۱۳۸۷ دی ۸, یکشنبه

تدبير وزارت بهداشت برای کمبود اعتقاد دينی اطباء!

بعضی ها فکر می کنند با راه اندازی يک دفتر و دبيرخانه می توانند مشکلات شان را حل کنند.آن هم نه مشکل آسفالت و آب و گاز و مثلا اموری از اين دست که مشکل تفکر را.جالبه واقعا.
حالا اگر اين دبيرخانه را وزارت ارشاد يا علوم راه می انداخت،يه حرفی بود باز.وزارت بهداشت،رفته دبيرخانه دايمی ارتقاء تفکر دينی راه انداخته در قم! باور نمی کنيد اين جا را کليک کنيد.
بعد هم اعلام کردند که دبيرخانه دايمی ارتقاء تفکر دينی وزارت بهداشت در قم قرار است نيازهای هيات های علمی دانشگاه ها در زمينه های اعتقادی را بر طرف کند!

۱۳۸۷ دی ۴, چهارشنبه

آقای داد! "بی داد"نکن!

"روزگار غريبی ‌ست ، نازنين
آن که بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است."
احمد شاملو/بخشی از شعر «در اين بن بست»


ظاهرا اين روزها بازار "انکار" رونق فراوان دارد ، و کم نيست شمار آن ها که می خواهند به انکار ديگران ، اثبات کار نکرده خويش کنند.يادداشت "کانون کم اثر حقوق بشر پلمپ شد!" از آقای بابک داد يک نمونه است از اين دست انکارها.
او روزی پس از يورش ماموران لباس شخصی و غير شخصی به دفتر کانون مدافعان حقوق بشر در تهران و پلمپ آن ، بدون پرداختن به ماجرای فعلی سه نکته را يادآوری کرده به ما:اول «بی اثر» بودن فعاليت های کانون مدافعان حقوق بشر در ايران، دوم نداشتن «مدافعان حقيقی حقوق بشر» ، و سوم نپرداختن کانون مدافعان حقوق بشر به نقض گسترده بديهی ترين حقوق عمومی بشر را.
بابک داد در اين يادداشت يک انتقاد نيز دارد ، و دستکم دو اتهام هم به کانون مدافعان حقوق بشر و اعضای آن وارد کرده است.
انتقادش اين است که"بی توجهی به مردم، نتيجه ای جز بی توجهی مردم به اين فعالان نداشته و همين است که می بينيم با بسته شدن دفتر اين کانون، آب از آب تکان نخورده و حتی خيلی از ساکنين خيابان يوسف آباد هم متوجه نشده اند که چنان دفتری در همسايگی شان بوده و حالا بسته شده است!
اما دو اتهامی که بابک داد به کانون مدافعان حقوق بشر در ايران وارد کرده؛اتهام اول استفاده از عنوان حقوق بشر برای اهداف سياسی است،يا آن طور که وی ادعا کرده "دفاع از حقوق بشر در ايران، اسم مستعار و بديلی برای «فعاليت نرم سياسی» شده و سمت و سوی فعاليتهای مشهور به حقوق بشری در ايران،سياسی (آن هم از نوع خاص)است تا اجتماعی.اين دوستان بدنبال «اثربخشی سياسی خاصی» هستند."
اتهام دوم آن جايی است که نوشته اعضای کانون مدافعان حقوق بشر"نياز دارند اخبارشان در رسانه های خارجی انعکاس داشته باشد."
تعداد قابل توجهی پرسش انتقادی نيز از شيرين عبادی و ديگر اعضای کانون مدافعان حقوق بشر مطرح کرده که جنبه "انکار" اين پرسش ها بر هر چيز ديگری غلبه دارد ، و البته کانون مدافعان حقوق بشر سخنگويی دارد که می تواند به اين پرسش ها و آن اتهامات پاسخ دهد.
من اما می خواهم به عنوان "يک همکار" به او يادآوری کنم تا جای آنکه مشتری بازار"انکار" باشد،يک گوشه از آوار واقعيت های دردناک را بگيرد و از پيکر جامعه ايرانی بردارد.جای آن که همه دادش را از کانون مدافعان حقوق بشر،آن هم در اين "روزگار غريب" بستاند،واقعيت ها را هم ببيند.
يکم؛درباره اثرگذاری "کانون مدافعان حقوق بشر"به عنوان يک نهادحقوق بشری بايد به آقای داد يادآوری کنم که هرنهاد مدنی اساسنامه ای دارد ، و ميزان اثر گذاری آن با عملی شدن اساسنامه اش و وفاداری به آن سنجيده می شود.
"کانون مدافعان حقوق بشر در ايران" چنانکه روابط عمومی آن نيز اعلام کرده در اساسنامه اش سه وظيفه اصلی خود را "دفاع رايگان از متهمان عقيدتی ‏و سياسی"، "حمايت از خانواده های زندانيان سياسی و عقيدتی" و "گزارش دهی منظم و مستمر در موارد ‏نقض حقوق بشر در ايران" در کنار ترويج و تشويق رعايت حقوق بشر تعيين کرده است.
اگر او به خود زحمت می داد و درگوگل به زبان شيرين فارسی جستجويی می کرد ، می توانست فهرستی از ده ها روزنامه نگار،دانشجو،کارگر،معلم،فعال اجتماعی،فعال سياسی،و فعال فرهنگی را که به اتهامات عقيدتی،صنفی،يا سياسی بازداشت يا محاکمه شده اند را ببيند که کانون مدافعان حقوق بشر و وکلای آن ، در هنگامه بازداشت به حمايت و راهنمايی خانواده های ايشان پرداخته اند و هنگام محاکمه ، همين وکلا "دفاع رايگان" از آن ها را با "هزينه بسيار بالا" برعهده گرفته اند.
اگر هم ترديدی در اين مورد دارد ، می تواند از دوستان خبرنگار و روزنامه نگاری که در چنين موقعيتی گرفتار آمده اند،سئوالی بپرسد.
گزارش های ماهانه و فصلی و سالانه کانون مدافعان حقوق بشر نيز که به رغم فضای سنگين و فشارهای وارده به آن در اين سال ها ، اغلب در دو بخش «حقوق مدنی و سياسی» و «حقوق اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی» انتشار يافته غير از موضوع بازداشت ها و محاکمه ها،آزادی بيان،مطبوعات و روزنامه نگاران،وضعيت دانشجويان، کارگران، معلمان،افليت ها،فعالان اجتماعی، صنفی، سياسی،و فرهنگی به صراحت از اوضاع اقتصادی و معيشتی و اجتماعی عموم مردم سخن گفته و هربار به مقامات حکومتی يادآوری کرده که بنابر تعهدات قانونی داخلی و بين المللی در اين خصوص مسئول هستند.
دوم؛بابک داد در يادداشت خود ادعا می کند که در "ايران مدافع واقعی حقوق بشر نداريم يا کم داريم." او می گويد چرا کانون مدافعان حقوق بشر در مورد تصادفات رانندگی و کشته شدن ۳۰ هزار نفر در جادها بيانيه نمی دهد،چرا در مورد احتمال انفجار ۱۷ هزار تاکسی گازسوز بيانيه نمی دهد.پرسش مهمی است که آقای داد می توانست يک سال پيش يا يک ماه ديگر هم از کانون مدافعان حقوق بشر و اعضای آن بپرسد.اما او که خود را "تحليلگر"می داند بايد بگويد که چنين پرسشی به کجای "رويداد" پلمپ کانون مدافعان حقوق بشر مربوط است؟
از اين گذشته عملکرد هر نهادی با "امکانات" آن رابطه مستقيم دارد.وقتی اصلاح طلبان آن هنگام که قوه مجريه را در اختيار داشتند ارائه مجوز نهائی به کانون مدافعان حقوق بشر را به رغم ارائه اساسنامه و انجام امور اداريش به تاخير انداختند،طبيعی است که در چنين شرايطی کانون امکان عضو گيری نداشته،به ويژه آنکه دوسال پيش وزارت کشور در اطلاعيه ای وعده پيگرد قضايی اعضای کانون مدافعان حقوق بشر را نيز داد.
اين موقعيت ، يعنی اينکه "هزينه فعاليت در کانون مدافعان حقوق بشر بالاست" ، و همين کافی است تا به خودی خود دايره امکانات و اعضايش نيز محدود شود.اين نکته ای است که محمدعلی دادخواه يکی از اعضای موسس کانون دو سال پيش به رسانه ها نيز اعلام کرد.
بر"هزينه بالای دفاع از قربانيان نقض حقوق بشر" در ايران تاکيد می کنم،چرا که پذيرش چنين مسئوليتی در موارد بسياری به توهين،تهمت، واردآوردن اتهام ، و حتی بازداشت و محاکمه وکلا و فعالان حقوق بشر در ايران از سوی مراکز قدرت،منجر شده است.
عبدالفتاح سلطانی به خاطر پذيرش چنين پرونده هايی و از جمله پذيرش وکالت اوليای دم زهرا کاظمی ، در ۸ مرداد سال ۸۵ بازداشت شد و دستکم ۲۲۶ روز در بازداشت ماند اما به رغم اتهامات گسترده و عجيبی که به او وارد کردند در نهايت از اتهامات تبرئه شد.
محمد سيف زاده وکيل مدافع حقوق بشر و از اعضای موسس کانون سال هاست به خاطر پذيرش دفاع از قربانيان نقض حقوق بشر ممنوع الخروج است،نسرين ستوده همين چندروز قبل در فرودگاه ممنوع الخروج شد،شيرين عبادی،محمد شريف و محمدعلی دادخواه نيز هزينه های کمی نپرداخته اند به خاطر پذيرش چنين پرونده هايی.گاه حتی خانواده چنين وکلايی نيز مورد اتهام و تهديد قرار گرفته اند.
همان طور که برخی از وکلا يا مدافعان مستقل چون ناصر زرافشان وکيل مقتولان پرونده قتل های زنجيره ای نيز،تاوانش را با ۵ سال زندان پرداخت،و اينک محمد صديق کبودوند از اعضای موسس يک نهاد مدافع حقوق بشر در استان کردستان تاوان فعاليتش را با دو سال بازداشت و محکوميت ۱۱ ساله می پردازد.
کانون مدافعان حقوق بشر در همان جغرافيايی فعاليت می کند که استاد دانشگاهش را به خاطر علم آموزی،فعال مبارزه با ايدزش را به اتهام دريافت پول از سازمان ملل،روزنامه نگارش را به اتهام اقدام عليه امنيت از طريق نوشتن مقاله،فعال حقوق زنانش را به اتهام جمع آوری امضاء در پارک يا خانه خودش،کارگرش را به خاطر اعتراض به عدم دريافت چندين ماه حقوق معوقه،معلمش را به دليل درخواست افزايش حقوق و درافت معوقه حقوق،و دانشجويش را به خاطر برگزاری مراسم روز دانشجو ،به براندازی نرم،و سبز و زرد و مخملی متهم و بازداشت می کنند،و اگر پاش بيافتد حکم اعدام هم برايش صادر می کنند!
همان جايی که وزير کشور اسبقش را زندانی کردند و وزير فرهنگش را بازداشت،و البته روزنامه "سلام" دادستان کل انقلابش را بعلاوه ده ها روزنامه و مجله ديگر دو روزه توقيف کردند.
همان جايی که هر سال ۳۰ هزار انسان از جاده يک راست به گورستان منتقل می شوند،و وزير راه سابقش می گويد"درجادها چاله پيدا کنيد و جايزه بگيريد."وزير راه و ترابری فعليش می گويد"اگر قرار است نتيجه حمل و نقل جاده‌ای در ايران به وجود آمدن اين همه کشت و کشتار جاده‌ای باشد همان بهتر که از «شتر» استفاده کنيم."
وزير کشور ۹۰ روزه اش نمی داند مدرک دکترايش را از کجا گرفته،و وزير کشور فعلی اش "صادقانه" می گويد که چند ده ميلياردتومانی پس انداز دارد.و رئيس دولت هم می گويد که در دوره مديريتش تورم از ۱۲ درصد به ۲۷ درصد "تنزل يافته است."
و عجيب نيست لابد که يک تحليلگر فعلی و خبرنگار سابق وقتی دفتر يکی از انگشت شمار نهادهای مستقل و موثر در وطن مان پلمپ می شود،تازه به ياد می آورد که کلی سئوال و اتهام و ايراد به فعاليت هايش دارد.
واقعا بخوانيد که او چه می گويد"شک نکنيد اگر کانون مدافعان حقوق بشر،حوزه فعاليتش را در عرصه های اجتماعی و دفاع از حقوق آحاد جامعه گسترش ميداد،هيچ قدرتی نمی توانست به اين راحتی دفتر آن را مثل يک مغازه «پلمپ» کند"..."چرا حقوق بشر را از قالب کليشه ای يک «ادای روشنفکرانه» بيرون نياوردند و چرا از پتانسيل مذهبی و ايمانی جامعه بهره نبردند و مراجع دينی را برای دفاع از کرامت و حقوق انسانها توجيه نکردند تا دفاع از حقوق بشر، به يک حرکت و نهضت اجتماعی و فراگير تبديل شود؟ خانم عبادی در آن مقطع، امکان تاريخی چنين کار بزرگی را داشتند اما به همان حلقه دوستان خود و همين کانون کم تعداد بسنده کردند و متاسفانه در اندازه های يک برنده جايزه صلح نوبل،منشاء اثر و تغيير نبودند!"
آقای داد ، مثل اينکه يادش رفته در سفرنامه آقای خاتمی بنويسد که همان روز اعلام برگزيده شدن شيرين عبادی برای دريافت نوبل صلح ، رييس جمهور محترم اصلاحات در مجلس و در پاسخ به خبرنگارن گفت: نوبل جايزه ادبی اش مهم است ،نه حقوق بشرش.(نقل به مضمون)
تحليلگر محترمی مثل او ، حتما می داند آنچه شرحش می گويد در جغرافيايی که شرحش رفت"انقلاب" شمرده می شود نه دفاع از حقوق بشر!
آقای داد ، حتما می داند که وکلای شريف و شجاع کانون مدافعان حقوق بشر هم در همان کشوری زندگی می کنند که خودش را در جريان انتخابات رياست جمهوری سال ۷۶ به اتهام فعاليت در ستاد انتخاباتی محمد خاتمی بازداشت کردند.همان جايی که وزيرش را در نماز جمعه کتک می زنند و شهردارانش را در زير زمين شلاق.همان است که "فعال سياسی بی خطر" و همسر محترمش را در خانه خودشان سلاخی می کنند،شاعرش را می کشند،و جنازه مترجم اعلاميه جهانی حقوق بشرش ۲ روز مانده به روزجهانی حقوق بشر،پيدا می شود.شبانه کوی دانشگاه را برسر دانشجويانش خراب می کنند،و در زمستان دخترانش را به اتهام پوشيدن "چکمه بلند" و پالتوی کوتاه بازداشت می کنند.اعدام ها و محاکمه ها و بازداشت ها و بازداشتگاه ها شرحش بلند است.
سوم؛آقای بابک داد در وبلاگش نوشته:"من يک تحليلگرم.به آنچه روی داده يا در حال روی دادن است،نگاه ميکنم.تفاوت تحليلگر با فعال سياسی در همينجاست. تحليلگر، «وضع موجود» را آناليز ميکند وفعال سياسی،«وضع مطلوب» را می سازد يا برای آن فعاليت می کند. و هر دو بايد کارشان را بدرستی انجام دهند تا اينجا، دنيای بهتری بشود."
اما آنچه روی داده يورش ماموران لباس شخصی و غيرشخصی به دفتر کانون مدافعان حقوق بشر است و پلمپ دفتر آن ، و ادعای غيرمجاز بودن همين فعاليت هايی است که آقای داد آن ها را بی اثر می داند.
هرکسی می تواند يادداشت" کانون کم اثر حقوق بشر پلمپ شد!" بابک داد را بخواند ،و بداند که اين يادداشت تحليل آنچه روی داده نيست!حداکثر و در خوشبينانه ترين حالت يادداشت او می تواند"توصيف آرمانی فعاليت های يک کانون يا نهاد مدافع حقوق بشر" است،از همان ها که دولت اصلاحات می توانست به صدتايش مجوز فعاليت بدهد ولی به رغم حضور آقای داد در همان حوالی به يکی اش هم نداد!
او می گويد چرا کانون مدافعان حقوق بشر در مورد تصادفات رانندگی و کشته شدن ۳۰ هزار نفر در جادها بيانيه نمی دهد،چرا در مورد احتمال انفجار ۱۷ هزار تاکسی گازسوز بيانيه نمی دهد.پرسش مهمی است که آقای داد می توانست يک سال پيش يا يک ماه ديگر هم از اعضای کانون مدافعان حقوق بشر بپرسد.چنين پرسشی به کجای "رويداد" پلمپ کانون مدافعان حقوق بشر مربوط است؟
او خود را"خبرنگار"و " طراح و اولين نويسنده ستون"حاشيه های پارلمانی"،اولين مسئول ستونهای "الو؛ سلام!"، "نامه های سردبيری" و نويسنده يادداشتهای سياسی،اجتماعی و پارلمانی در روزنامه سلام" معرفی می کند،و راست هم می گويد.
اولين خاصيت و اثر مسئوليت داشتن در ستونی مثل"الو سلام"ارتباط با مردم و آشنايی با مشکلات مردم است.پس می توانم از او بپرسم که چرا وقتی دوستانش ۸ سال قوه مجريه را در دست داشتند،بابک داد به جای نوشتن از دردها و مشکلات مردم ، و از جمله به جای نوشتن از قربانيان جاده ها ، يا انفجار قطار نيشابور ،و چندين و چند مورد سقوط هواپيما و از اين دست گزارش ها، آن گونه که خود می گويد" نگارش و انتشار سفرنامه های رئيس جمهوری(خاتمی):در روزنامه های ايران" را بر عهده گرفت.
مگر آن موقع تصادفی رخ نمی داد و کسی کشته نمی شد؟ وظيفه يک خبرنگار، نوشتن سفرنامه رئيس جمهور نيست ، همان طور که وظيفه يک تحليلگر تحليل رويداد هاست نه وارد کردن اتهام يا تحقير نهادهای مدنی.
...

۱۳۸۷ دی ۳, سه‌شنبه

پلمپ دفتر کانون مدافعان حقوق بشر؛آغاز حذف نهادهای مدنی

پلمپ دفتر کانون مدافعان حقوق بشر که با یورش ماموران لباس شخصی و غیر شخصی و استفاده از زور نیز همراه بوده یک رویداد بزرگ است.

اول به این خاطر که کانون مدافعان حقوق بشر نهادی تاثیر گذار در مقابله با نقض حقوق بشر در ایران است.دستکم سه کارکرد این کانون برای قدرت مطلقه نظارت گریز آزاد دهنده بوده و هست؛ «گزارش های مداوم کانون از نقض حقوق بشر»،«دفاع رايگان از قربانيان نقض حقوق بشر» و «آموزش حقوق بشر و آشنايي شهروندان با حقوق اساسی و انسانی خودشان».براین ها مي شود حضور وکلايي مسلط، شریف و شجاع در کانون مدافعان را نیز افزود.
اهميت ديگر پلمپ دفتر کانون مدافعان حقوق بشر اما در تغيير رويکرد مقامات حکومتي در تهران از «موازی سازی در ازای نهادهای مستقل و غیر حکومتی ، و راه اندازی نهادهاي مشابه اما وابسته و گوش به فرمان» به «حذف نهادهاي مستقل» است.
سند این ادعا نیز این دو خبر است؛

سابقه موازی سازی در جمهوری اسلامی به سال های اول پس از انقلاب باز می گردد و تشکیل دوره اول سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی یا خانه کارگر نمونه های از موازی سازی های سیاسی و صنفی آن سال ها ست.
اما در دوره 8 سال ریاست جمهوری خاتمی که راستگرایان تقریبا برای هر نهاد و سازمانی یک تشکیلات موازی نیز راه اندازی کردند.مشهورترین تشکیلات موازی همان است که به اطلاعات موازی شهرت یافت و کارش اين بود که بگیرد و ببندد و سناریوهای مورد نظر حضرات را اجرا کند.
موازی سازی نهادهای مدنی و صنفی از سوی بخش غیر قابل نظارت قدرت حاکم نیز در این دوره رونق فراوان یافت.آن ها به ازای انجمن صنفی روزنامه نگاران ، انجمن روزنامه نگاران مسلمان راه انداختند،به ازای کانون نویسندگان که نهادی مستقل و مدافع آزادی بیان است ، «انجمن قلم» را به راه کردند که درست از سانسور دفاع می کرد و می کند.
از این نمونه ها بسیار است چنانکه حتی در قبال انجمن های اسلامی و نهادهای مستقل دانشجویی ، راه اندازی جامعه اسلامی دانشجویان را که گرایش به راستگرایان سنتی داشت کافی ندانستند و بسیج دانشجویی را در دانشگاه ها تاسیس کردند.
در همه این سال ها مانع تراشی و برخورد با اعضای نهادهای مدنی یا صنفی مستقل و حتی در حوزه های گسترده ای چون کارگران و دانشجویان سرکوب فعالان و نهادها نیز به اشکال مختلف از سوی جمهوری اسلامی دنبال شده است.
پلمپ دفتر کانون مدافعان حقوق بشر اما حکایت از آن دارد که دوران موازی سازی و مقابله از نظر مقامات حکومتی به پایان رسیده ، و دوران حذف و سرکوب  معدود نهادهای مدنی باقی مانده ، آغاز شده است.
در همین مورد؛

۱۳۸۷ آذر ۲۶, سه‌شنبه

قانونی که 70 محله را «غیرقانونی» اعلام کند،قانون است؟

این «غیرقانونی» هم دارد کاربردش را از دست می دهد.بعضی کاربردهایش را پیشتر شنیده بودم و شما هم شنیده اید حتما؛ «کار غیر قانونی»،«رفتار غیرقانونی»،«حکومت غیرقانونی»،«مجلس غیرقانونی»،«ازودج غیر قانونی» و خیلی جاهای دیگر.حتی این اواخر وقتی می خواهند کسی را بگیرند و از زندگی ساقط کنند یک اتهاماتی درست کرده اند مثل «اعتراض غیرقانونی» و «ارتباط غیرقانونی»!
اما این جا یک کاربرد جدید دیدم برای پسوند «غیرقانونی».می فرمایند؛«70 محله به صورت غیرقانونی در مشهد شکل گرفته است»
اگر این آقای میرفندرسکی(اسمش واقعی است) می گفت یک خانه یا کوچه یا خیابان یا حتی یک محله شاید با عقل جور در می آمد ولی من یکی که باور نمی کنم 70 محله غیرقانونی ساخته شده باشد.70 محله با همه خانه ها و خیابان ها و کوچه ها و بچه هایی که دارند مگر می شود غیرقانونی باشند.این ها که یک شبه سبز نشده اند.اصلا قرار بود قانون زندگی ها را بسازد یا خراب کند؟ 
بعد که دقیق تر سخنان گهربار جناب میرفندرسکی را می خوانی،می بینی یک پسوند«غیرقانونی» را گذاشته اند پشت 70 محله تا همه شان را یک جا محروم کنند از همه چیز.
اصلا قانونی که 70 محله را با همه زندگی ها و آدم ها و عشق هایش«غیرقانونی»اعلام کند،قانون است؟

۱۳۸۷ آذر ۲۴, یکشنبه

ارحام صدر خنده را به ما داد،و رفت

رضا ارحام صدر پیشکسوت تئاتر و کمدین سینما در دهه های چهل و پنجاه عصر یک شنبه در اصفهان درگذشت.
او سال ها در تئاتر و سینما خنده را نشاند بر لب مردم، مزدش را هم از مردم و احترام شان گرفت،نه از وزیر و رئیس و مدیر فلان اداره ضد شادی.
با اینکه مثل بسیاری از دیگر هنرمندان ایرانی در سال های پس از انقلاب خانه نشین شد و ظاهرا اتهام او هم این بود که خنده را داده به مردم.برای همین باقی عمرش را دور از صحنه تئاتر و سینما گذراند،اما احترام و عزتش پیش مردم همیشه سرجای خودش ماند.
این جمله ارحام صدر که گفته « من 50 سال كار كردم اما كسي حتي سراغي از من نگرفت» جمله دردناک اما آشنایی است برای ما.همین را از زبان هنرمندان دیگر هم شنیده ام و شنیده ای.بخشی از این «فراموشی» به برنامه «حذف فرهنگی» برمی گردد که در سه دهه گذشته به اشکال مختلف به اجرا در آمده از جانب حاکمیت،اما راستش را بگویم وقتی سرانگشتی حساب می کنم به این نتیجه می رسم که پای من و ما هم گیر است توی این نامردی.

۱۳۸۷ آذر ۲۱, پنجشنبه

99 هزار گوسفند بی زبان ، قربانی اضافه شدن 100 هزار حاجی به وطن ما

یک روز  بعد از روز جهانی حقوق بشر

نمی دانم واقعا اين چه افتخاری است که ۹۹ هزار گوسفند بی زبان را روز عيد قربان ذبح کرده اند. يعنی در يک روز نود و نه هزار گوسفند بی زبان کشته شدند تا ۱۰۰ و چند هزار نفر به حاجيان مملکت ما اضافه شود.
اين آقای خاکسار قهرودی رئيس سازمان حج و زيارت می گويد که خيلی زحمت کشيده با همکارانش تا اين همه گوسفند را ذبح کنند. می گويد ؛« امسال توانستيم با برنامه ريزی و دقت نظر در بخشهای مختلف حدود ۹۹ هزار ذبح گوسفند دست يابيم که در طول تاريخ حج بی سابقه بوده است و اين موضوع به دليل شرايط و هماهنگی مناسبی حاکم بوده و مشکلی در رسانيدن گوسفند به قربانگاه وجود نداشته است.»
تازه ظاهرا گوشت اين گوسفندان زبان بسته هم به جايی نمی رسد تا چه رسد به سایر اجزا محترم و نامحترم شان که می گویند همه اش مفید است. صحنه آن قدر فجيع شده که همين آقا خاکسار می گويد؛ «زمان کوتاه و عجله و ازدحام افراد در جلوی مراکز بهداشتی و عدم رعايت به موقع نکات اعلام شده در مجموع صحنه های غير قابل قبولی بوجود آورد و تاکنون نتوانسته ايم اين مشکل را حل کنيم.»
می گويند پروردگار چنين دستوری داده،خب اول که بعيد است ايشان در مورد اين همه گوسفند و شتر و اين حرف ها چنين دستوری داده باشد.بعد اگر هم داده منظورش در دوران باديه نشينی و روستانشينی بوده نه قتل عام سيستماتيک گوسفندها.اين ۹۹ هزار گوسنفد فقط سهم حجاج ايرانی است.آمار کل گوسفندها وشترها را دولت عربستان بايد اعلام کند.
کاش اين دوستانی که تلاش می کنند در مورد دين در دنیای جديد کار و سخنرانی  می کنند يک تلاشی می کردند از اين مراجع فتوايی می گرفتند برای اين ماجرای گوسنفندهای بی زبان.نگویند که این مورد با فتوا عوض بشو نیست،شدنی است.تازه الان کدام دستور ایشان اجرا می کنند که این یکی را اجرا کنند با این شدت!
نوروز  همین یکی دو سال اخیر بود که شمار قابل توجهی از دوستان در وبلاگ های خودشان نوشته بودند « ما ماهی قروز نمی خريم » تا برسر اين ماهی قرمز های بدبخت آن بلايی نياید که همه می دانيم و می آيد.
حتی ديدم بی بی سی و کجا و کجا برداشته اند چند گزارش در مورد ريشه تاريخی ماهی قرمز و رابطه اش با هفت سین نوشته اند.خب البته معلوم است که نزديک شدن به باورهايی که يک جوری به فرهنگ ملی برسد آسان است و همان قدر نزديک شدن به يک باور مذهبی در یک حکومت دينی دشوار و هزینه بردار است. ولی به نظرم خود خدا هم راضی نيست تاوان حاجی شدن آدم ها را گوسفند های محترم و البته بی زبان بدهند؛آن هم نه یکی و دو تا ، بلکه 99 هزار تا.
خب می دانم و می دانيم که حقوق بشر با منافع فعلی و مبانی قبلی و بعدی جمهوری اسلامی سازگار نيست! این را هم می دانم و می دانیم که فعلا زور ما برای اجرای حقوق بشر که هیچ برای اجرای همین قانون اساسی سال 67 هم به این حضراتی که بر حباب قدرت نشسته اند،نمی رسد.ولی فکر کنم رعایت حقوق حیوانات نه از قدرت شان می کاهد نه براندازی نرم و سرد است ، نه انقلاب نارنجی،  فکر نکنم رعايت حقوق حيوانات مايه نگرانی يا آسيبی باشد برای حضرات.
لااقل این را رعایت کنید.

۱۳۸۷ آذر ۲۰, چهارشنبه

تاوان دگر اندیشی؛روایت قتل احمد میرعلائی

تاوان دگرانديشی را ۵ سال پيش نوشته ام، و فکر می کنم انتشار دوباره اش خوب است.به خصوص در ماجراهايی که گذشت اين چند سال،قتل احمد ميرعلايی گم شد در انبوه رويدادها،خودش اما هنوز هست در آثارش،در شعرهايی که ترجمه کرد و داستان ها.در آن همه آدم بزرگ ادبيات جهان که ما و ادبيات معاصر ایران آشنايی با آن ها را وام دار احمد ميرعلايی هستيم هنوز و تا هميشه.

تاوان دگر انديشی
«هشت و ربع کم» گلشيری می گفت. غروب يک روز پاييزی توی کتابخانه و محل کار هوشنگ گلشيری روی کاناپه پشت به آشپزخانه ای که هميشه بساط چای آماده بود، نشستم.
گلشيری دو تا ليوان چای ريخت و از آشپزخانه برگشت. يکی را گذاشت روی عسلی نزديک من. صندليش را برداشت آورد رو به رويم گذاشت. همانطور وقتی می نشست روی صندلی گفت: «هشت و ربع کم از خانه راه افتاده که برود سر قراری با يکی از دوستانش، بعد قرار بوده برود کتابفروشی آفتاب، حوالی ظهر قرار بوده برود دانشگاه سخنرانی. يکی دو ساعت قبل زنگ زده بودند دانشگاه. يک نفری زنگ زده بوده حالا و گفته که سخنرانی را لغو کنند چون سخنران نمی تواند بيايد. احمد آن روز به هيچ کدام از اينجاها نرفته، خانواده اش متوجه غيبتش شده بودند، نگران هم شده و مثلا به چند جا که به عقلشان رسيده زنگ زده بودند. کار بالا گرفته کم کم و به نيروی انتظامی و بيمارستان هم مثلا سرزده اند، و خبری نبوده. همين جور مضطرب و نگران مانده اند که چه کار کنند. نصفه شب از کلانتری يا همچين جايی اطلاع داده اند که بله، بياييد پيدايش کرديم. کجا؟ گفته بودند که سر کوچه فلان، دوستانش می دانستند که آن کوچه، کوچه ای است که خانه زاون آن جاست. جسدش را طوری پيدا کرده بودند که انگار نشسته کنار ديوار، پاهايش را دراز کرده و پشتش را تکيه داده به ديوار. يک آستينش بالا بوده، يکی دو بطر مشروب هم بوده کنارش که مثلا مشروب خورده و يک مقداری هم می برده با خودش.»
سيگار به سيگار روشن می کند گلشيری، روبه رويم نشسته. چشم راستش به نظرم يک جورهايی انحراف پيدا کرده به بالا، نميدانم واقعا اين طور بود يا نه. ولی بعدها، به روزهای سياه ديگر هم گاهی اين حالت را توی چشم هاش می ديدم. او تازه از اصفهان برگشته، رفته بود برای دلداری خانواده ميرعلايی. بلند می شود دو تا چايی ديگر می ريزد و برمی گردد، «کشتندش» خودش را روی صندلی جابجا می کند: «زاون اصلا اصفهان نبوده، اصلا ايران نبوده که ميرعلايی رفته باشد پيشش. تازه صبح تا غروبش را کجا بوده؟ کی زنگ زده دانشگاه؟ ميرعلايی آدم وقت شناسی بود، ولی نه سرقرار صبحش رفته، نه کتابفروشی. خانه زاون هم که نرفته، اگر مثلا صبح حادثه ای برايش پيش آمده چرا جنازه اش نصفه شب پيدا شده؟ اين مدت کجا می توانسته باشد؟»
يکی، دوبار ميرعلايی را ديده بودم، به اقتضای شغلم او داستان پليسی «ترکه مرد» را ترجمه کرده بود برای «طرح نو». توی خانه دکتر غلامحسين ميرزاصالح که روبروی دفتر انتشارات بود ديده بودمش، البته خيلی کوتاه. هر وقت می آمد تهران،همان جا اطراق می کرد، فکر کنم يکی دو هفته قبل از مرگش هم آمده بود تهران و خانه دکتر. دکتر ميرزاصالح هيچ وقت در خانه اش را به هر زنگی وا نمی کرد آن وقت ها.به نظرم هنوز هم همين طور باشد. هر وقت کاری داشتيم، اول بايد تلفن می زديم و بعد درست سر ساعتی که دکتر می گفت، زنگ در را. وقتی گلشيری تناقض ها را يکی يکی می شمرد، تازه فهميدم که دکتر حق دارد، چرا که او هم مارگزيده بود پيشتر.
گلشيری می گفت: «پزشکی قانونی هنوز جواب نداده قرار شده بيشتر بررسی کنند و برای همين قلبش را نگه داشتند.» می گفت: «کشتندش، برای ما هم پيغام فرستاده اند اين طوری.» می گفت: «از بس سيگار می کشم، حالم خوش نيست. شب نمی توانم بخوابم. يک هو می پرم از خواب و باز سيگار می کشم، حالم به هم می خورد و تهوع دست می دهد به من. دست از سر ما بر نمی دارند، می دانم.» اين کلمات آخری را طوری ادا می کند که سردم می شود. 
انگار اينجا اصلا آپارتمان کوچکی پر از کتاب و کلمه نيست. به نظرم وسط يک کابوسم، که چشم هايی از پشت عينک سياهشان ما را می پايند. بلند می شوم و توی سياهی شبی از شب های آبان ماه سال ۱۳۷۴ می زنم بيرون.
گلشيری، ماجرای مرگ ميرعلايی را «گنجنامه» کرد و بعدتر توی مجله دوران چاپش کرد. 
هيچ روزنامه ای ماجرای مرگ ميرعلايی را چاپ نمی کند. عوضش تنها يک آگهی تسليت توی روزنامه اطلاعات چاپ می شود که اسامی برخی از نويسندگان، شاعران و روشنفکران پای آن آمده است و پرونده مرگ احمد ميرعلايی بايگانی می شود.

تهران؛6 آذر 82

۱۳۸۷ آذر ۱۹, سه‌شنبه

یک استعفای کم صدا و کم یاب

شش سال پیش درست 19 آذر 81 یک اتفاق کم یاب در ایران افتاد؛حسین میرمحمد صادقی سخنگوی قوه قضائيه  در اعتراض به صدور حکم اعدام برای هاشم آقاجری از سخنگویی استعفا کرد.

او به صراحت اعلام کرد که در اعتراض به برخی رفتارها در بخشی از قوه قضائیه استعفا داده و گفت؛"این حکم را اصلا نمی پسندم و از اثار سوء آن بر کل کشور و نظام آگاه،و از این بابت متاسفم." او حتا نقض قوانین در خود قوه قضائیه را مورد انتقاد قرار داد،و گفت"چنین فضایی،سخنگویی با خصوصیات متفاوت را می طلبد."
میرمحمد صادقی رئیس کمیسیون حقوق بشر اسلامی هم بوده و هست.کمیسیونی  که جنبه تشریفاتی دارد.با این حال به نظرم باید استعفای حسین میر محمد صادقی در آذر 81 را به یاد داشته باشیم.

۱۳۸۷ آذر ۱۲, سه‌شنبه

12 آذر؛یک دهه از ربودن و قتل وحشیانه محمد مختاري گذشت

ده سال پیش درست در چنین روزی محمد مختاری ،شاعر،شاهنامه پژوه،محقق و منتقد ادبیات ، و عضو کانون نویسندگان ایران از سوی گروهی از ماموران وزارت اطلاعات ربوده شد.
آن ها مختاری را همان روز پس از چند ساعت چرخاندن در شهر به ساختمان اطلاعات مردمی وزارت اطلاعات در بهشت زهرا بردند.در آن جا چند نفری ، و با طنابی نفرین شده  او را خفه کردند برکف اتاق منحوس قدرت،تا دل "مرادشان" را شاد کنند که "شاعر را کشتیم".
آن طناب و آن مزدوران کمتر از هفته ای بعد با محمد جعفر پوینده ، مترجم اعلامیه جهانی حقوق بشر و دیگر عضو کانون نویسندگان نیز  تنها چند روز مانده تا روز جهانی حقوق بشر،همان کردند که با مختاری در آن اتاق منحوس.جنازه محمد مختاری را پس از آنکه جیب هایش را خالی کردند،شبانه با ماشین مبدل به پشت کارخانه سیمان ری بردند و سر به نیست کردند. 
پنج روز طول کشید تا پسرش سیاووش در ردیف جنازه های ناشناس سردخانه ای پدر شجاع و بزرگ اش را که به دست آدم کشان اطلاعات از پا در آمده بود،شناسایی کند.مختاری آدم بزرگ و شجاعی بود.روشنفکر آزاده ای که جرمش نوشتن بود.
این چند روز بشتر از آن ماجراها خواهم نوشت.اما در این لحظه بیشتر از هر چیز خودش باید حرف بزند.صدای او با ماست، همان طور که شعرهاش.مختاری دوست کلمه، آزادی و انسان بود.
صدای محمد مختاری که یک ماه و نیمی قبل از آن کشتار وحشيانه پاییزی در مصاحبه ای با بخش فارسی رادیو فرانسه از شعر و انسان می گوید را بشنوید.این صدا به ما می گوید که چه چیزی در وجود محمد مختاری بندگان قدرت را بر مي آشفت ، و اکنون خواب شان را به کابوس بدل می کند.


Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes