بار ديگر در برابر آزموني‌ قرار دهد كه‌ هركسي‌ نمي‌تواند از آن‌ سربلند بيرون‌ بيايد.
آنها بايد بپذيرند كه‌ جنبش‌ اصلاحي‌ مي‌تواند به‌ اندازه‌ تاريخ‌ در مقام‌ داوري‌ بي‌رحم‌ باشد.
این گزارش تحلیلی در ویژه نامه سیاست نامه روزنامه اعتماد منتشر شده است.

بازی

امروز مثلا سه شنبه ست.سه شنبه ها پیشتر خیلی خوب بودن اما حالا نه.مثل همه روزها دل گیرن دل گیرتر از آنچه فکرش را می کنی...این سیاست هم خیلی شیرین و هم خیلی هیجان انگیزه.بازی شیرینی که ممکنه گران تمام بشه اما از من می پرسی ارزشش را داره.گیرم که آخرش بازنده باشی.مگه توی بقیه برنده داریم.تازه جاهای دیگه باخت آدم گاهی عادلانه هم نیست...

۱۳۸۱ مهر ۲۸, یکشنبه

عزیز آقا

آرنولد توين بي گفته؛پيروزي اخلاقي بر اين اساس سنجيده ميشود که بر اعمال و رفتارمان تا چه حد شفقت و عشق حاکم است نه حرص و ستيزه جويي.او البت اين را هم گفته که زندگي چيزي است معما گونه آزار دهنده و دردناک...این يک
جمعه رشت بودم خانه فرهنگ گيلان گشايش يافت.خيلي ها آمده بودند.اين نخستين خانه فرهنگي است که مستقل و مديريتش توي دست خود اهل فرهنگ است...اين دوحالا روزها خيلي کوتاه و رنج ها خيلی بلند شده اند...تو نيستي...وتنهايي کنارم نشسته.هیچ کس بازم نمي شناسد... مهم نيست که پله ها آمده اند بالا.مهم رنج نيامدن تو ست که کوه را هم در هم مي شکند مرا که جاي خود دارد...البت شايد عزيز آقا شده ام که اين طوري با خودم حرف ميزنم...اين ۲۳

۱۳۸۱ مهر ۲۷, شنبه

سیگار

اول کسي که سيگار را به من آموخت پيمان بود.فکر مي کنم با اجدادم دشمني داشت.بعد عشق تو بود و اندوه خودم که سيگار روي لب هام باقي ماند.حالا تو نيستي و سيگار هست اميد هم البت کمي اين حوالي پرسه ميزند.توي ريه هايي که با سه پاکت حالا ديگر سياه سياه شده اند مثل قلب خيلي ها.
ريموند کارور گفته: اگه يه سيگار ديديد که راه ميره و يکي هم بهش چسبيده بدونيد که منم.اوني هم که اينجا با سيگار ها دود ميشه توي بغض بازگشت به سياره يي که زمين نباشه منم.

بهترين ها

در این سالهای تنهایی ادبیات انتخاب بهترین ها حتما کار بزرگی است.این هم حاصل زحمت منتقدان مطبوعات:اسامي كانديداهاي منتقدان و نويسندگان مطبوعاتي سرانجام اعلام شد.در سومين دوره از انتخاب منتقدان و نويسندگان مطبوعاتي سه رمان و سه مجموعه قصه به شرح زير اعلام شد:رمان ها :بانوي ليل محمد بهار لو- چراغ ها را من خاموش مي كنم .ويا پيرزاد – همنوايي شبانه اركستر چوبي رضا قاسمي مجموعه قصه ها: شكار شبانه صمد طاهري – لالايي ليلي حسن بني عامري – احتمال پرسه و شوخي يعقوب يادعليدر بخش داستان بلند امسال اثري به مرحله فينال راه نيافت.در مقايسه با اسامي پكا و بنياد گلشيري دو كتاب بانوي ليل و احتمال پرسه و شوخي تنها در اين ليست قرار دارد.هيس محمد رضا كاتب و شهري كه زير درختان سدر مرد از برندگان دوره هاي قبل از استقبال خوبي برخوردار شد و به چاپ هاي مكرر رسيد.طلسم – چراغ ها را من خاموش مي كنم – تهران شهر بي آسمان سه رمان مرحله نهايي پكا است . قرار است روز يكشنبه رمان نهايي اعلام شود.به اين ترتيب سه ناشر مطرح به مرحله نهايي را يافتند.واقعا چه كسي فكر مي كرد چهلتن با تهران شهر بي آسمان به اين مرحله راه يابد.

۱۳۸۱ مهر ۲۶, جمعه

خواب هاي‌ آشفته‌ يک بازجو

اين ياداشت در نقد خواب هاي آشفته حسين شريعتمداري نوشته شده است:
يكم‌.هر چه‌ در پاييز اصلاحات‌ پيش‌ مي‌رويم‌، نوك‌ حمله‌ محافظه‌كاران‌ بيشتر به‌سوي‌ سيد محمدخاتمي‌، رييس‌ جمهوري‌، متمايل‌ مي‌شود. محافظه‌كاران‌ كه‌ تا پيش‌ از ارايه‌ لوايح‌ اخير رييس‌ جمهوري‌ به‌ مجلس‌، تلاش‌ مي‌كردند تا او را از بدنه‌ اصلاحات‌ جدا كنند، حالا مايوسانه‌ مي‌كوشند خاتمي‌ هم‌ پيمان‌ با مردم‌ را، در تهاجمي‌ شديد وادارند كه‌ يا از خير اين‌ لوايح‌ بگذرد و يا در فينال‌ اصلاحات‌ هر آنچه‌ را در آستين‌ دارد رو كند. از همين‌ رو آناني‌ كه‌ از «پرونده‌ سازي‌» و «هويت‌ سازي‌» و حتي‌ بر افروختن‌ «چراغ‌» قتل‌هاي‌ زنجيره‌يي‌ نتيجه‌ نگرفته‌اند حالا با «ستون‌ سازي‌» درصددند تا خواب‌هاي‌ خود را به‌ او نسبت‌ دهند.
دوم‌.وقتي‌ شريعتمداري‌ مي‌نويسد: «ستون‌ پنجم‌ دشمن‌، بار ديگر در بهره‌گيري‌ از اعتماد و حسن‌ نيت‌ جناب‌ آقاي‌ خاتمي‌ و سوء استفاده‌ از آراي‌ 22 ميليوني‌ براي‌ مقابله‌ با همان‌ مردمي‌ كه‌ خالصانه‌ به‌ رييس‌ جمهوري‌ راي‌ داده‌اند، موفق‌ شده‌ است‌ و البته‌، اين‌ بار، نه‌ فقط‌ بخشي‌ از حيثيت‌ رياست‌ جمهوري‌، بلكه‌ تمامي‌ شخصيت‌ ايشان‌ را در ماموريت‌ ضدمردمي‌ خود به‌ بازي‌ گرفته‌اند» بايد به‌ اين‌ پرسش‌ كه‌ آيا منظورش‌ از «ماموريت‌ ضدمردمي‌» لوايحي‌ است‌ كه‌ خاتمي‌ براي‌ پاسخگويي‌ به‌ مطالبات‌ مردمي‌ به‌ مجلس‌ ارايه‌ كرده‌ است‌، پاسخ‌ دهد. خوب‌ است‌ «فرمان‌ بريده‌ها»، يكبار و براي‌ هميشه‌ تعريف‌ خود از «مردم‌» را ارايه‌ كنند تا همه‌ بدانند چه‌ كساني‌ ضد مردمند و مجري‌ ماموريت‌هاي‌ «ضد مردمي‌».
سوم‌.حالا كه‌ رييس‌ جمهوري‌ با تاكيد بر سوگندش‌ و براي‌ تحقق‌ خواست‌ تاريخي‌ مردم‌ كه‌ «عدالت‌» يكي‌ از مولفه‌هاي‌ آن‌ است‌ با روش‌ كاملا قانوني‌ و با ارايه‌ لوايحي‌ به‌ مجلس‌ درصدد تحقق‌ شعارهايي‌ است‌ كه‌ نظر و راي‌ مردم‌ را جلب‌ كرده‌، اين‌ جمله‌ چه‌ معنايي‌ مي‌تواند داشته‌ باشد:«آنچه‌ بوش‌ و دار و دسته‌ جنايتكارش‌ در توجيه‌ براي‌ حمله‌ نظامي‌ به‌ ايران‌ مطرح‌ مي‌كنند، دقيقا و بدون‌ كم‌ و كاست‌ تاكيد مي‌شود كه‌ دقيقا و بدون‌ كم‌ و كاست‌ با آنچه‌ پروژه‌ خروج‌ از حاكميت‌ و لايحه‌ اختيارات‌ رييس‌ جمهور در پي‌ آنند، همخواني‌دارد.» آيا حالا نوبت‌ به‌ رييس‌ جمهوري‌ رسيده‌ كه‌ «آراي‌ 22 ميليوني‌» و تاييد رهبري‌ نظام‌ را با خود دارد؟ آيا كساني‌ كه‌ يد طولايي‌ در پرونده‌ سازي‌ دارند حالا برآنند تا براي‌ رييس‌ جمهور قانوني‌ نظام‌ جمهوري‌ اسلامي‌ پرونده‌ «همخواني‌ با مواضع‌ بوش‌» را تدارك‌ ببينند؟
چهارم‌.چه‌ طور مي‌شود در تهاجم‌ به‌ رييس‌ جمهوري‌ و لوايح‌ ارايه‌ شده‌ از سوي‌ او، در يك‌ روز از دو موضع‌ متناقص‌ بهره‌ گرفت‌؟ شريعتمداري‌ با لحني‌ توام‌ با تهديد مي نويسد‌ «مردمي‌ كه‌ با خون‌ دادن‌ و خون‌ دل‌ خوردن‌هاي‌ فراوان‌ در مقابل‌ همه‌ ديكتاتورها ايستاده‌اند، فرصتي‌ براي‌ تعبير شدن‌ اين‌ خواب‌هاي‌ آشفته‌ و پريشان‌ باقي‌ نمي‌گذارند» و غلامحسين الهام رييس مرکز پژوهش هاي شوراي نگهبان‌ برخلاف‌ اولي‌ مي گويد‌ «جامعه‌يي‌ چون‌ كشور ما را كه‌ مدينه‌ فاضله‌ نيست‌ و در آن‌ فساد زياد است‌ و خطر نفوذ و جاسوس‌ وجود دارد، نمي‌توان‌ با اصل‌ صحت‌ اداره‌ كرد» و زير سوال‌ بردن‌ نص‌ صريح‌ قانون‌ اساسي‌ كه‌ اصل‌ را بر برائت‌ نهاده‌ است‌.
پنجم‌.فرافكني‌ و تلاش‌ براي‌ انتساب‌ خواب هاي آشفته يک بازجو‌ به‌ رييس‌ جمهور قانوني‌ و منتخب‌ مردم‌ اين‌ روزها با ابراز نگراني‌ محافظه‌كاران‌ از «بازگشت‌ ديكتاتوري‌» توام‌ شده‌ است‌. اين‌ مغلطه‌آشكار، آدمي‌ را بر آن‌ مي‌دارد تا بار ديگر جمله‌يي‌ را به‌ ياد ايشان‌ بياورد كه‌ «توكويل‌» سال‌ها پيشتر نوشته‌ است‌: «هر نامي‌ مي‌خواهيد برخود بگذاريد، هر نامي‌ جز آزاديخواه‌. اين‌ يكي‌ را مجاز نيستيد برگزينيد . چون‌ شايستگي‌اش‌ را نداريد... كسي‌ كه‌ از دموكراسي‌ دم‌ مي‌ زند، از حداكثر آزادي‌ ممكن‌ براي‌ هر شهروند، فقير يا ثروتمند، مقتدر يا فروتن‌، سخن‌ مي‌راند... پس‌ چگونه‌ ممكن‌ است‌ آزادي‌ بندگي‌ يكسان‌ باشد؟ نه‌، دموكراسي‌ آزادي‌ يكسان‌ است‌.» آن‌هايي‌ كه‌ حاضرند جان‌ شان‌را بدهند تا مخالف‌شان‌ حرف‌ نزند بهتر است‌ خواب‌هاي‌ آشفته‌ نبينند و نگران‌ ديكتاتوري‌ هم‌ نباشند.
این یادداشت در روزنامه اعتماد پنج شنبه 25 مهر 81 منتشر شده است.

۱۳۸۱ مهر ۲۴, چهارشنبه

...

صادق کجايی که ببيني زخم ها با روح ما چه مي کنند

abandon

watch who you leav behind
نگاه کن چه کسی را پشت سر می گذاری...
این شعار تبلیغاتی فیلم "ترک گفتن" اولین اثر استفن گاگان است.و البته قرار نبود که از سینما هم بنویسم ولی گاهی آدم از بعضی چیز ها نمی تواند بگذرد یکیش همین شعار تبلیعاتی و گذشته یی که توی آینده ادامه می یابد....

۱۳۸۱ مهر ۲۳, سه‌شنبه

مخفیانه

دو روز پیش توی روزنامه اعتماد محمد آقازاده یه یادداشت نوشته بود که صدای خیلی از همکارانم رو توی روزنامه و بیرون در آورد خواستم بگم در این موارد یه گوش رو در و اون یکی رو دروازه کن.اون طفلک از خیلی چیزا خبر نداشت و البته یه جورایی هم خواسته بود یه چیزی بنویسه.مخصوصا از یه بنده خدایی نامبرده که شاید بعد این بیاد اونجا ولی تا حالا که نبوده.به هر حال بی خیال.این یک
مجتبا پورمحسن هم اومده تو بلاگ نویسی.فکر می کردم ماها از گرفتاری این کاره شدیم مثل اینکه بازم اشتباه کردم...این دو
از قرار جمعه خانه فرهنگ رشت افتتاح میشه.البت رشت ما همیشه خانه فرهنگ بوده.هادی موحد امر کرده که بیا.حتما نمی دونه که من اون جا چیزای عزیز زیاد دارم اما راستیتش پام نمی کشه.اینجام به زور هستم.این روزا حس بدی دارم فکر می کنم جام توی این دنیا نیست ما از این دنیا نامردی زیاد دیدیم واسه همینم شده دوست دارم از اینجا زود زود زود برم.کجا هر جا که پیش آید.ببینم آسمون همه جا همین رنگه...ما از اولش هم اشتباه اومدیم...حالا خیلی چیزا رو می فهمم که پیشتر ساددگی روستاییم مانعش بود...ولی باز این دل خیلی ها رو دوست داره و البت تو رو خیلی زیاد...بیشتر از هفت تا فعلا مخفیانه دوستت دارم تا به وقتش...

کتاب

امروز خانم کهریزی که شاعر ست آمد روزنامه.گویا جمعه گذشته روبه روی دانشگاه تهران خواسته بود کتاب شعرش را عرضه کند که لباس شخصی ها ضمن توهین و لگد کوب کردن کتاب هایش او را تحویل نیروی انتظامی داده اند.البته این که می گم جمعه فکر نکن صبح جمعه بوده.ساعت چهار بعد از ظهر به بعد.تا ساعت یک شب هم همان جا نگهش داشتن وچند روز هم دادگاه و از این طور قضایا.یادتان باشه که نه کتاب بنویسید و نه کتاب بخوانید و نه ...روزگار جالبیه و از من می پرسی جالب تر هم میشه.

۱۳۸۱ مهر ۲۲, دوشنبه

دوباره

دوباره آمدی چشم های سياهت را دوختی بهم که چی.اين که اينجا پشت همه لحظه هاست تو نيستی.تو حالا توی خوشبختی خودت غوطه می خوری پس اين سياهی...بعضی ها هیچ وقت به ویرانه یی...توی شعر و سياست و عشق واين همه سردی و سختی.تو هم اگه جام بودی قاطی می کردی يا چيزی تو اين مايه ها...

مرگ

دوستی همين چند لحظه پيش می گفت مرگ همين که سر بر گردانی پشت سرته و اينکه از مرگ می ترسه و می خواد اون موقعی به سراغش بياد که همه کاراش رو کرده باشه.بهش گفتم با مرگ دوست باش و باهاش زندگی کن.اون وقت با هم کنار مياين همان طور که من و مرگ ۲۵ ساله که با هم کنار اومديم عين دوتا دوست خوب. اتفاقا مرگ از خيلی از دوست ها هم مهربون تر و با وفا تره.مگه اين طور نيست؟لا اقل نامرد نيست...

بازنده

تو فکر مي کنی آخر کار چی می شه.اين آقايون سر عقل ميان؟من بعيد می دونم.قدرت و سرمايه اون ها رو کور کرده.بازی قدرت تنها بازنده اش مردمن.تو غیر اين فکر می کني؟

این هم یه خبر داغ

چندی پيش توی مشهد سران محافظه کاران گرد هم آمده اند و گويا برخی از ايشان گفته اند که چون نظام در خطر است بايد از روش های پر هزينه استفاده شود.حتا اگر تعدادی قژ...و باقی قضايا...

۱۳۸۱ مهر ۲۱, یکشنبه

این روزها ...

دلم برا تنهایی خودم می سوزه والبته خیلی بیشتر از اونی که فکرش را بکنی.این یک
این روزها گاهی عکسی ازم چاپ میشه توی روزنامه که اصلا شبیه خودم نیست.من حالا خیلی لاغر و پیر شدم و البته ریشو.اون عکس مال سه چهار ماه پیشه.مال موقعی که زنده بودم شاید یه روز دوباره اون از توی گوری که زنده زنده خاک وفراموشش کردی دوباره پاشه و بیاد پیش تو.ولی فعلا با قرصای آرامبخش توی گورش آرام گرفته.اینو گفتم که دو چیز رو گفته باشم:اینکه میشه تو چند ماه خیلی پیر شد. واینکه کسی فکر نکنه که خیلی بهم خوش میگذره.در ضمن پای تو هم گیره توی این نامردی وباقی قضایا....این دو

حركت‌ با چراغ‌ خاموش‌

يكم‌.مجمع‌ روحانيون‌ مبارز اعلام‌ كرده‌ كه‌ در كنگره‌ جبهه‌ دوم‌ خرداد كه‌ چندي‌ ديگر در تهران‌ برگزار خواهد شد، شركت‌ نمي‌كند. با اين‌ حساب‌ متشكل‌ترين‌ و پرنفوذترين‌ تشكل‌ روحانيون‌ جبهه‌ دوم‌ خرداد در اين‌ كنگره‌ غايب‌ خواهد بود.
دوم‌.اگرچه‌ چندتن‌ از اعضاي‌ برجسته‌ مجمع‌ گفته‌اند كه‌ عدم‌ حضورشان‌ در كنگره‌ نبايد به‌ جدايي‌ ايشان‌ از جبهه‌ دوم‌ خرداد تفسير شود اما مدت‌هاست‌ كه‌ روحانيون‌ مبارز در اتخاذ مواضع‌ و شركت‌ در فعاليت‌هاي‌ پرهزينه‌، قيد احتياط‌ را در نظر دارند. اين‌ روند در يك‌ سال‌ و نيم‌ اخير براحتي‌ در رفتار روحانيون‌ مبارز قابل‌ مشاهده‌ است‌.
سوم‌.روحانيون‌ مبارز كه‌ يك‌ بار پيشتر در پايان‌ دهه‌شصت‌ از بازي‌ قدرت‌ كنار گذاشته‌ شده‌ بودند، در نيمه‌ دهه‌ هفتاد توانستند از فضاي‌ فراهم‌ آمده‌ بهره‌ گرفته‌ و عضو خود را بر كرسي‌ رياست‌ جمهوري‌ بنشانند. در ماه‌هاي‌ گذشته‌ رفتار روحانيون‌ مبارز در صحنه‌ سياسي‌ اين‌ گمان‌ را تقويت‌ كرده‌ كه‌ آنها بار ديگر درصدد بهره‌ گرفتن‌ از برآیند نيروها در بازي‌ قدرت‌اند تا با پرداخت‌ هزينه‌ حداقلي‌، سهمي‌ حداكثري‌ در آينده‌ سياسي‌ را به‌ خود اختصاص‌ دهند.
چهارم‌.اين‌ گمان‌ كه‌ روحانيون‌ مبارز با كناره‌گيري‌ از كنگره‌ جبهه‌ دوم‌ خرداد تاكتيك‌ دور شدن‌ از تير رس‌ محافظه‌كاران‌ و بخصوص‌ رد صلاحيت‌هاي‌ گسترده‌ را اتخاذ كرده‌اند، از سوي‌ محافظه‌كاران‌ مي‌تواند به‌ چراغ‌ سبزي‌ براي‌ تشديد حمله‌ به‌ تشكل‌هاي‌ پيشرو اصلاحات‌ تعبير شود.
پنجم‌.سال‌ها پيش‌ يك‌ تشكل‌ روحاني‌ ديگر بخاطر رعايت‌ نكردن‌ فاصله‌ مناسب‌ از یقه سفیدها، در يك‌ قدمي‌ برد، بازي‌ را واگذار كرد. حالا روحانيون‌ مبارز سعي‌ مي‌كنند فاصله‌ مناسب‌ را با هم‌ پيمانان‌ خود حفظ‌ كنند. سال‌هاي‌ اصلاحات‌ خيلي‌ چيزها را عوض‌ كرده‌ است‌. اين‌ گمان‌ كه‌ شايد اين‌ بار روحانيون‌ مبارز با فاصله‌يي‌ كه‌ بتدريج‌ مي‌گيرند بازي‌ را واگذار كنند، مردود نيست‌.
ششم‌.نزديك‌ شدن‌ به‌ فينال‌ اصلاحات‌ مثل‌ هر فينالي‌، نقش‌ عوامل‌ ديگر را در گرفتن‌ نتيجه‌ پررنگ‌ تر كرده‌ است‌. روحانيون‌ مبارز مي‌توانند حركات‌ سياسي‌ خود را با نگاه‌ به‌ دو سو تنظيم‌ كنند، جنبش‌ اصلاحي‌ و بازي‌ محافظه‌كاران‌. تا اينجاي‌ كارآنها حضور دوباره‌ خود را مديون‌ تمايل‌ به‌ جنبش‌ اصلاحي‌اند. تداوم‌ اين‌ حضور به‌ حركات‌ آينده‌ روحانيون‌ مبارز گره‌خورده‌ است‌. شركت‌ نكردن‌ در كنگره‌ مي‌تواند به‌ تمايل‌ ايشان‌ براي‌ حركت‌ با چراغ‌ خاموش‌ در مقطع‌ كنوني‌ تعبير شود.
منتشر شده در روزنامه اعتماد

