بعض چیزها جایی دارند.بعض روزها نامی.بعض سطرها خاطری دارند، بعض روزها خاطراتی. جای این شعر همین جا ست. حتا وسط ازدحام ثانیه ها و سال ها ، وسط هیاهوی آدم ها و های هوی اشیا هم، نمی شود فراموش کرد که « بی عشق همه نعش کشن».
داش
بی خيال بطری و ضامن دار
با يک مشت
قاب ديوارشان می کردم
بی معرفت ها را
نفس کش نداشت
و ندارد
نامرد چرا
کسی وجود نداشت
توی چشمم نگاه کند
هر کس سر جای خودش نشسته بود
احترام و
عزتم به جا
لات بی سابقه ای بودم
با يک جو چشم
طوری گير دادی به من
که مردها وجودش را نداشتند
و همه چيز
عکس شد
آن که کلاهش را کج گذاشته
کتش را
روی دوشش
من نيستم
پای تو هم گير است
توی اين نامردی.
۲۹ شهريور ۷۹/از «شعرهايی که تو گفتی»