۱۳۸۱ مهر ۲۰, شنبه

تو

از کار روزانه خسته ام و باز از یادت نمی کاهم به قول نیما ترا من چشم در راهم و باقی قضایا.
و به قول جلالی :
دعوای من و جهان
به پایان خود رسیده است
از ما دو تن آنکه میماند
جهان است...
و البته تو.

حافظ ، خداحافظ

همان‌ قدر كه‌ شهريور مي‌تواند ماه‌ فراموشي‌ باشد مهر ماه‌ به‌ ياد آوردن‌ است‌. وقتي‌ ساعت‌ها به‌ عقب‌ برگردند پاييز آمده‌ است‌، وقتي‌ سال‌ها به‌ عقب‌ برگردند شاعري‌ آنجا ايستاده‌ سركوي‌ و كوچه‌ در و دروازه‌ ، توي‌ اتاق‌ و خانه‌ و خيابان‌. نه‌ زمان‌ پيرش‌ مي‌كند، نه‌ هياهو دور و دوره‌اش‌. صدايش‌ هنوز در كوچه‌هاي‌ خاكي‌ شيراز و حالا از همه‌ دريچه‌هاي‌ جهان‌ به‌ گوش‌ مي‌رسد «نه‌ هر كه‌ چهره‌ برافروخت‌ دلبري‌ داند.» او همان‌ جا، از اعماق‌ قرن‌ها سكوت‌و سرافكندگي‌، دلق‌ ريا و رخت‌ و پخت‌ را به‌ دور افكنده‌ كه‌ «نه‌ هر كه‌ سربتراشد قلندري‌ داند.» مي‌توانيم‌ به‌ او افتخار كنيم‌ به‌ حافظ‌ كه‌ هنوز شاعر آب‌ و گل‌ ماست‌ و شاعر شور و شيدايي‌مان باقي‌ مي‌ماند. او كه‌ «درس‌ سحر بر سر ميخانه‌» نهاد و داغي‌ بر دل‌ كه‌ «در خرمن‌ صد زاهد عاقل‌ زند آتش‌».از حافظ‌ تا امروز راه‌هاي‌ پرشماري‌ را انسان‌ در نورديده‌: ماركس‌، فرويد و راسل‌ در اين‌ دويست‌سال‌ دروازه‌هاي‌ ورود به‌ راه‌هايي‌ بوده‌اند پرپيچ‌ و خم‌ و بسيار راه‌ ديگر تا صداي‌ خش‌ خش‌ پاييز حالا توي‌ هياهوي‌ اشيا طوري‌ گم‌ شود كه‌ كابوس‌ كودكانه‌ ي ما چون‌ واقعيتي‌ بي‌بديل‌ همه‌ چيز را بي‌ رنگ‌ كند. اما در همين‌ پاييز، مي‌شود خيلي‌ چيزها را به‌ يادآورد حافظ‌ را مي‌شود به‌ يادآورد. رفت‌ جلوي‌ تاقچه‌ و ديوانش‌ را به‌ دست‌ گرفت‌. بازش‌ كرد و ديد كه‌ او «درس‌ سحر بر سرميخانه‌» نهاده‌ و عشق‌ را چون‌ داغي‌ بر دل‌ ما.حافظ‌ هفت‌ قرن‌ است‌ شب‌ها دستش‌ را برمي‌آرد و دعا مي‌كند كه‌ عشق‌ به‌ زمين‌ برگردد و درد انسان‌ را دوا كند. ما چه‌ كرده‌ايم‌، چه‌ مي‌كنيم‌ دست‌ و پاي‌ خويش‌ گم‌ كرده‌ در برهوت‌ نادركجايي‌ و بي‌در زماني‌ يكديگر را تنها گذاشته‌ايم‌، مي‌گذاريم‌ و اجازه‌ داديم‌ كه‌ قلب‌مان‌ به‌ حجمي‌ قيرين‌ بدل‌ شود. او راهي‌ را پيش‌ پاي‌ ما و انسان‌ همه‌ اعصار گشوده‌ كه‌ رهروانش‌ اندك‌ و اندك‌تر شده‌اند هرچه‌ پيش‌ آمده‌ايم‌. چندان‌ كه‌ حالا مي‌توان‌ ادعا كرد راهي‌ است‌ بي‌برگشت‌، بي‌فرجام‌ همان‌ كه‌ اخوان‌ راه‌ سومش‌ خوانده‌ و خريداري‌ و همراهي‌ ندارد جز تنهايي‌. تنهايي‌ مطلق‌.چند روز يا چند قرن‌ گذشته‌ از مهر لب‌ او و اين‌ كشتي‌ سرگشته‌ است‌ هنوز، قرن‌ها خواهد گذشت‌ و ما سرگشته‌ دنبال‌ چيزي‌ خواهيم‌ گشت‌ كه‌ نمي‌دانيم‌ چيست‌. كاش‌ خودمان‌ را مي‌گشتيم‌، يك‌ روز پاييزي‌ مي‌رفتيم‌ كنار تاقچه‌ و شعرهايش‌ را توي‌ دست‌ها و دلمان‌ مي‌خوانديم‌ «من‌ ترك‌ عشق‌ شاهد و ساغر نمي‌كنم‌ /صد بار توبه‌ كردم‌ و ديگر نمي‌كنم‌» و عشق‌ را به‌ ياد مي‌آورديم:‌ راهي‌ را كه‌ حافظ‌ در اعماق‌ قرون‌ به روي‌ ما گشود و حالا غبار «بدعهدي‌» چنان‌ گمش‌ كرده‌ كه‌ بايد با همه‌ آنچه‌ از ازل‌ در دل‌ ما جا كرده‌، خداحافظي‌ كرد و خطاب‌ به‌ شاعر عشق‌ و شور و شيدايي‌، گفت‌ «حافظ‌ خداحافظ‌».
منتشر شده در روزنامه اعتماد

۱۳۸۱ مهر ۱۹, جمعه

روزی ما دوباره ...

انسان زاده شدن تجسد وظیفه است
توان دوست داشتن و دوست داشته شدن...
حالا توی پاییز هشتاد و یک این سطر های شاملو توی گوشم پیچیده و می پیچد چنان کابوسی که پایانی ندارد.من این حبس را می کشم همانطور که تا این جایش را کشیده ام با این یقین که روزی ما دوباره کبوتر هایمان را پیدا خواهیم کرد.

۱۳۸۱ مهر ۱۸, پنجشنبه

صفا

الان شب است و اتفاقا دلم خيلی گرفته بود که اسدالله امرايی يک سری هم به من زده و اتفاقا چه خوشحال شدم و برای اين که همه از اين شادی بهره ببريم حالا او برای شما می نويسد:
من نمي دانم چرا هر کی من را می بيند ياد جمله سازی می افتد.هميشه به ياد برشت مي افتم که مي گويد صفای قلبی خود را بعد از تلاش فراوان به ديگران ثابت می کنيم اما صفای ساختگی ديگران را خيلی زود می پذيريم. اسدالله امرايی

۱۳۸۱ مهر ۱۷, چهارشنبه

دیروز

ديروز رفته بودم رشت همايش باز شناسی نهضت جنگل.البته همايش دو روزه بود ولی من فقط يک روز را آنجا بودم.مقالات خوبی خوانده شد و مرا برد به گذشته تاريخی زادگاهم.آنجا که مردمانی ساده و نجيب سالها رنج و عشق را به هم آميخته اند و هميشه هم سر شان کلاه رفته است.سری هم زدم به مادرم که سالهاست توی گورش نشسته و نگاهم می کند.بخشی از زندگی من حالا برگشته رشت و به ناگزیر فعلا هر از چندی سری می زنم به آنجا.بخشی که حالا ترمز شده برای حرکتم.با این همه باید بروم جلو و هیچ چیز نمی تواند جلوی این حرکت را بگیرد...

۱۳۸۱ مهر ۱۵, دوشنبه

یک روز دوباره بر می گردی...

ديشب شادی شاملو که هم شعر می نویسد و هم نوه شاملو بزرگ است از ايران رفت.چند روز پيش آمده بود خدا حافظی کند از من.اينجا ديگر سختش بود زندگی کردن.مشکلات خودش را داشت و رفت شايد جايی ديگر زندگی تازه يی را شروع کند.جالب بود برايم که مثل پدر بزرگش با معرفت است.اما بعضی ها بی خدا حافظی تو را همين جا،جا می گذارند و تو می مانی و انتظار و انتظار و انتظار و باقی قضايا و اين که يک روز دوباره بر می گردد.يک روز دوباره بر می گردي...

احمد محمود درمحاق‌

ما با او سال‌ها پيشتر دوست‌ شده‌ايم‌، همسايه‌ها را وقتي‌ كه‌ خوانديم‌ همداستاني‌ به‌ سراغ‌مان‌ آمد: او آن‌ وقت‌ها حتما خيلي‌ جوان‌تر از اين‌ حرف‌ها بوده‌ كه‌ برود بيمارستان‌ و بخوابد روي‌ تخت‌ و بعد روزنامه‌ها بنويسند «احمد محمود» در اغما، البته‌ شايد خيلي‌ها فكر كنند كه‌ او واقعا در اغماست‌. اما يكي‌ هم‌ هست‌ كه‌ فكر مي‌كند محمود همين‌ الان‌ دارد رمان‌ تازه‌يي‌ را مي‌نويسد رماني‌ كه‌ خودش‌ قهرمان‌ و ضد قهرمان‌ آن‌ است‌. مرور يك‌ زندگي‌ پر از افتخار، يكي‌ زندگي‌ پر از كلام‌ و كلمه‌ مي‌تواند «داستان‌ يك‌ شهر» باشد يا «زمين‌ سوخته‌»يي‌ كه‌ خيلي‌ها ترجيح‌ مي‌دهند براي‌ ديگران‌ بسازند. او حالا زير «درخت‌ انجير معابد» نشسته‌ و دعا مي‌كند كه‌ چشم‌هايش‌ را توي‌ دنيايي‌ باز كند كه‌ «همسايه‌ها» بوي‌ تازگي‌ بدهد، نه‌ دنيايي‌ كه‌ همه‌ چيز توش‌ مجاز است‌ جز كتاب‌ و كلمه‌ كه‌ بايد همين‌ طور در محاق‌ باقي‌ بماند. احمد محمود بازمانده‌ نسلي‌ بود كه‌ ادبيات‌ ما را پرمايه‌ و پرشكوه‌ مي‌خواست‌ حتي‌ به‌ قيمت‌ سپيد كردن‌ موهايي‌ كه‌ حالا رنجي‌ را به‌ يادمان‌ مي‌آورد كه‌ نويسندگان‌ و شاعران‌ اينجايي‌ سال‌هاست‌ كه‌ مي‌كشند، بر دوش‌ و با جان‌شان‌ رنج‌ آبياري‌ كردن‌ باغي‌ كه‌ از آن‌ گل‌هاي‌ كاغذين‌ مي‌رويد. شايد محمود در محاق‌ به‌ آرزويش‌ رسيده‌ باشد.

خاک سپاری

امروز احمد محمود توی گور خودش آرام گرفت.خيلی ها آمده بودند و البته خيلی ها هم نيامده بودند.آدم دلش می گيرد وقتی تنهايی نويسندگان و شاعران اينجا و اکنون را مي بيند.به نظرم رسيد پيش دستی کنم و همين جا بنويسم که هيچ کس به خودش زحمت ندهد که بيايد سر خاک سپاريم.لابد دليلش را می دانيد وقتی برای احمد محمود خيلی ها نمی آيند خب معلوم است که برای من هيچ کس نمی آيد پس برای جلو گيری از آبرو ريزی بهتر که پيش دستی کنم.در ضمن تو هم لازم نيست که بيايی اگر می خواستی زودتر می آمدی.

دیروز

ديروز ميزبان يونس شکرخواه و مهدی فرقانی بودم توی روزنامه.و چه چيزها که ياد نگرفتم. ميز گردی بود درباره مطبوعات و البته در همين حدود باقی نماند. بحث کشيد به نظريه های رسانه يی و راستش را بخواهيد شکرخواه در اين زمينه نظرهای بکری دارد که همه بايد بشناسيمش. پيشنهاد می کنم حاصل اين نشست را که توی اعتماد چاپ خواهد شد بخوانيد.

۱۳۸۱ مهر ۱۲, جمعه

توی کهکشان نا همداستانی

مي گويند احمدمحمود همين حالا توي بيمارستان دارد با خودش همه روزهايي را که گذشته است مرور مي کند.اکسيژن به زور می رسد به ريه هاش.بيژن نجدی هم همين طور به زور نفس می کشيد آن روزهاي آخر و هوشنگ گلشيري هم خوب يادم هست که مي گفت دکترها بهش گفته اند مرخصي با اين سيگارهايي که مي کشي.آن وقت خواسته بود کامي بگيرد از سيگارم و گرفته بود.خب همين است ديگر دوست هميشگی و فابريک معمولا از پشت خنجر مي زنه.انتظاری هم نيست جز اين مگر بقيه چی کار می کنند؟ تازه وقتی زخم خوردی آن وقت بر می گردی و همه روزهای گذشته را مرور می کنی.همان کاری که حالا محمود دارد توی بيمارستان می کندگلشيری و نجدی توی گورشان و يکی ديگر اين جا در تنهايي هاش.سخت است برگشتن برای کسی که زخم خورده و تنها توی کهکشان نا همداستانی جا مانده است.اشباح ما را دوره کرده اند:يکي با عينک سياهش يکي با نام خير خواهي يکي با نام عرف و قانون و اخلاق و هزار نام ديگر.و همان حکايت هميشگي سرخپوست خوب سرخپوست مرده است هنوز اينجا بر مدار خودش مي چرخد.مرور يک عمر ناديده گرفته شدن.يک عمر دوست داشتن و دوست نداشته شدن روح آدمي را رنجور و جانش را به سرما عادت مي دهد.

۱۳۸۱ مهر ۱۱, پنجشنبه

در زندگی زخم هایی هست...

پنج شنبه ها همیشه دل گیرند به خصوص این روزها که گمت کرده ام.این وبلاگ هم شده دل مشغولی این روزهای سياه .به قول گلشيری؛ اول اين که ما رويا داريم.چيزهای زيبا در ذهنمان داريم وقتی بخش های زيباي مان را بکشند يا خودمان بکشيم بعدش تبديل می شويم به خنزر پنزری...شما هر چيزی را که بکشيد دو باره سر بلند می کند. ما داريم همين کار را می کنيم. کمر به قتل روياهامان بسته ايم و زخم هايی را می سازيم که تمام عمر خوره روح مان خواهد بود.شايد پنج شنبه ها برای همين است که دل گيرند...

یک شعر از علی رضا پنجه ای

يک روز باختم به تو
دلی را که ديگر دوستش نداشتم
يک روز
باختی خوشبختی مرا
که می توانست لای کاغذهای سبز بهادار پيچيده شود
يک روز
نامم را نشان همه دادی
نانم را از کف ربودند
حالا بی چنگ و کف ترينم.
و تو فاتحی
که روزی نه چندان نزدیک و نه چندان دور
تکه ای از خودت را
بر کتيبه ی گورم حک خواهی کرد
از خودت بپرس
به تو ميگويند رفيق.

۱۳۸۱ مهر ۱۰, چهارشنبه

اتفاق:تو بخوان تاکوتا

اگر يک روز از خواب بلند شدی و ديدی که همه چيز به هم ريخته است تعجب نکن که اين جا معمولا به همين سادگی اتفاق می افتد.چشم باز می کنی و خودت را توی خانه و خيابانی می بينی که نمی شناسي،بيگانه همه و آشنای هيچ کس نيستی.آن وقت بی وقت ميتوانی خودت را به ياد بياوری و خيلی چيزهای ديگر را که ديگر نيستند.همه چيز به هم می ريزد منتظر باش روزنامه ها تعطيل خيابان ها تاريک و گيرم که خيلی ها نباشند.تو می تواني فکر کني آنها رفته اند مرخصی و خودت آمده اي سفر مثلا يک کشور آفريقايی.برای همين می تواني بعضی چيزها را ناديده بگيري آن چهرهای خشن و دست هايی را که به جای مهربانی نفرت می پراکنند.اگر اين خواب را ديدی تعجب نکن که می تواند عين واقعيت باشد.

۱۳۸۱ مهر ۹, سه‌شنبه

هرنامي‌ برخود بگذاريد جز آزادي‌ خواه‌

يكم‌.الكسي‌ توكويل‌ سال‌ها پيش‌ گفته‌ است‌:«هرنامي‌ مي‌خواهيد برخود بگذاريد، هرنامي‌ جز آزادي‌ خواه‌. اين‌ يكي‌ را مجاز نيستيد برگزينيد. چون‌ شايستگي‌اش‌ را نداريد...كسي‌ كه‌ از دموكراسي‌ دم‌ مي‌زند، از حداكثر آزادي‌ ممكن‌ براي‌ هر شهروند، فقير يا روتمند ، مقتدر يا فروتن‌، سخن‌ مي‌راند... پس‌ چگونه‌ ممكن‌ است‌ دموكراسي‌ بندگي‌ يكسان‌ باشد؟ نه‌، دموكراسي‌ آزادي‌ يكسان‌ است‌.»
دوم‌.محافظه‌ كاران‌ اخيرا تلاش‌ مي‌ كنند تا لايحه‌ تبيين‌ اختيارات‌ رييس‌ جمهوري‌ را تلاش‌ براي‌ بازگشت‌ ديكتاتوري‌ قلمداد كنند. آنها در عين‌ حال‌ مي‌كوشند لايحه‌اصلاح‌ قانون‌ انتخابات‌ را زمينه‌ بازگشت‌ مخالفان‌ به‌ مجلس‌ نشان‌ بدهند. همزماني‌ ارسال‌ دو لايحه‌ به‌ مجلس‌ حالا محافظه‌ كاران‌ را با تناقضي‌ آشكار مواجه‌ كرده‌ تناقضي‌ كه‌ حكايت‌ از انحصار طلبي‌ و اقتدار خواهي‌ ايشان‌ دارد.
سوم‌.آنهايي‌ كه‌ بارها اعلام‌ كرده‌اند«حاضرند جانشان‌ را بدهند تا مخالفشان‌ حرف‌ نزند» حالا نگران‌ ديكتاتوري‌اند. عدالت‌ و آزادي‌ دو خواسته‌تاريخي‌ ملت‌ ايران‌ است‌. ستايشگران‌ نقص‌ حقوق‌ شهروندي‌ و ناديده‌ گرفتن‌ آراي‌ عمومي‌ نمي‌توانند آزادي‌ خواه‌ باشند. لوايح‌ اخير بازتاب‌ كنش‌ ايشان‌ در برابر خواست‌ عمومي‌ ملت‌ يعني‌ اصلاحات‌ و ناديده‌ گرفتن‌ «حقوق‌ ملت‌»‌ است‌.
این یادداشت در روزنامه اعتماد،سه شنبه 9 مهر 81 منتشد شده است.

۱۳۸۱ مهر ۸, دوشنبه

بازي در شهر سوخته

يكم‌. دو لايحه‌ اصلاح‌ قانون‌ انتخابات‌ و تبيين‌ اختيارات‌ رييس‌جمهوري‌ كمتر از يك‌ ماه‌ پس‌ از سخنان‌ خاتمي‌ به‌ مجلس‌ رفته‌ است‌ تا آينده‌ اصلاحاتي‌ را كه‌ خاتمي‌ در پنج‌ سال‌ گذشته‌ پيگيرش‌ بوده‌، رقم‌ بزند.
دوم‌. اخيرا معاونت‌ مطبوعاتي‌ وزارت‌ فرهنگ‌ و ارشاد اسلامي‌ نتايج‌ يك‌ نظرسنجي‌ پيرامون‌ سخنان‌ يك‌ ماه‌ پيش‌ خاتمي‌ را انتشار داده‌ است‌. براساس‌ اين‌ نظرسنجي‌ 82.8 درصد نظردهندگان‌ خواستار افزايش‌ اختيارات‌ رييس‌جمهوري‌ شده‌اند، در حالي‌ كه‌ 41.5 درصدشان‌ خاتمي‌ را بهترين‌ رييس‌جمهوري‌ ايران‌ دانسته‌ و 24 درصدشان‌ خواهان‌ استعفاي‌ خاتمي‌ شده‌اند.
سوم‌. همانطور كه‌ پيش‌بيني‌ مي‌شد محافظه‌كاران‌ در برابر لوايح‌ فوق‌ دو راه‌ را در پيش‌ گرفتندأ راديكال‌ها بناي‌ مخالفت‌ با هر دو لايحه‌ را گذاشتند و محافظه‌كاران‌ معتدل‌تر، در عين‌ انتقاد از لايحه‌ تبيين‌ اختيارات‌ رييس‌جمهوري‌، به‌ مخالفت‌ با لايحه‌ اصلاح‌ انتخابات‌ تاكيد كردند.اين‌ در حالي‌ است‌ كه‌ براساس‌ نظرسنجي‌ پيش‌گفته‌ 80.3 درصد نظردهندگان‌ مشكل‌ اصلي‌ كشور را عدم‌احترام‌ به‌ راي‌ اكثريت‌ دانسته‌اند. با اين‌ حساب‌ مي‌توان‌ دو سرنوشت‌ براي‌ لوايح‌ فوق‌ متصور شدأ سرنوشت‌ حداقلي‌ رد لايحه‌ اصلاح‌ قانون‌ انتخابات‌ توسط‌ نهادهاي‌ نظارتي‌ و تصويب‌ لايحه‌ تبيين‌ اختيارات‌ رييس‌جمهوري‌ با تغييرات‌ حداكثري‌ است‌. اما سرنوشت‌ حداكثري‌ لوايح‌، رد هر دو لايحه‌ از سوي‌ نهادهاي‌ نظارتي‌ خواهد بود.
چهارم‌.محافظه‌كاران‌ در پنج‌ سال‌ گذشته‌ زمين‌ داده‌اند تا زمان‌ بگيرند، حالا آنها در اين‌ فكرند كه‌ زمان‌ بدهند و زمين‌ بگيرند و از همين‌رو احتمالا سرنوشت‌ حداقلي‌ را براي‌ لوايح‌ رقم‌ خواهند زد.
پنجم‌.نقش‌ خاتمي‌ و اصلاح‌طلبان‌ در قدرت‌ از اين‌ پس‌ در تعيين‌ سرنوشت‌ اصلاحات‌ پررنگ‌تر خواهد بود. آنها بايد اعلام‌ كنند كه‌ تنها در صورتي‌ به‌ بازي‌ ادامه‌ مي‌دهند كه‌ زمان‌ و زمين‌ را با هم‌ در اختيار داشته‌ باشند، چرا كه‌ در غير اين‌ صورت‌ جنبش‌ اصلاح‌طلبي‌ به‌ مثابه‌ بدنه‌ از سر خود يعني‌ اصلاح‌طلبان‌ جدا خواهد شد.
ششم‌.محافظه‌كاران‌ هم‌ بهتر است‌ اين‌ نكته‌ را از ياد نبرند كه‌ هر جنبشي‌ ليدرهاي‌ خود را خواهد يافت‌، ليدرهاي‌ جنبش‌ اصلاح‌طلبي‌ فعلا جزيي‌ از حاكميت‌اند. با آغاز جدا سري‌، جنبش‌ اصلاحات‌ سري‌ را خواهد جست‌ كه‌ حتي‌ مي‌تواند تغييرات‌ كيفي‌ اين‌ جنبش‌ را در پي‌ داشته‌ باشد.تغییر کیفی می تواند جنبشی اصلاحی را به جنبشی انقلابی بدل کند.
یادداشت روزنامه اعتماد،دوشنبه 8 مهر 81

اداي‌ دين‌ به‌ شاعر مهرباني‌ و نگراني‌

وقتي‌ بنويسم‌ شاعري‌ با مو و ريش‌ مجعد و چشمي‌ خيره‌ كه‌ اندوه‌ جهان‌ را در نگاهش‌ منتشر مي‌كرد، شايد خيلي‌ها سهراب‌ سپهري‌ را جلوي‌ خودشان‌ ببينند: نشسته‌ و مي‌نويسد «واژه‌ بايد خودباد /واژه‌ بايد خود باران‌ باشد». شاعر رنگ‌ها و سيب‌ فكر مي‌كرد زندگي‌ خالي‌ نيست‌ و براي‌ پر كردن‌ حجم‌ زمان‌ مهرباني‌ را مي‌گذاشت‌ جلوي‌ همه‌. او «به‌ يك‌ آيينه‌ ، يك‌ بستگي‌ پاك‌ قناعت‌» داشت‌ و تمام‌ نگراني‌اش‌ اين‌ بود كه‌ آب‌ گل‌ نشود. هنرمندي‌ از دل‌ دهه‌ سی که‌ برمي‌ آيد تا كلمات‌ را رنگ‌آميزي‌ كند و آنقدر تنها باشد كه‌ هيچ‌ كس‌ آمدن‌ و رفتنش‌ را قدرنداند. گويي‌ او «هيات‌ تشنه‌تنهايي‌» بود و آرزويي‌ نداشت‌ جز همان‌ كه‌ نوشته‌ است‌ «كاشكي‌ اين‌ مردم‌ دانه‌هاي‌ دلشان‌ پيدا بود.» بعضي‌ها دوبار گور مي‌شوند يك‌ بار بخاطر خودشان‌ و بار ديگر بخاطر عشقشان‌. سهراب‌ هم‌ دوبار گور شده‌است‌، يكي‌ در دل‌ سه‌ دهه‌ شعر و نقاشي‌ و بار ديگر توي‌ همان‌ ارديبهشتي‌ كه‌ سياست‌ مي‌برد ارديبهشت‌۵۹.او زماني‌ نوشته‌ است‌. «روزي‌ خواهم‌ آمد و پيامي‌ خواهم‌ آورد /و در رگ‌ها نور خواهم‌ ريخت‌». چند روز ديگر او، 22 سال‌ پس‌ از سرطان‌ و تنهايي‌ 75 ساله‌ مي‌شود،آن‌ موهاي‌ مجعد حالا مي‌بايست‌ سپيد شده‌ باشد و آن‌ نگاه‌ خيره‌ در امتدادش‌ حالا مي‌توانست‌ غير از اندوه‌، ياس‌ را هم‌ در خود داشته‌ باشد. اگر سهراب‌ مي‌ماند و در مي‌يافت‌ كه‌ حرف‌مادرش‌ راست‌ بوده‌ «موسم‌ دلگيري‌ است‌.»خواندن‌ و تازه‌ خواندن‌ شعرهايش‌ اداي‌ دين‌ اينجا و اكنون‌ ، اداي‌ دين‌ ما به‌ شاعر مهرباني‌ و نگراني‌ است‌. او كه‌ مي‌دانست‌ «زندگي‌ چيزي‌ نيست‌ كه‌ لب‌ تاقچه‌ عادت‌ از ياد من‌ و تو برود»، اين‌ را هم‌ به‌ ما آموخت‌ كه‌ «مرگ‌ پايان‌ كبوتر نيست‌».

پایان نامه

چند روز ديگر
و چند هفته پس از آن که يکی و عشق را
جلوی هم کلاسي هاو
پدر و مادرت
و استادانی که هيچ حرفی برای گفتن ندارند
بکش
کشته يی
همه با احترام
به دختر کوچکی که حالا برای خودش
خانوم شده يی به خدا
چشم
نمی آيم
که چشم هايم را ببينی
اين اشک
دريا نيستم
رودخانه بودم برايت
که هر وقت دلت خواست
خواستی آمدم
نمی خواهی نمی آيم
نمی خواهی نمی آیم
دفاع کن خوب
این پایان نامه نیست
که سطرهاش را تو بنویسی
من بخوانم
قصاب ها هم به خدا
دلم همیشه پیش توست
این را خودت بهتر دانسته یی می دانی
و نیامدم
آنها به تو گل می دهند
نمره خوب
چند جعبه شیرینی و شکلات
من زندگی را
دفاع نکن
این پایان نامه نیست
چند روز دیگر
هفته هاست که نمی خوابم و
کابوس
قرار بود شبش حرف های عاشقانه تری بزنم
با سه پاکت روز را تمام
یک نخ نبود
که پاره اش کنی
ما وصله می زنیم ای عشق
و صبر مان مثل دل مان کوچک نیست
و صبر مان مثل دل مان نازک نیست
چند روز دیگر
هفته هاست که با سیگار ها دود شده ام
و نیستم
جای چشم هام منطق و حرف های دیگران را
گیرم که گذاشتی
جای این دل چرا می گذاری؟
چرا فکر کرده یی تنها
چرا تنها فکر کرده یی
همه دنیا با هم اند
توی این بازی
من یک طرف هستم
باختم
عادلانه نبود نیست
تو هم سر دنیا را گرفتی
این روز ها و چند روز و سال و سال ها
توجلوی هم کلاسی ها و
پدر و مادرت
و استادان و خیلی کسان دیگر
از چیزی دفاع کرده یی می کنی
که پایان نامه نیست
که پایان نامه نیست
دنیا نامرد تر از این حرف هاست
باور کن.
23تیر 1381

۱۳۸۱ مهر ۷, یکشنبه

برای او یا تو

میتوانم خوش حال باشم.لااقل خودم این طور فکر میکنم.وقتی پس از این همه انتظار در میابی که او هنوز مینویسد جز خوشی هیچ حس دیگری دست نمی دهد به آدم. نوشتن را فقط با نوشتن میتوان جبران کرد همان طور که عشق را فقط با عشق.

۱۳۸۱ مهر ۶, شنبه

کتیبه سوم

ما روزگار غريبی داريم : ديروز سپانلو را ديدم او هنوز درگير مشکل خانه يی است که سر اعتماد به يک دوست از دست داده. پريروز امير محبيان و عليرضا علوی تبار آمده بودند روزنامه. آنها هم هنوز درگير بازیی هستند که ملت سر اعتماد (می توانيد بخوا نيد اتفاق) سپرده دست شان. راستش را بخواهيد من هم درگيرم. درگير اعتماد به ديگران. ديگرانی که دوستشان داشته ام و دوستشان خواهم داشت گيرم که همه زندگيم را سر اين اعتماد ببازم يا باخته باشم.از روزگار ما جز غريب بودن چه انتظاری می شود داشت؟

۱۳۸۱ مهر ۵, جمعه

کتیبه دو

بعضی اوقات آدم طوری گير می کند که خودش هم نمی داند چرا. ما آدم ها موجودات عجيبی هستيم و عجيب تر سر نوشتی است که برای خودمان رقم ميزنيم:يکی پرواز ميکند يکی آواز مي خواند.
تو فکر مي کنی شاملو چرا نوشته:
ياديم و خاطره اکنون
دو پرنده
يادمان پروازی
و گلويی خاموش
يادمان آوازي

۱۳۸۱ مهر ۳, چهارشنبه

جنبش های دانشجویی؛حقیقت جو، نه قدرطلب

يكم‌.دانشگاه‌ بخاطر كاركردش‌ و آنچه‌ در خود جا داده‌ مي‌تواند آينده‌ ملتي‌ را رقم‌ بزند. اين‌ ادعا لااقل‌ دو پشتوانه‌ غير قابل‌ انكار دارد، اول‌ اينكه‌ دانشگاه‌ بيشتر از آن‌ كه‌ جايگاه‌ انباشت‌ و انتقال‌ دانش‌ و انديشه‌ باشد، مولد انديشه‌ و دانش‌ است‌. ديگر اينكه‌ دانشجويان‌ پرانرژي‌تر، فعال‌تر، هوشمندتر و در عين‌ حال‌ بي‌پرواتر از ساير گروه‌هاي‌ اجتماعي‌اند.
دوم‌.در چهار دهه‌ اخير، جنبش‌هاي‌ دانشجويي‌ نقش‌ قابل‌ توجهي‌ در رقم‌ خوردن‌ تاريخ‌ ايران‌ داشته‌اند، چه‌ آن‌ هنگام‌ كه‌ قرار بود ايران‌ نقش‌ ژاندارم‌ سرمايه‌داري‌ جهاني‌ را در منطقه‌ بازي‌ كند، صداي‌ اعتراض‌ جنبش‌ دانشجويي‌ سكوت‌ سال‌ هاي‌ بي‌اميدي‌ را شكست‌. در دهه‌ پنجاه‌ نيز جنبش‌ دانشجويي‌ نقش‌ تعيين‌ كننده‌يي‌ در انقلاب‌ داشت‌، همانطور كه‌ در تحولات‌ پس‌ از انقلاب‌ نيز چنين‌ نقشي‌ را به‌ خود اختصاص‌ داد و حتي‌ باوجود فراز و فرودهايي‌ در دهه‌ شصت‌ نيز نقش‌ قابل‌ تاملي‌ را مي‌توان‌ براي‌ جنبش‌ دانشجويي‌ قايل‌ شد.
سوم‌.جنبش‌ دانشجويي‌ در ايران‌ زماني‌ باوجود رويكرد حكومت‌ به‌ مدرنيزاسيون‌ و نفي‌ باورهاي‌ ملي‌ـديني‌ در برابر هر دو خواست‌ حكومت‌ ايستاد و زماني‌ ديگر آنگاه‌ كه‌ اراده‌ معطوف‌ به‌ نگاه سنتي‌ در حاكميت‌ شكل‌ گرفت‌، درصدد مقابله‌ با چنين‌ اراده‌ يي‌ برآمد. از اين‌ منظر دانشگاه‌، دانشجويان‌ و جنبش‌ دانشجويي‌ را مي‌توان‌ به‌ عنوان‌ سنجه يي‌ براي‌ تعيين‌ انحراف‌ حكومت‌ها از روند طبيعي‌ و تاريخي‌ راهي‌ دانست‌ كه‌ تحولات‌ ملي‌ را شكل‌ مي‌دهد.
چهارم‌. در دهه‌ هفتاد نقش‌ جنبش‌ دانشجويي‌ در تحولات‌ سياسي‌ اجتماعي‌ به‌ مراتب‌ پررنگ‌تر از گذشته‌ بوده‌ است‌، اتكاي‌ جنبش‌ دانشجويي‌ به‌ چهار دهه‌ تجربه‌، خردگرايي‌ و تن‌ دادن‌ به‌ روش‌هاي‌ دموكراتيك‌ از جمله‌ عوامل‌ پر رنگ‌ شدن‌ چنين‌ نقشي‌ است‌، هرچند رشد كمي‌ دانشجويان‌ هم‌ بي‌تاير نبوده‌ است‌.
پنجم‌. در هفته‌هاي‌ اخير برخي‌ هشدارها نسبت‌ به‌ نفوذ و جريان‌سازي‌ در جنبش‌ دانشجويي‌ انتشار يافته‌ است‌. چنين‌ اخباري‌ مي‌تواند زنگ‌هاي‌ خطر را به‌ صدا درآورد، چرا كه‌ چنين‌ روش‌هايي‌ ممكن‌ است‌ براي‌ مدتي‌ جنبش‌ دانشجويي‌ را با انشقاق‌، ركود و حتي‌ بيماري‌ مواجه‌ كند. در چنين‌ موقعيتي‌ شايد يك‌ جناح‌، حزب‌ و يا محفل‌ به‌ اهدافش‌ برسد اما در بلند مدت‌ شكافي‌ عميق‌ بين‌ حاكميت‌ و مردم‌ از يك‌ طرف‌ و خلا نداشتن‌ پايگاه‌هاي‌ قابل‌ اتكا براي‌ حكومت‌ در مناسبات‌ بين‌المللي‌ از طرف‌ ديگر، مي‌تواند تهديدي‌ به‌ مراتب‌ كلان‌تر را متوجه‌ يك‌ نظام‌ سازد.
ششم‌.دانشجويان‌ و جنبشهاي‌ دانشجويي‌ هيچ‌گاه‌ قدرت‌ طلب‌ نبوده‌ و نيستند. آنها خون‌ تازه‌يي‌ در رگ‌هاي‌ يك‌ ملتند و بيش‌ از هرچيز جوينده‌ حقيقت‌اند،همين‌.

۱۳۸۱ مهر ۲, سه‌شنبه

کودتا

گاهی هم بد نیست شعری از خودم اینجا بنویسم اگر بخوانی...
کودتا
ژنرال ها عليه ژنرال ها
کودتا می کنند
سرتیپ ها و سرلشکر ها
عليه خودشان
شما
عليه يک سرباز کودتا کرده ايد
که هيچ ستاره يی روی شانه اش یا
توی اسمان نداشته
و ندارد
او مسلح نبود.نيست
و جز
يک دست لباس و يک جفت کفش
تنها
يک دل داشت
که شما ازش گرفته
و سرش کلاه گذاشته ايد.
۲۳ تير ۱۳۸۱

کتیبه

یک وقت شاعری گفته است:
خرها و شاهان خواهند مرد
و انسان
خرها از گرسنگی
شاهان از تنهایی
و انسان از عشق...
شما چی فکر می کنید؟

۱۳۸۱ شهریور ۳۱, یکشنبه

برای تو ای یار

ژاک پره ور
برگردان:احمد شاملو

رفتم‌ راسته‌ پرنده‌ فروش‌ها و
پرنده‌هايي‌ خريدم‌ براي‌ تو اي‌ يار

رفتم‌ راسته‌ گل‌ فروش‌ها و
گل‌هايي‌ خريدم‌ براي‌ تو اي‌ يار

رفتم‌ راسته‌ آهنگرها و
زنجيرهايي‌ خريدم‌ زنجيرهاي‌ سنگين‌ براي‌ تو اي‌ يار

بعد
رفتم‌ راسته‌ برده‌فروش‌ها و
دنبال‌ تو گشتم‌
اما نيافتمت‌ اي‌ يار

۱۳۸۱ شهریور ۲۷, چهارشنبه

چند شعر از بيژن‌ نجدی

تو را همچنان‌ دوست‌ خواهم‌ داشت‌
بسيار پيشتر از امروز دوستت‌ داشتم‌
در گذشته‌هاي‌ دور
آن‌ قدر دور كه‌ هر وقت‌ به‌ ياد مي‌آورد
پارچ‌ بلور كنار سفره‌ من‌ ابريق‌ مي‌شود
كلاه‌ كپي‌ من‌، دستار
كت‌ و شلوارم‌، رداي‌ سفيد
كراواتم‌، زنار
اتاق‌، همين‌ اتاق‌ زير شيرواني‌ ما
غار غاري‌ پر از تاريك‌ و صداي‌ بوسه‌هاي‌ ما
و قرن‌هاي‌ بعد تو را همچنان‌ دوست‌ خواهم‌ داشت‌
آن‌ قدر كه‌ در خيالبافي‌ آن‌ همه‌ عشق‌
تو در سفينه‌يي‌ نزديك‌ من
‌من‌ در سفينه‌يي‌ ديگر، بسيار نزديك‌تر از خودم‌ با تو
دست‌ مي‌كشيم‌ به‌ گونه‌هاي‌ هم‌
بر صفحه‌ تلويزيون‌.
كيست‌ كه‌ با تلخي‌ مي‌گرید؟
بعد از تو در سايه‌ هيچ‌ درختي‌ نخواهم‌ ماند
در ابهام‌ سبز جنگل‌ و در سرخي‌ گل‌ سرخ‌
كنار رودي‌ از خطوط‌ لوقا
چيزي‌ در من‌ تمام‌ خواهد شد
و تشويش‌ افتادن‌ چشمي‌ با مخمل‌
يا درياچه‌ها با من‌ خواهد ماند
كيست‌ در بالكن‌ كه‌ با تلخي‌ مي‌گريد؟
و باران‌ هم‌ بند نمي‌آيد
هر روز اين‌ لحظه‌ را دارم‌
كه‌ از پوستم‌ تو دور مي‌شوي‌.
ميرزا
صندلي‌ گذاشته‌ام
‌بخاطر آفتاب‌ ديلمان‌ كه‌ بنشيند
راه‌ باز كرده‌ ام‌ كه‌ بگريزد سپيدرود پير، زمين‌گير و آب‌آلود
فرش‌ انداخته‌ام‌ زير پاي‌ مه‌
كه‌ مي‌آيد بابوي‌ يخ‌ و بوي‌ تن‌ ميرزا
آه‌ ميرزاي‌ كوچك‌ جنگل‌، ميرزاي‌ بزرگ‌ جنگل‌ها
شنيده‌ام‌ دوبار‌ دفن‌ شده‌يي‌
باري‌ بخاطر اندامت‌
و بار ديگر بخاطر آوازت‌.
آواي‌ مرگ‌ (1)
يك‌ روز در پيراهني‌ كه‌ پوشيده‌يي‌ خواهي‌ مرد
و بوي‌ تنت‌ را صابون‌ خواهد برد
و دندان‌ها سال‌ها بعد از ريختن‌ گوشت‌ تنت
‌لبخند خواهد زد.
با گريه‌ كنم‌هايت‌
براي‌ پوروين‌ محسني‌ آزاد
آغاز دست‌هاي‌ تو بود با گريه‌كنم‌ هايت‌
كنار ويراني‌ كلمات‌
و انحناي‌ تن‌ حوا ميعادگاه‌ تنفس‌ و گاه‌ بود
و خواهش‌ دست‌ بر خيس‌ مي‌باردم‌هايم
‌نگاه‌ كن‌ به‌ آب‌ و اين‌ خلوت‌ آبي
‌گياه‌ شيشه‌ترين‌ و ماه‌ پوشيده‌
پيراهن‌ تشنج‌ من‌ و عشق‌ كه‌ مي‌گذرد
با پاهاي‌ گناه‌ از مي‌گذري‌هايم‌
كه‌ من‌ از شايد آمده‌ام‌
كه‌ تو از هرگز من‌ با دست‌هايت‌ آمده‌يي
‌و ليواني‌ پر از موسيقي‌ تا من‌ شنوم‌هايت‌.
بهار 1376

۱۳۸۱ شهریور ۲۵, دوشنبه

فرجام‌ اصلاحات‌؟!

با گذشت‌ سه‌ هفته‌ از نشست‌ مطبوعاتي‌ سيد محمد خاتمي‌،رييس‌ جمهوري‌، محافل‌ سياسي‌ همچنان‌ به‌ تحليل‌ سخنان‌ او مشغولند. آنچه‌ برخلاف‌ دفعات‌ گذشته‌ و با وجود وقايع‌ تازه‌تر به‌ بحث‌ درباره‌ سخنان‌ خاتمي‌ دامن‌ مي‌زند پيامد سخنان‌ اوست‌ كه‌ با تقديم‌ لايحه‌ اصلاح‌ قانون‌ انتخابات‌ به‌ مجلس‌ تنها چند روز پس‌ از آن‌ نشست‌، آغاز شده‌ است‌. لايحه‌ اصلاح‌ قانون‌ انتخابات‌ كه‌ مي‌توان‌ از آن‌ به‌ عنوان‌ نخستين‌ گام‌ خاتمي‌ براي‌ تغييرات‌ اساسي‌ در ساختارهاي‌ قانوني‌ نام‌ برد بيشتر از هرچيز بر نظارت‌ استصوابي‌ شوراي‌ نگهبان‌ تمركز يافته‌ است‌. وقتي‌ در انتخابات‌ چهارمين‌ دوره‌ مجلس‌ شوراي‌ اسلامي‌ جناح‌ راست‌ توانست‌ با چنين‌ اهرمي‌ نامزدهاي‌ چپ‌ را از شركت‌ در انتخابات‌ كنار بگذارد، چپ‌ها طعم‌ اخراج‌ از حاكميت‌ را براي‌ نخستين‌بار در سالهاي‌ پس‌ از انقلاب‌ چشيدند.رد صلاحيت‌ها آنقدر گسترده‌ بود كه‌ حتي‌ كساني‌ چون‌ سيد هادي‌ خامنه‌يي‌، محتشمي‌ و ديگران‌ نيز بختي‌ براي‌ حضور نيافتند. از همان‌ روزها چپ‌ خانه‌نشين‌ شد و تلاش‌ كرد تا با سكوتي‌ معنادار كنار صحنه‌ سياست‌ انتظار بكشد.
سكوت‌ هشت‌ساله‌ جناح‌ چپ‌ اغلب‌ هواداران‌ و حتي‌ اعضاي‌ برجسته‌ آن‌ را به‌ بازنگري‌ فراخواند. با اين‌ حساب‌ چپ‌ها هميشه‌ بخاطر فراهم‌آوردن‌ چنين‌ امكاني‌ به‌ نوعي‌ مديون‌ جناح‌ راست‌ بوده‌اند. وقتي‌ شبي‌ از شب‌ها و در آستانه‌ انتخابات‌ مجلس‌ پنجم‌ پيشنهاد هاشمي‌رفسنجاني‌ از سوي‌ متحدان‌ سابق‌ رد شد و مانع‌ از پيش‌ پاي‌ كارگزاران‌ براي‌ آغاز فعاليت‌ مستقل‌ و جدا سري‌ از راست‌ سنتي‌ برداشته‌ شد، بازهم‌ بلندپايگان‌ چپ‌ ترجيح‌ دادند در صحنه‌ سياسي‌ آفتابي‌ نشوند. آنها كه‌ تا مجلس‌ سوم‌، دولت‌ و مجلس‌ را به‌ نوعي‌ در دست‌ داشتند به‌ اين‌ واقعيت‌ پي‌ برده‌ بودند كه‌ حتي‌ در بازنگري‌ قانون‌ اساسي‌ هم‌ با وجود حضورشان‌ نقش‌ پررنگي‌ نداشته‌اند و به‌ ناگزير بايد تاوان‌ چنين‌ غفلتي‌ را با خانه‌نشيني‌ بپردازند. چند سال‌ بعد و در آستانه‌ انتخابات‌ رياست‌ جمهوري‌، چه‌ زماني‌ كه‌ براي‌ كشاندن‌ ميرحسين‌ موسوي‌ به‌ صحنه‌ انتخابات‌ تلاش‌ كردند و چه‌ زماني‌ كه‌ پاي‌ خاتمي‌ را از كتابخانه‌ ملي‌ به‌ عرصه‌ انتخابات‌ كشاندند بازهم‌ اميدي‌ به‌ انتخاب‌ شدن‌ كانديداي‌ خود و به‌ دست‌ آوردن‌ كرسي‌ رياست‌ جمهوري‌، نداشتند. اما نتيجه‌ انتخابات‌ همه‌ را غافلگير كرد. هم‌ راست‌ پرغرور و هم‌ چپ‌ خانه‌نشين‌ را. از همين‌جا مي‌شد آينده‌ آنچه‌ خاتمي‌ و اطرافيانش‌ را د ر آينده‌ از هر حركتي‌ باز مي‌داشت‌، حدس‌ زد اما ايشان‌ آنقدر غافلگير شده‌ بودند كه‌ از بسترسازي‌ براي‌ آنچه‌ اصلاحات‌ مي‌ناميدند، بازبمانند. آنچه‌ عنوان‌ بسترسازي‌ براي‌ اصلاحات‌ به‌ خود مي‌گيرد در واقع‌ گشايش‌ راهكارهاي‌ قانوني‌ است‌ كه‌ مي‌توانست‌و البته‌ توانست‌ به‌ عنوان‌ گلوگاه‌، سرعت‌ اصلاحات‌ را بگيرد. اينكه‌ خاتمي‌ حالا و پنج‌ سال‌ پس‌ از آغاز رياست‌ جمهوري‌ با استناد به‌ قانون‌ اساسي‌ مي‌خواهد محافظه‌كاران‌ را از سر راه‌ بردارد بيش‌ از آنكه‌ نشانه‌ هوشياري‌ اصلاح‌طلبان‌ باشد از غفلت‌ آنها ناشي‌ مي‌شود. همانطور كه‌ راستي‌ها مي‌توانستند با دادن‌ امتيازاتي‌ به‌ مراتب‌ حساب‌شده‌تر در مجلس‌ چهارم‌ براي‌ باقي‌ماندن‌ خود در مسند قدرت‌، تضمين‌هايي‌ بگيرند اما آنها در پيوند با تندروها حتي‌ از بكارگيري‌ خردمندان‌ خود پرهيز كرده‌ و نامعقول‌ترين‌ و پرهزينه‌ترين‌ راه‌ها را براي‌ بازگشت‌، برگزيدند.
اصلاحات‌ به‌ ديوار قانون‌ اساسي‌ برخورده‌ است‌. اين‌ جمله‌ را يكي‌ از اصلاح‌طلبان‌ تنها يك‌ روز پس‌ از سخنان‌ اخير خاتمي‌ گفته‌ است‌. محافظه‌كاران‌ كه‌ پس‌ از دوم‌ خرداد 76 و بخصوص‌ در دو سال‌ گذشته‌ تلاش‌ كرده‌اند تا با تور قانون‌ اصلاحات‌ را مهار كنند آنقدر روبازي‌ كردند تا خاتمي‌ كه‌ همواره‌ روش‌ اعتدال‌ را پسنديده‌ با ارجاع‌ مطالبات‌ به‌ قانون‌ اساسي‌ مرحله‌ تازه‌يي‌ از اصلاحات‌ را آغاز كند. مرحله‌يي‌ كه‌ در صورت‌ تداوم‌ حركات‌ محافظه‌كاران‌ به‌ احتمال‌ زياد حتي‌ به‌ همه‌پرسي‌ و بازنگري‌ در قانون‌ اساسي‌ هم‌ منجر خواهد شد. به‌ غير از لايحه‌ اصلاح‌ قانون‌ انتخابات‌ كه‌ روانه‌ مجلس‌ شده‌ ،به‌ گفته‌ خاتمي‌ لايحه‌ ديگري‌ هم‌ در راه‌ است‌، لايحه‌يي‌ كه‌ مي‌توان‌ از آن‌ به‌ تبيين‌ اختيارات‌ رييس‌جمهوري‌ هم‌ ياد كرد. گمانه‌هايي‌ كه‌ مي‌توان‌ براي‌ سرنوشت‌ اين‌ دو لايحه‌ در نظر گرفت‌ مي‌تواند به‌ اين‌ قرار باشد:
اول‌ همانطور كه‌ در هفته‌هاي‌ اخير شاهد بوديم‌ محافظه‌كاران‌ با لايحه‌ اصلاح‌ قانون‌ انتخابات‌ مخالفت‌ خواهند كرد. در مرحله‌ اول‌ خواهند كوشيد تا با فشارهاي‌ پيدا و پنهان‌ آن‌ را به‌ سرنوشت‌ بعضي‌ طرح‌ها و لوايح‌ ديگر مجلس‌ ششم‌ دچار كنند. اگر موفق‌ شوند كه‌ حتي‌ چنين‌ لايحه‌يي‌ را تا انتخابات‌ بعدي‌ مجلس‌ به‌ تعويق‌ بياندازند با استفاده‌ از ابزار نظارت‌ تلاش‌ خواهند كرد تا سنگرها را از آخر به‌ اول‌ باز پس‌ بگيرند، با اين‌ حساب‌ آنها بيشتر به‌ مجلس‌ آينده‌ مي‌انديشند. اگر محافظه‌كاران‌ نتوانند جلوي‌ تصويب‌ اين‌ لايحه‌ را در مجلس‌ بگيرند در آن‌ صورت‌ به‌ احتمال‌ زياد پس‌ از يكي‌ دوبار رد و بدل‌ شدن‌ بين‌ شوراي‌ نگهبان‌ و مجلس‌، اين‌ لايحه‌ هم‌ به‌ مجمع‌ تشخيص مصلحت‌ خواهد رفت‌. محافظه‌كاران‌ اگرچه‌ در مجمع‌ صاحب‌ راي‌ هستند اما نبايد فراموش‌ كنند كه‌ سرنوشت‌ خود را به‌ كساني‌ گره‌ مي‌زنند كه‌ به‌ وقتش‌ خوب‌ بازي‌ مي‌كنند. چنين‌ وضعيتي‌ ممكن‌ است‌ سرنوشت‌ مجلس‌ هفتم‌ را با تغييري‌ اندك‌ به‌ دست‌ اكثريتي‌ از كارگزاران‌ سازندگي‌ و دو اقليت‌، يكي‌ چپ‌ و ديگري‌ محافظه‌كار خواهند سپرد. اما سرنوشت‌ لايحه‌ تبيين‌ اختيارات‌ رييس‌جمهوري‌ به‌ نظر مي‌رسد در نظر اكثريت‌ محافظه‌كاران‌ خيلي‌ مهم‌ نيست‌. آنها حاضرند به‌ قيمت‌ بازپس‌ گرفتن‌ مجلس‌، لايحه‌ فوق‌ را با تغييرات‌ ممكن‌ به‌ تصويب‌ برسانند تا آنچه‌ را كه‌ بعضي‌ تحليلگران‌ سياسي‌ انگيزه‌ خاتمي‌ براي‌ مراجعه‌ به‌ آراي‌ عمومي‌ مي‌دانند از او بگيرند.
دومين‌ گمانه‌ مي‌تواند اين‌ باشد كه‌ هر دو لايحه‌ استراتژيك‌ خاتمي‌، با مخالفت‌ محافظه‌كاران‌ روبرو شود. در اين‌ صورت‌ اصلاح‌طلبان‌ هم‌ خاتمي‌ را تشويق‌ به‌ برگزاري‌ رفراندوم‌ خواهند كرد. با اين‌ فرض‌ در صورتي‌ كه‌ لوايح‌ فوق‌ به‌ مجمع‌ تشخيا مصلحت‌ فرستاده‌ شوند، بحران‌ مشروعيت‌ يكي‌ ديگر از نهادهاي‌ نظام‌ را در بر خواهد گرفت‌ و عملاص بازي‌ محافظه‌كاران‌ كاركردي‌ عكس‌ خواهد يافت‌. خاتمي‌ در اظهارات‌ اخيرش‌ بر اين‌ نكته‌ تاكيد داشت‌: »رييس‌ جمهوري‌ كه‌ نتواند به‌ عهد خود با مردم‌ عمل‌ كند، رييس‌ جمهور به‌درد نخوري‌ است‌.« محافظه‌كاران‌ اگرچه‌ رييس‌جمهوري‌ به‌دردنخور را بر هر رييس‌ جمهوري‌ ديگري‌ ترجيح‌ مي‌دهند اما خوب‌ مي‌دانند كه‌ حركاتشان‌ در چند ساله‌ اخير هميشه‌ نتيجه‌ عكس‌ داشته‌ است‌.
سومين‌ گمانه‌ اين‌ است‌ كه‌ محافظه‌كاران‌ براي‌ فرار از بحران‌ مشروعيت‌ با يك‌ تقسيم‌ كار به‌ سراغ‌ لوايح‌ اخير خواهند رفت‌. بخش‌ رسمي‌ محافظه‌كاران‌ تلاش‌ خواهد كرد تا با مخالفت‌ شديد در برابر اصلاح‌ قانون‌ انتخابات‌ آن‌ را در هر مرحله‌يي‌ كه‌ بتواند متوقف‌ كند. و براي‌ گريز از چالش‌ بحران‌ مشروعيت‌، مقاومت‌ در برابر لايحه‌ تبيين‌ اختيارات‌ رييس‌جمهوري‌ را به‌ محافظه‌كاران‌ غيررسمي‌ محول‌ كند. در اين‌ حالت‌ محافظه‌كاران‌ خواهند كوشيد تقابل‌ بين‌ مجلس‌ و شوراي‌ نگهبان‌ را در مورد لايحه‌ اول‌ پي‌ بگيرند و در مورد لايحه‌ دوم‌ تقابل‌ بين‌ قوا را دنبال‌ خواهند كرد. از هم‌اكنون‌ مي‌توان‌ اظهار نظرهايي‌ را در اين‌ باره‌ از سوي‌ برخي‌ محافظه‌كاران‌ شنيد.
گمانه‌ چهارم‌ اما نزديك‌ شدن‌ به‌ فينال‌ اصلاحات‌ است‌؛بخشي‌ از محافظه‌كاران‌ همواره‌ بر اين‌ اعتقاد بوده‌اند كه‌ بايد كار اصلاحات‌ را يكسره‌ كرد. تفكري‌ كه‌ در هنگامه‌ انتخابات‌ دوم‌ خرداد بر قلع‌ و قمع‌ پنج‌ شش‌ نفر تاكيد داشت‌ هنوز به‌ حرف‌ سعيد امامي‌ باور دارد، اينكه‌ مي‌توان‌ سروته‌ قضيه‌ را با خشونت‌ آني‌ جمع‌ و جور كرد. صاحبان‌ چنين‌ تفكري‌ حالا دوباره‌ به‌ ميدان‌ مي‌آيند. آنها هميشه‌ خودشان‌ را جريان‌ سومي‌ در دل‌ نظام‌ معرفي‌ كرده‌اند، شايد حضور دوباره‌شان‌ به‌ قصد در دست‌ گرفتن‌ بازي‌ صورت‌ مي‌گيرد، شايد هم‌ به‌ قصد نشان‌ دادن‌ گوشه‌هايي‌ به‌ خاتمي‌.
این یادداشت در ویژه نامه سیاست نامه روزنامهاعتماد 25 شهریور81 منتشر شده است.

خنجر از پشت می زنه اون که همراه منه

پنجاه‌ونه‌سالگي‌ برايش‌ زود بود. براي‌ فرهاد كه‌ نقش‌ خويش‌ به‌ كوه‌ مي‌كند. شيرين‌ترين‌ بهانه‌ براي‌ مرگ‌ تنهايي‌ بود و اينكه‌ سالها مي‌بايست‌ صدايش‌ را حبس‌ كند توي‌ سينه‌: صدايي‌ را كه‌ خيلي‌ها دوست‌ داشتند و در گوش‌ نسلي‌ هنوز سوز و صلابتش‌ پيچيده‌ است‌ و مي‌پيچد. وقتي‌ در دهه‌ پنجاه‌ خوانده‌ بود داره‌ از ابر سياه‌ خون‌ مي‌چكه‌ نسلي‌ كه‌ با همه‌ شور و شوق‌ و جواني‌،روياهاي‌ انقلابي‌ را در سر مي‌پروراند باورش‌ كرده‌ بود: اينكه‌ مي‌شود موسيقي‌ پاپ‌ را با انگيزه‌هاي‌ پاك‌تري‌ پيوند زد و از دل‌ آن‌ همه‌ صدا،صداي‌ دل‌ مردم‌ را از حنجره‌ هنرمند فرهاد شنيد. حالا فرهاد ديگر نمي‌تواند ترانه‌هاي‌ تازه‌تر بخواند،براي‌ او البته‌ شرايط‌ خيلي‌ هم‌ فرق‌ نكرده‌ مگر پيشتر مي‌توانست‌ بخواند؟! ما را چه‌ مي‌شود،چه‌ بر سر ما آمده‌ است‌ كه‌ شاعرمان‌ را مي‌آزاريم‌،داستان‌نويس‌مان‌ را تهديد مي‌كنيم‌،فيلمسازمان‌ را تمسخر. هنر مي‌ تواند جمع‌مان‌ كند بر اين‌ خاك‌،گردمان‌ بيارد و آوازهاي‌ مادري‌ را در گوش‌ ما زمزمه‌ كند يكي‌ با قلم‌موش‌،يكي‌ با سازش‌،يكي‌ با قلمش‌، و يكي‌ با صدا. صدايي‌ كه‌ مي‌تواند داستان‌ كهنه‌ اينجا را بلند بخواند:خنجر از پشت‌ مي‌زنه‌ / اون‌ كه‌ همراه‌ منه‌ و اين‌ همه‌ سال‌ و هنوز خنجر به‌ هم‌ زده‌ايم‌.يكي‌ از اين‌ خنجرها به‌ دل‌ فرهاد خورده‌ است‌، دلي‌ كه‌ شكسته‌ بود و خاموش‌ است‌ حالا. حالا همه‌ مي‌توانند پيام‌ تسليتي‌ بفرستند،و عجب‌ مرگ‌ دوست‌شده‌ايم‌ ما. زنده‌اش‌ را فراموش‌ كرده‌بوديم‌،قانع‌ به‌ همان‌ ترانه‌ها و صداي‌ سي‌وچند سالگي‌ بوديم‌، با چشم‌هايي‌ بسته‌ و حال‌ آنكه‌ او به‌ سبك‌ خودش‌،توي‌ تنهاييش‌ با لباي‌ بسته‌ فرياد مي‌كنه‌:كاش‌ مي‌بستم‌ چشامو اين‌ ازم‌ برنمياد.وقتي‌ نتواني‌ چشمهات‌ را ببندي‌ آتش‌ مي‌گيري‌،مي‌سوزي‌ . فرهاد مهراد سوخته‌ است‌. او حالا بايد در همسايگي‌ هدايت‌ و ساعدي‌ ،سوختبار عشقي‌ باشد كه‌ در تنهايي‌ آدمي‌ را مي‌شكند.
منتشر شده در روزنامه اعتماد یک شنبه 24 شهریور 81

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes