۱۳۸۱ آبان ۱, چهارشنبه

بی تو

يک روز گرم تابستان آدم ممکنه يکي رو گم کنه.يا اين که يکي آدم رو گم کنه.بهتر بگم ممکنه يه روز گرم تابستان جا بموني يه جايي توي تقويم.بعد بشي يه خاطره و کمي بعدتر يه خاطره دور و دورتر.شب ها ممکنه نتوني بخوابي.يه شب و دو شب و همين طور همه شبايي که ميان.تو هميشه خودت رو تو دل بروتر از اين ميدونستي که توي تقويم جا بموني.ولي حالا که موندي.يه روز سرد حالا پاييز و زمستونش بمونه آدم ممکنه از توي تقويم بيرون بياد و بره همون جايي که ممکنه پيدا بشه.بعد فکر ميکني چه اتفاقي ميفته.هيشکي نمي تونه آخر قصه يي رو که هنوز ناتموم مونده حدس بزنه.حتا اگه خودش قهرمان اون قصه باشه.
اين يک قصه است
که برايش نقاشي هاي قشنگي
توي غارها کشيده ام
نقش لولو را داده ام به ديگران
خودش را کشيده ام
با دو تا گيس بافته
و لبي که گوش تا گوش باز ست
جاي چشم هاش دو تا ستاره گذاشته ام
و قسمتي از شب را
خودم به شکل نخستين ام...
مي بينی که هنوز هماني هستم که بودم.هنوز سر همه قرار ها بي قرار توام.آني که نيست تويي.فقط برايت مي نويسم قرار ما اما چنين نبود...خيلي چيز هاي ديگر هم هست که توي کلمه جا نمي گيرد آن ها را يک وقت که آمدي وقتي باران آمد و تو دلت شور زد.وقتي توي يک شب باراني از خانه زدي بيرون و آمدی همان جا که قرار ما بود بي حرفي به زبان سنگ ها و پرندگان به تو خواهم گفت.خوب به آن اسم دقت کن و ببين ماه بر سينه ام چطور روييده.من مرد هيچ سر زميني نمي شوم بي تو...

۱۳۸۱ مهر ۳۰, سه‌شنبه

جبهه مشارکت درآزمون‌دوباره‌

پاييز چهار سال‌ پيش‌، وقتي‌ سران‌ محفلي اطلاعاتی‌، شب‌ها توي‌ يكي‌ از شهرك‌هاي‌ غرب‌ تهران‌ گرد هم‌ مي‌آمدند تا نقشه‌ به‌ قتل‌ رساندن‌ روشنفكران‌ را يك‌ بار ديگر مرور كنند، عده‌يي‌ از روشنفكران‌ ديني‌هم‌ غروب‌هاي‌ هر چهارشنبه‌ در دفتر مجله‌ كيان‌ حوالي‌ ميدان‌ هفت‌ تير به‌ روال‌ چند سال‌ پيشتر دور هم‌ جمع‌ مي‌شدند تا راه‌ هاي‌ تحقق‌ مردم‌ سالاري‌ ديني‌ و تجربه‌هاي‌ مشابه‌ را مورد بررسي‌ قرار دهند. بخشي‌ از اين‌ افراد كمي‌ بعد هسته‌ اصلي‌ حزبي‌ را تشكيل‌ دادند كه‌ ابتدا جبهه‌ مشاركت‌ و بعدتر حزب‌ جبهه‌ مشاركت‌ ايران‌ اسلامي‌ خوانده‌ شد. آنها وقتي‌ قتل‌هاي‌ پاييزي‌، ماه‌ عسل‌ جامعه‌ مدني‌ مورد نظرشان‌ را خاكستري‌ كرد اعلام‌ موجوديت‌ كرده‌ و نخستين‌ بيانيه‌ هايشان‌ را صادر كردند.
اغلب‌ يكصد عضو موسس‌ مشاركت‌ متعلق‌ به‌ نسل‌ دوم‌ انقلابند، نسلي‌ كه‌ تا پيش‌ از بهمن‌ 57 در دانشگاه‌ها و به‌ واسطه‌فضاي‌ سياسي‌ نيمه‌ اول‌ دهه‌ پنجاه‌ جذب‌ فعاليت‌هاي‌ سياسي‌ شد.در كوران‌ سالهاي‌ تند نيمه‌دوم‌ آن‌ دهه‌ ،اين‌ نسل‌ درس‌ و مشق‌ را در اولويت‌ چندمش‌ قرار داد و در طيف‌ بندي‌ آن‌ سال‌ها چند شقه‌ شد. در اين‌ ميان‌ اغلب‌ چهره‌هاي‌ شاخصي‌ كه‌ بعدها پاي‌ اساسنامه‌ حزب‌ مشاركت‌ را امضا كردند به‌ دليل‌ داشتن‌ انگيزه‌هاي‌ ديني‌ و روابطي‌ كه‌ با روحانيون‌ روشنفكر نزديك‌ به‌ امام‌ داشتند، در سال‌هاي‌ ابتدايي‌ پس‌ از پيروزي‌ انقلاب‌ مستقيما به‌ حلقه‌ياران‌ او پيوسته‌ و هر يك‌ به‌ نوعي‌ در سطوحي‌ از حكومت‌ جاي‌ گرفتند. آنها بخاطر جو ضد امريكايي‌ در ايران‌ كمي‌ بعد از پيروزي‌ انقلاب‌ از در و ديوار سفارت‌ امريكا در خيابان‌ طالقاني‌ بالا رفته‌ و با اشغال‌ سفارتخانه‌ و به‌ گروگان‌ گرفتن‌ امريكايي‌هاي‌ مستقر در آنجا به‌ قولي‌لانه‌ جاسوسي‌را اشغال‌ كردند.
محمد موسوي‌ خوييني‌ روحاني‌ جوان‌ آن‌ سال‌ها از آن‌ پس‌ بود كه‌ حلقه‌ اتصال‌ دانشجويان‌ پيرو خط‌ امام‌ و رهبري‌ انقلاب‌ شد. بخش‌ ديگري‌ از آن‌ صد نفر هم‌ جواناني‌ بودند كه‌ در سالهاي‌ نخست‌ انقلاب‌ به‌ سازمان‌ مجاهدين‌ انقلاب‌ اسلامي‌ پيوسته‌ بودند. اما بعدها بخاطر ا ختلافات‌ در نامه‌يي‌ كه‌ به‌ امضاي‌ آنها رسيد از عضويت‌ در اين‌ سازمان‌ استعفا داده‌ و سال‌ها صبر كردند تا در نخستين‌ سال‌هاي‌ دهه‌ هفتاد دوباره‌ به‌ تشكيل‌ و احياي‌ چنين‌ سازماني‌ دست‌ بزنند. گرايش‌ غالب‌ در اعضاي‌ موسس‌ حزب‌ مشاركت‌ چپ‌ بود، البته‌ آنها دو اشتراك‌ ديگر هم‌ داشتند يكي‌ اينكه‌ اغلب‌شان‌ به‌ مجمع‌ روحانيون‌ مبارز نزديك‌ بودند و ديگر اينكه‌ آنها نيز به‌ مانند اعضاي‌ اين‌ مجمع‌ در سال‌هاي‌ پس‌ از 68 از بدنه‌ حكومت‌ دور و دورتر رانده‌شدند. از اين‌ سال‌ بود كه‌ مجمع‌ روحانيون‌ و افراد مورد نظر ما به‌ دلايلي‌ و از آن‌جمله‌رو آمدن‌ راست‌ ها بتدريج‌ مناصب‌ حكومتي‌ را ترك‌ گفته‌ و به‌ جامعه‌ بازگشتند. آنها تا پيش‌ از اين‌، هم‌ در نهادهاي‌ انتخابي‌ چون‌ مجلس‌ و دولت‌ و هم‌ در نهادهاي‌ زيرنظر رهبري‌ انقلاب‌ به‌ فعاليت‌ مشغول‌ بودند اما فضاي‌ اجتماعي‌ و فيلترهايي‌ چون‌ نظارت‌ استصوابي‌ دست‌ به‌ دست‌ هم‌ داد تا برخي‌ از انتقادات‌ عمومي‌ را متوجه‌ ايشان‌ كند و همين‌ بود كه‌ آنها علاوه‌ بر دست‌ نيافتن‌ به‌ مجلس‌ چهارم‌ ، به‌ انحاي‌ گوناگون‌ مجبور به‌ ترك‌ حكومت‌ شدند. از اين‌ زمان‌ به‌ بعد برخي‌ از ايشان‌ براي‌ ادامه‌ تحصيل‌ به‌ خارج‌ از كشور عزيمت‌ كردند و برخي‌ ديگر هم‌ به‌نهادهاي‌ اجتماعي‌ بازگشتند.
روزنامه‌ سلام‌ كه‌ موسوي‌ خوييني‌ مديريت‌ آن‌ را به‌ عهده‌ داشت‌ در نيمه‌ اول‌ دهه‌ هفتاد عمده‌ترين‌ پايگاه‌ ايشان‌ بود و البته‌ وزارت‌ فرهنگ‌ و ارشاد اسلامي‌ هم‌ تا هنگام‌ استعفاي‌ سيد محمد خاتمي‌ پذيراي‌ برخي‌ از آنها. در هشت‌ سال‌ رياست‌ جمهوري‌ هاشمي‌ رفسنجاني‌ رفتار جريان‌ مورد نظر را مي‌توان‌ دو گانه‌ خواند آنها در چهار سال‌ اول‌ رياست‌ جمهوري‌ انتقادات‌ تندي‌ را به‌ سياست‌هاي‌ اقتصادي‌ و سياسي‌ حكومت‌ وارد كردند تا جايي‌ كه‌ برخي‌ از چهره‌هاي‌ شاخص شان‌ دچار دردسرهايي‌ هم‌ شدند. اما از آن‌ شب‌ زمستاني‌ كه‌ اطرافيان‌ هاشمي‌ نيز از سوي‌ سران‌ جناح‌ راست‌ مطرود اعلام‌ شدند خيلي‌ چيزها عوض‌ شد.
كارگزاران‌ سازندگي‌» كه‌ در واقع‌ اطرافيان‌ هاشمي‌ پس‌ از آنكه‌ به‌ نيت‌ دوستان‌شان‌ پي‌ بردند، جدا سري‌ آغاز كرده‌ و در انتخابات‌ مجلس‌ پنجم‌ غوغايي‌ به‌ پا كردند كه‌ خيلي‌ها را به‌ فكر فرو برد. بي‌ شك‌ سران‌ مجمع‌ روحانيون‌، مجاهدين‌ انقلاب‌ و دانشجويان‌ پيرو خط‌ امام‌ هم‌ در همين‌ هنگام‌ بازگشت‌ به‌ صحنه‌سياسي‌ را مورد بررسي‌ قرار دادند، اما هنوز زود بود پس‌ چهار سال‌ ديگر انتظار كشيدند و البته‌ در اين‌ مدت‌ علاوه‌ بر كاستن‌ از حجم‌ انتقادات‌ به‌ هاشمي‌ و كارگزاران‌ راه‌هاي‌ نزديكي‌ ر ا نيز آزمودند. وقتي‌ سال‌ 1375 به‌ نيمه‌ رسيد شكاف‌ راست‌ تحقق‌ يافته‌ و زمزمه‌هاي‌ تغيير قانون‌ اساسي‌ براي‌ تداوم‌ رياست‌ جمهوري‌ هاشمي‌ خاموش‌ شده‌ بود و كارگزاران‌ در پي‌ چاره‌ به‌ دنبال‌ كسي‌ مي‌گشتند كه‌ در انتخابات‌ چند ماه‌ بعد رياست‌ جمهوري‌ رقيب‌ قدري‌ براي‌ علي‌ اكبر ناطق‌ نوري‌ باشد كه‌ از مدت‌ها پيش‌ جامعه‌ روحانيت‌ و تشكل‌هاي‌ همسو برايش‌ حساب‌ ويژه‌يي‌ باز كرده‌ بودند. مهدي‌ كروبي‌ و بهزاد نبوي‌ ابتدا ميرحسين‌ موسوي‌ را پيشنهاد كردند اما موسوي‌ بنا به‌ دلايلي‌ ترجيح‌ داد كه‌ در چنين‌ عرصه‌يي‌ وارد نشود.
گزينه‌ بعدي‌ سيد محمد خاتمي‌ بود. او پس‌ از استعفاي‌ تاريخي‌اش‌ با حكم‌ هاشمي‌ رفسنجاني‌ در كتابخانه‌ ملي‌، روزگار آرامي‌ را مي‌گذراند و با توجه‌ به‌ شان‌ و پايگاه‌ قابل‌ قبولش‌ در ميان‌ نخبگان‌ مي‌توانست‌ گزينه‌خوبي‌ باشد. شايد اغلب‌ كساني‌ كه‌ در هنگامه‌ انتخابات‌ خرداد 76 پا به‌ ساختمان‌ به‌ آفرين‌ مي‌گذاشتند به‌ پيروزي‌ كانديداي‌ مورد حمايتشان‌ يقين‌ نداشتند اما گردهم‌ آمده‌ بودند تا از نامزدي‌ حمايت‌ كنند كه‌ پيشتر در اعتراض‌ به‌ فشارهاي‌ پيدا و پنهان‌ حوزه‌ فرهنگ‌، از وزارت‌ استعفا داده‌ بود. بي‌گمان‌ خيلي‌ از آنها نيز از سمت‌هاي‌ خود پيشتر استعفا داده‌ يا كنار گذاشته‌ شده‌ بودند. به‌ علاوه‌ آنها مي‌خواستند وزن‌ سي اسي‌شان‌ را در فضاي‌ تازه‌ نيز بسنجند. اما اتفاق‌ عجيبي‌ افتاد. هنوز كار شمارش‌ آرا ادامه‌ داشت‌ كه‌ علي‌اكبر ناطق‌ نوري‌، پيام‌ تبريكي‌ براي‌ رقيبش‌ فرستاد و سيد محمد خاتمي‌ چندي‌ بعد بر صندلي‌ تكيه‌ زد كه‌ تا پيش‌ از اين‌ هاشمي‌ رفسنجاني‌ بر آن‌ نشسته‌ بود. خاتمي‌ اگرچه‌ بيش‌ از بيست‌ ميليون‌ راي‌ را با خود داشت‌ اما دو واقعيت‌ انكارناپذير در برابرش‌ قرار گرفته‌ بودأ اول‌ اينكه‌ او و يارانش‌ آمادگي‌ تحقق‌ شعارهاي‌ انتخاباتي‌ را نداشتند و ديگر اينكه‌ در پيروزي‌اش‌ شكاف‌ راست‌ و حمايت‌ كارگزاران‌ سازندگي‌ بي‌تاثير نبود.
آن‌ يكصد نفري‌ هم‌ كه‌ در پاييز 1377 هسته‌ اوليه‌ تشكيل‌ حزب‌ مشاركت‌ را تشكيل‌ دادند به‌ چنين‌ واقعيت‌هايي‌ انديشيده‌ بودند. جبهه‌ مشاركت‌ خوب‌ شروع‌ كرد، تشكيل‌ اين‌ حزب‌ و همزماني‌اش‌ با كماي‌ راست‌ و شوك‌ قتل‌هاي‌ زنجيره‌يي‌ قدرت‌ مانور جبهه‌ مشاركت‌ را چنان‌ بالا برد كه‌ بسياري‌ از مواضع‌ آن‌ شگفت‌زده‌ شدند. «صبح‌ امروز» روزنامه‌يي‌ كه‌ يكي‌ از اعضاي‌ شاخا مشاركت‌ يعني‌ سعيد حجاريان‌ مديريت‌ آن‌ را برعهده‌ داشت‌ از فضاي‌ فراهم‌ آمده‌ براي‌ ارايه‌ راهكارهاي‌ تسريع‌ در روند اصلاحات‌ بهره‌ گرفت‌. مشاركت‌ در مدت‌ كوتاهي‌ توانست‌ به‌ حزبي‌ فراگير بدل‌ شود. اين‌ البته‌ بيشتر از هر چيز محصول‌ به‌ روز بودن‌ و حضور فعال‌ در بزنگاه‌هاي‌ اصلاحات‌ بود. بتدريج‌ مشاركت‌ توانست‌ اعضايش‌ را در پست‌هاي‌ كليدي‌ تثبيت‌ كند. پس‌ از آن‌ و در هنگامه‌ انتخابات‌ مجلس‌ ششم‌ اين‌ حزب‌ توانست‌ از چنان‌ اقبالي‌ برخوردار شود كه‌ بيشترين‌ نمايندگان‌ منتخب‌، منسوب‌ به‌ آن‌ باشند. تا اين‌ زمان‌ پيوند و تعامل‌ مشاركت‌ با ساير احزاب‌ و گروه‌هاي‌ مرجع‌ به‌ عنوان‌ پشتوانه‌ اين‌ حزب‌ عمل‌ مي‌كرد اما با آغاز دوره‌ دوم‌ رياست‌ جمهوري‌ خاتمي‌ تا حدود زيادي‌ در مواضع‌ اين‌ حزب‌ و تعاملش‌ با گروههاي‌ ديگر ترديدهايي‌ بروز يافت‌. بها ندادن‌ به‌ ساير همپيمانان‌، انتظار پيروي‌ و هماهنگي‌ ديگر گروهها با مواضع‌ خود، اشغال‌ اكثر كرسي‌هاي‌ كليدي‌ در قوه‌ مجريه‌، ناتواني‌ در تعيين‌ استراتژي‌ برون‌ ر فت‌ از بن‌بست‌،انتخاب‌ تاكتيك‌هاي‌ گاهاص نابجا، پيش‌بردن‌ اولويت‌هاي‌ حزبي‌ به‌ جاي‌ اولويت‌هاي‌ جنبش‌ اصلاحي‌ و پايين‌ آوردن‌ ظرفيت‌ انتقادپذيري‌ از جمله‌ ايراداتي‌ است‌ كه‌ مي‌توان‌ بر رفتار سياسي‌ حزب‌ مشاركت‌ در تعامل‌ با ساير گروهها وارد كرد.
غير از اين‌ جبهه‌ مشاركت‌ از بستر و فضاسازي‌ براي‌ بروز و ظهور خواست‌هاي‌ جنبش‌ اجتماعي‌ جوانان‌، زنان‌ و كارگران‌ به‌ عنوان‌ سه‌ جنبش‌ زيرپوستي‌ و اما كلان‌ غافل‌ ماند. از اينها كه‌ بگذريم‌ اين‌ حزب‌ كه‌ به‌ هرحال‌ برنامه‌هاي‌ دولت‌ و مجلس‌ با نام‌ آن‌ گره‌ خورده‌ است‌ هنوز نتوانسته‌ راهكارهاي‌ تازه‌يي‌ پيش‌ پاي‌ اقتصاد بيمار و نامتوازن‌ كه‌ نارضايتي‌ اغلب‌ مردم‌ را فراهم‌ كرده‌، ارايه‌ بدهد.
حزبي‌ كه‌ به‌ نوعي‌ حالا نقش‌ حزب‌ مادر را بازي‌ مي‌كند در سياست‌هاي‌ اقتصادي‌ تا امروز تنها به‌ اجراي‌ همان‌ نسخه‌يي‌ مشغول‌ است‌ كه‌ كارگزاران‌ سازندگي‌ تجويز كرده‌ بودند. مي‌شود پذيرفت‌ كه‌ بخشي‌ از اين‌ ناكارآمدي‌ به‌ خط‌شكني‌ و مقابله‌ مشاركت‌ با محافظه‌كاران‌ مربوط‌ مي‌شود كه‌ هزينه‌هاي‌ زيادي‌ را هم‌ برايش‌ در پي‌ داشته‌ است‌. اما اين‌ تنها نيمي‌ از مشكلات‌ اين‌ حزب‌ جوان‌ را برطرف‌ مي‌كند.
چند روز ديگر كنگره‌يي‌ در تهران‌ برگزار خواهد شد كه‌ مي‌تواند آينده‌ اصلاحات‌ را رقم‌ بزند. انتقاد برخي‌ احزاب‌ و گروهها به‌ رفتار مشاركت‌ از هم‌اكنون‌ برخي‌ از آنها را به‌ اعلام‌ انصراف‌ از شركت‌ در اين‌ كنگره‌ وا داشته‌ است‌ يا لااقل‌ اينطور به‌ نظر مي‌رسد كه‌ آنها از بيم‌ مستحيل‌ شدن‌ درخواست‌هاي‌ چنين‌ حزبي‌ از شركت‌ در كنگره‌ خودداري‌ مي‌كنند.
ماههاي‌ آينده‌ در واقع‌ فينال‌ اصلاحات‌ ايراني‌ است‌،اصلاحاتي‌ كه‌ با اصرار جنبش‌ اصلاحي‌ آغاز شده‌ و به‌ فينال‌ خود نزديك‌ مي‌شود.
هيچكس‌ نمي‌تواند فراموش‌ كند كه‌ پنج‌ سال‌ پيش‌ ائتلاف‌ تشكل‌هاي‌ همسو و جامعه‌ روحانيت‌ مبارز با آنكه‌ هيچ‌ آلترناتيو قدرتمندي‌ را پيش‌ رو نداشتند،در يك‌ قدمي‌ برد،بازي‌ را واگذار كردند چرا كه‌ يك‌ گروه‌ سياسي‌ موفق‌ شده‌ بود ديگران‌ را به‌ تبعيت‌ از خود وادار كند و البته‌ هيچكس‌ حق‌ ندارد آن‌ اشتباه‌ را تكرار كند.مشاركت‌ اگرچه‌ در لايه‌هاي‌ حاشيه‌يي‌ حاكميت‌ شكل‌ گرفت‌ اما ميراث‌دار حكومتي‌ است‌ كه‌ اعضايش‌ در شكل‌ گرفتن‌ آن‌ نقش‌ بسزايي‌ داشته‌اند. هشت‌ سال‌ دوري‌ از قدرت‌،جنبش‌ اصلاحي‌ و راست‌ پر اشتباه‌، تاريخ‌ را واداشته‌اند تا اصلاح‌طلبان‌ مشاركت‌ را يك‌ بار ديگر در برابر آزموني‌ قرار دهد كه‌ هركسي‌ نمي‌تواند از آن‌ سربلند بيرون‌ بيايد.
آنها بايد بپذيرند كه‌ جنبش‌ اصلاحي‌ مي‌تواند به‌ اندازه‌ تاريخ‌ در مقام‌ داوري‌ بي‌رحم‌ باشد.
این گزارش تحلیلی در ویژه نامه سیاست نامه روزنامه اعتماد منتشر شده است.

بازی

امروز مثلا سه شنبه ست.سه شنبه ها پیشتر خیلی خوب بودن اما حالا نه.مثل همه روزها دل گیرن دل گیرتر از آنچه فکرش را می کنی...این سیاست هم خیلی شیرین و هم خیلی هیجان انگیزه.بازی شیرینی که ممکنه گران تمام بشه اما از من می پرسی ارزشش را داره.گیرم که آخرش بازنده باشی.مگه توی بقیه برنده داریم.تازه جاهای دیگه باخت آدم گاهی عادلانه هم نیست...

۱۳۸۱ مهر ۲۸, یکشنبه

عزیز آقا

آرنولد توين بي گفته؛پيروزي اخلاقي بر اين اساس سنجيده ميشود که بر اعمال و رفتارمان تا چه حد شفقت و عشق حاکم است نه حرص و ستيزه جويي.او البت اين را هم گفته که زندگي چيزي است معما گونه آزار دهنده و دردناک...این يک
جمعه رشت بودم خانه فرهنگ گيلان گشايش يافت.خيلي ها آمده بودند.اين نخستين خانه فرهنگي است که مستقل و مديريتش توي دست خود اهل فرهنگ است...اين دوحالا روزها خيلي کوتاه و رنج ها خيلی بلند شده اند...تو نيستي...وتنهايي کنارم نشسته.هیچ کس بازم نمي شناسد... مهم نيست که پله ها آمده اند بالا.مهم رنج نيامدن تو ست که کوه را هم در هم مي شکند مرا که جاي خود دارد...البت شايد عزيز آقا شده ام که اين طوري با خودم حرف ميزنم...اين ۲۳

۱۳۸۱ مهر ۲۷, شنبه

سیگار

اول کسي که سيگار را به من آموخت پيمان بود.فکر مي کنم با اجدادم دشمني داشت.بعد عشق تو بود و اندوه خودم که سيگار روي لب هام باقي ماند.حالا تو نيستي و سيگار هست اميد هم البت کمي اين حوالي پرسه ميزند.توي ريه هايي که با سه پاکت حالا ديگر سياه سياه شده اند مثل قلب خيلي ها.
ريموند کارور گفته: اگه يه سيگار ديديد که راه ميره و يکي هم بهش چسبيده بدونيد که منم.اوني هم که اينجا با سيگار ها دود ميشه توي بغض بازگشت به سياره يي که زمين نباشه منم.

بهترين ها

در این سالهای تنهایی ادبیات انتخاب بهترین ها حتما کار بزرگی است.این هم حاصل زحمت منتقدان مطبوعات:اسامي كانديداهاي منتقدان و نويسندگان مطبوعاتي سرانجام اعلام شد.در سومين دوره از انتخاب منتقدان و نويسندگان مطبوعاتي سه رمان و سه مجموعه قصه به شرح زير اعلام شد:رمان ها :بانوي ليل محمد بهار لو- چراغ ها را من خاموش مي كنم .ويا پيرزاد – همنوايي شبانه اركستر چوبي رضا قاسمي مجموعه قصه ها: شكار شبانه صمد طاهري – لالايي ليلي حسن بني عامري – احتمال پرسه و شوخي يعقوب يادعليدر بخش داستان بلند امسال اثري به مرحله فينال راه نيافت.در مقايسه با اسامي پكا و بنياد گلشيري دو كتاب بانوي ليل و احتمال پرسه و شوخي تنها در اين ليست قرار دارد.هيس محمد رضا كاتب و شهري كه زير درختان سدر مرد از برندگان دوره هاي قبل از استقبال خوبي برخوردار شد و به چاپ هاي مكرر رسيد.طلسم – چراغ ها را من خاموش مي كنم – تهران شهر بي آسمان سه رمان مرحله نهايي پكا است . قرار است روز يكشنبه رمان نهايي اعلام شود.به اين ترتيب سه ناشر مطرح به مرحله نهايي را يافتند.واقعا چه كسي فكر مي كرد چهلتن با تهران شهر بي آسمان به اين مرحله راه يابد.

۱۳۸۱ مهر ۲۶, جمعه

خواب هاي‌ آشفته‌ يک بازجو

اين ياداشت در نقد خواب هاي آشفته حسين شريعتمداري نوشته شده است:
يكم‌.هر چه‌ در پاييز اصلاحات‌ پيش‌ مي‌رويم‌، نوك‌ حمله‌ محافظه‌كاران‌ بيشتر به‌سوي‌ سيد محمدخاتمي‌، رييس‌ جمهوري‌، متمايل‌ مي‌شود. محافظه‌كاران‌ كه‌ تا پيش‌ از ارايه‌ لوايح‌ اخير رييس‌ جمهوري‌ به‌ مجلس‌، تلاش‌ مي‌كردند تا او را از بدنه‌ اصلاحات‌ جدا كنند، حالا مايوسانه‌ مي‌كوشند خاتمي‌ هم‌ پيمان‌ با مردم‌ را، در تهاجمي‌ شديد وادارند كه‌ يا از خير اين‌ لوايح‌ بگذرد و يا در فينال‌ اصلاحات‌ هر آنچه‌ را در آستين‌ دارد رو كند. از همين‌ رو آناني‌ كه‌ از «پرونده‌ سازي‌» و «هويت‌ سازي‌» و حتي‌ بر افروختن‌ «چراغ‌» قتل‌هاي‌ زنجيره‌يي‌ نتيجه‌ نگرفته‌اند حالا با «ستون‌ سازي‌» درصددند تا خواب‌هاي‌ خود را به‌ او نسبت‌ دهند.
دوم‌.وقتي‌ شريعتمداري‌ مي‌نويسد: «ستون‌ پنجم‌ دشمن‌، بار ديگر در بهره‌گيري‌ از اعتماد و حسن‌ نيت‌ جناب‌ آقاي‌ خاتمي‌ و سوء استفاده‌ از آراي‌ 22 ميليوني‌ براي‌ مقابله‌ با همان‌ مردمي‌ كه‌ خالصانه‌ به‌ رييس‌ جمهوري‌ راي‌ داده‌اند، موفق‌ شده‌ است‌ و البته‌، اين‌ بار، نه‌ فقط‌ بخشي‌ از حيثيت‌ رياست‌ جمهوري‌، بلكه‌ تمامي‌ شخصيت‌ ايشان‌ را در ماموريت‌ ضدمردمي‌ خود به‌ بازي‌ گرفته‌اند» بايد به‌ اين‌ پرسش‌ كه‌ آيا منظورش‌ از «ماموريت‌ ضدمردمي‌» لوايحي‌ است‌ كه‌ خاتمي‌ براي‌ پاسخگويي‌ به‌ مطالبات‌ مردمي‌ به‌ مجلس‌ ارايه‌ كرده‌ است‌، پاسخ‌ دهد. خوب‌ است‌ «فرمان‌ بريده‌ها»، يكبار و براي‌ هميشه‌ تعريف‌ خود از «مردم‌» را ارايه‌ كنند تا همه‌ بدانند چه‌ كساني‌ ضد مردمند و مجري‌ ماموريت‌هاي‌ «ضد مردمي‌».
سوم‌.حالا كه‌ رييس‌ جمهوري‌ با تاكيد بر سوگندش‌ و براي‌ تحقق‌ خواست‌ تاريخي‌ مردم‌ كه‌ «عدالت‌» يكي‌ از مولفه‌هاي‌ آن‌ است‌ با روش‌ كاملا قانوني‌ و با ارايه‌ لوايحي‌ به‌ مجلس‌ درصدد تحقق‌ شعارهايي‌ است‌ كه‌ نظر و راي‌ مردم‌ را جلب‌ كرده‌، اين‌ جمله‌ چه‌ معنايي‌ مي‌تواند داشته‌ باشد:«آنچه‌ بوش‌ و دار و دسته‌ جنايتكارش‌ در توجيه‌ براي‌ حمله‌ نظامي‌ به‌ ايران‌ مطرح‌ مي‌كنند، دقيقا و بدون‌ كم‌ و كاست‌ تاكيد مي‌شود كه‌ دقيقا و بدون‌ كم‌ و كاست‌ با آنچه‌ پروژه‌ خروج‌ از حاكميت‌ و لايحه‌ اختيارات‌ رييس‌ جمهور در پي‌ آنند، همخواني‌دارد.» آيا حالا نوبت‌ به‌ رييس‌ جمهوري‌ رسيده‌ كه‌ «آراي‌ 22 ميليوني‌» و تاييد رهبري‌ نظام‌ را با خود دارد؟ آيا كساني‌ كه‌ يد طولايي‌ در پرونده‌ سازي‌ دارند حالا برآنند تا براي‌ رييس‌ جمهور قانوني‌ نظام‌ جمهوري‌ اسلامي‌ پرونده‌ «همخواني‌ با مواضع‌ بوش‌» را تدارك‌ ببينند؟
چهارم‌.چه‌ طور مي‌شود در تهاجم‌ به‌ رييس‌ جمهوري‌ و لوايح‌ ارايه‌ شده‌ از سوي‌ او، در يك‌ روز از دو موضع‌ متناقص‌ بهره‌ گرفت‌؟ شريعتمداري‌ با لحني‌ توام‌ با تهديد مي نويسد‌ «مردمي‌ كه‌ با خون‌ دادن‌ و خون‌ دل‌ خوردن‌هاي‌ فراوان‌ در مقابل‌ همه‌ ديكتاتورها ايستاده‌اند، فرصتي‌ براي‌ تعبير شدن‌ اين‌ خواب‌هاي‌ آشفته‌ و پريشان‌ باقي‌ نمي‌گذارند» و غلامحسين الهام رييس مرکز پژوهش هاي شوراي نگهبان‌ برخلاف‌ اولي‌ مي گويد‌ «جامعه‌يي‌ چون‌ كشور ما را كه‌ مدينه‌ فاضله‌ نيست‌ و در آن‌ فساد زياد است‌ و خطر نفوذ و جاسوس‌ وجود دارد، نمي‌توان‌ با اصل‌ صحت‌ اداره‌ كرد» و زير سوال‌ بردن‌ نص‌ صريح‌ قانون‌ اساسي‌ كه‌ اصل‌ را بر برائت‌ نهاده‌ است‌.
پنجم‌.فرافكني‌ و تلاش‌ براي‌ انتساب‌ خواب هاي آشفته يک بازجو‌ به‌ رييس‌ جمهور قانوني‌ و منتخب‌ مردم‌ اين‌ روزها با ابراز نگراني‌ محافظه‌كاران‌ از «بازگشت‌ ديكتاتوري‌» توام‌ شده‌ است‌. اين‌ مغلطه‌آشكار، آدمي‌ را بر آن‌ مي‌دارد تا بار ديگر جمله‌يي‌ را به‌ ياد ايشان‌ بياورد كه‌ «توكويل‌» سال‌ها پيشتر نوشته‌ است‌: «هر نامي‌ مي‌خواهيد برخود بگذاريد، هر نامي‌ جز آزاديخواه‌. اين‌ يكي‌ را مجاز نيستيد برگزينيد . چون‌ شايستگي‌اش‌ را نداريد... كسي‌ كه‌ از دموكراسي‌ دم‌ مي‌ زند، از حداكثر آزادي‌ ممكن‌ براي‌ هر شهروند، فقير يا ثروتمند، مقتدر يا فروتن‌، سخن‌ مي‌راند... پس‌ چگونه‌ ممكن‌ است‌ آزادي‌ بندگي‌ يكسان‌ باشد؟ نه‌، دموكراسي‌ آزادي‌ يكسان‌ است‌.» آن‌هايي‌ كه‌ حاضرند جان‌ شان‌را بدهند تا مخالف‌شان‌ حرف‌ نزند بهتر است‌ خواب‌هاي‌ آشفته‌ نبينند و نگران‌ ديكتاتوري‌ هم‌ نباشند.
این یادداشت در روزنامه اعتماد پنج شنبه 25 مهر 81 منتشر شده است.

۱۳۸۱ مهر ۲۴, چهارشنبه

...

صادق کجايی که ببيني زخم ها با روح ما چه مي کنند

abandon

watch who you leav behind
نگاه کن چه کسی را پشت سر می گذاری...
این شعار تبلیغاتی فیلم "ترک گفتن" اولین اثر استفن گاگان است.و البته قرار نبود که از سینما هم بنویسم ولی گاهی آدم از بعضی چیز ها نمی تواند بگذرد یکیش همین شعار تبلیعاتی و گذشته یی که توی آینده ادامه می یابد....

۱۳۸۱ مهر ۲۳, سه‌شنبه

مخفیانه

دو روز پیش توی روزنامه اعتماد محمد آقازاده یه یادداشت نوشته بود که صدای خیلی از همکارانم رو توی روزنامه و بیرون در آورد خواستم بگم در این موارد یه گوش رو در و اون یکی رو دروازه کن.اون طفلک از خیلی چیزا خبر نداشت و البته یه جورایی هم خواسته بود یه چیزی بنویسه.مخصوصا از یه بنده خدایی نامبرده که شاید بعد این بیاد اونجا ولی تا حالا که نبوده.به هر حال بی خیال.این یک
مجتبا پورمحسن هم اومده تو بلاگ نویسی.فکر می کردم ماها از گرفتاری این کاره شدیم مثل اینکه بازم اشتباه کردم...این دو
از قرار جمعه خانه فرهنگ رشت افتتاح میشه.البت رشت ما همیشه خانه فرهنگ بوده.هادی موحد امر کرده که بیا.حتما نمی دونه که من اون جا چیزای عزیز زیاد دارم اما راستیتش پام نمی کشه.اینجام به زور هستم.این روزا حس بدی دارم فکر می کنم جام توی این دنیا نیست ما از این دنیا نامردی زیاد دیدیم واسه همینم شده دوست دارم از اینجا زود زود زود برم.کجا هر جا که پیش آید.ببینم آسمون همه جا همین رنگه...ما از اولش هم اشتباه اومدیم...حالا خیلی چیزا رو می فهمم که پیشتر ساددگی روستاییم مانعش بود...ولی باز این دل خیلی ها رو دوست داره و البت تو رو خیلی زیاد...بیشتر از هفت تا فعلا مخفیانه دوستت دارم تا به وقتش...

کتاب

امروز خانم کهریزی که شاعر ست آمد روزنامه.گویا جمعه گذشته روبه روی دانشگاه تهران خواسته بود کتاب شعرش را عرضه کند که لباس شخصی ها ضمن توهین و لگد کوب کردن کتاب هایش او را تحویل نیروی انتظامی داده اند.البته این که می گم جمعه فکر نکن صبح جمعه بوده.ساعت چهار بعد از ظهر به بعد.تا ساعت یک شب هم همان جا نگهش داشتن وچند روز هم دادگاه و از این طور قضایا.یادتان باشه که نه کتاب بنویسید و نه کتاب بخوانید و نه ...روزگار جالبیه و از من می پرسی جالب تر هم میشه.

۱۳۸۱ مهر ۲۲, دوشنبه

دوباره

دوباره آمدی چشم های سياهت را دوختی بهم که چی.اين که اينجا پشت همه لحظه هاست تو نيستی.تو حالا توی خوشبختی خودت غوطه می خوری پس اين سياهی...بعضی ها هیچ وقت به ویرانه یی...توی شعر و سياست و عشق واين همه سردی و سختی.تو هم اگه جام بودی قاطی می کردی يا چيزی تو اين مايه ها...

مرگ

دوستی همين چند لحظه پيش می گفت مرگ همين که سر بر گردانی پشت سرته و اينکه از مرگ می ترسه و می خواد اون موقعی به سراغش بياد که همه کاراش رو کرده باشه.بهش گفتم با مرگ دوست باش و باهاش زندگی کن.اون وقت با هم کنار مياين همان طور که من و مرگ ۲۵ ساله که با هم کنار اومديم عين دوتا دوست خوب. اتفاقا مرگ از خيلی از دوست ها هم مهربون تر و با وفا تره.مگه اين طور نيست؟لا اقل نامرد نيست...

بازنده

تو فکر مي کنی آخر کار چی می شه.اين آقايون سر عقل ميان؟من بعيد می دونم.قدرت و سرمايه اون ها رو کور کرده.بازی قدرت تنها بازنده اش مردمن.تو غیر اين فکر می کني؟

این هم یه خبر داغ

چندی پيش توی مشهد سران محافظه کاران گرد هم آمده اند و گويا برخی از ايشان گفته اند که چون نظام در خطر است بايد از روش های پر هزينه استفاده شود.حتا اگر تعدادی قژ...و باقی قضايا...

۱۳۸۱ مهر ۲۱, یکشنبه

این روزها ...

دلم برا تنهایی خودم می سوزه والبته خیلی بیشتر از اونی که فکرش را بکنی.این یک
این روزها گاهی عکسی ازم چاپ میشه توی روزنامه که اصلا شبیه خودم نیست.من حالا خیلی لاغر و پیر شدم و البته ریشو.اون عکس مال سه چهار ماه پیشه.مال موقعی که زنده بودم شاید یه روز دوباره اون از توی گوری که زنده زنده خاک وفراموشش کردی دوباره پاشه و بیاد پیش تو.ولی فعلا با قرصای آرامبخش توی گورش آرام گرفته.اینو گفتم که دو چیز رو گفته باشم:اینکه میشه تو چند ماه خیلی پیر شد. واینکه کسی فکر نکنه که خیلی بهم خوش میگذره.در ضمن پای تو هم گیره توی این نامردی وباقی قضایا....این دو

حركت‌ با چراغ‌ خاموش‌

يكم‌.مجمع‌ روحانيون‌ مبارز اعلام‌ كرده‌ كه‌ در كنگره‌ جبهه‌ دوم‌ خرداد كه‌ چندي‌ ديگر در تهران‌ برگزار خواهد شد، شركت‌ نمي‌كند. با اين‌ حساب‌ متشكل‌ترين‌ و پرنفوذترين‌ تشكل‌ روحانيون‌ جبهه‌ دوم‌ خرداد در اين‌ كنگره‌ غايب‌ خواهد بود.
دوم‌.اگرچه‌ چندتن‌ از اعضاي‌ برجسته‌ مجمع‌ گفته‌اند كه‌ عدم‌ حضورشان‌ در كنگره‌ نبايد به‌ جدايي‌ ايشان‌ از جبهه‌ دوم‌ خرداد تفسير شود اما مدت‌هاست‌ كه‌ روحانيون‌ مبارز در اتخاذ مواضع‌ و شركت‌ در فعاليت‌هاي‌ پرهزينه‌، قيد احتياط‌ را در نظر دارند. اين‌ روند در يك‌ سال‌ و نيم‌ اخير براحتي‌ در رفتار روحانيون‌ مبارز قابل‌ مشاهده‌ است‌.
سوم‌.روحانيون‌ مبارز كه‌ يك‌ بار پيشتر در پايان‌ دهه‌شصت‌ از بازي‌ قدرت‌ كنار گذاشته‌ شده‌ بودند، در نيمه‌ دهه‌ هفتاد توانستند از فضاي‌ فراهم‌ آمده‌ بهره‌ گرفته‌ و عضو خود را بر كرسي‌ رياست‌ جمهوري‌ بنشانند. در ماه‌هاي‌ گذشته‌ رفتار روحانيون‌ مبارز در صحنه‌ سياسي‌ اين‌ گمان‌ را تقويت‌ كرده‌ كه‌ آنها بار ديگر درصدد بهره‌ گرفتن‌ از برآیند نيروها در بازي‌ قدرت‌اند تا با پرداخت‌ هزينه‌ حداقلي‌، سهمي‌ حداكثري‌ در آينده‌ سياسي‌ را به‌ خود اختصاص‌ دهند.
چهارم‌.اين‌ گمان‌ كه‌ روحانيون‌ مبارز با كناره‌گيري‌ از كنگره‌ جبهه‌ دوم‌ خرداد تاكتيك‌ دور شدن‌ از تير رس‌ محافظه‌كاران‌ و بخصوص‌ رد صلاحيت‌هاي‌ گسترده‌ را اتخاذ كرده‌اند، از سوي‌ محافظه‌كاران‌ مي‌تواند به‌ چراغ‌ سبزي‌ براي‌ تشديد حمله‌ به‌ تشكل‌هاي‌ پيشرو اصلاحات‌ تعبير شود.
پنجم‌.سال‌ها پيش‌ يك‌ تشكل‌ روحاني‌ ديگر بخاطر رعايت‌ نكردن‌ فاصله‌ مناسب‌ از یقه سفیدها، در يك‌ قدمي‌ برد، بازي‌ را واگذار كرد. حالا روحانيون‌ مبارز سعي‌ مي‌كنند فاصله‌ مناسب‌ را با هم‌ پيمانان‌ خود حفظ‌ كنند. سال‌هاي‌ اصلاحات‌ خيلي‌ چيزها را عوض‌ كرده‌ است‌. اين‌ گمان‌ كه‌ شايد اين‌ بار روحانيون‌ مبارز با فاصله‌يي‌ كه‌ بتدريج‌ مي‌گيرند بازي‌ را واگذار كنند، مردود نيست‌.
ششم‌.نزديك‌ شدن‌ به‌ فينال‌ اصلاحات‌ مثل‌ هر فينالي‌، نقش‌ عوامل‌ ديگر را در گرفتن‌ نتيجه‌ پررنگ‌ تر كرده‌ است‌. روحانيون‌ مبارز مي‌توانند حركات‌ سياسي‌ خود را با نگاه‌ به‌ دو سو تنظيم‌ كنند، جنبش‌ اصلاحي‌ و بازي‌ محافظه‌كاران‌. تا اينجاي‌ كارآنها حضور دوباره‌ خود را مديون‌ تمايل‌ به‌ جنبش‌ اصلاحي‌اند. تداوم‌ اين‌ حضور به‌ حركات‌ آينده‌ روحانيون‌ مبارز گره‌خورده‌ است‌. شركت‌ نكردن‌ در كنگره‌ مي‌تواند به‌ تمايل‌ ايشان‌ براي‌ حركت‌ با چراغ‌ خاموش‌ در مقطع‌ كنوني‌ تعبير شود.
منتشر شده در روزنامه اعتماد

۱۳۸۱ مهر ۲۰, شنبه

تو

از کار روزانه خسته ام و باز از یادت نمی کاهم به قول نیما ترا من چشم در راهم و باقی قضایا.
و به قول جلالی :
دعوای من و جهان
به پایان خود رسیده است
از ما دو تن آنکه میماند
جهان است...
و البته تو.

حافظ ، خداحافظ

همان‌ قدر كه‌ شهريور مي‌تواند ماه‌ فراموشي‌ باشد مهر ماه‌ به‌ ياد آوردن‌ است‌. وقتي‌ ساعت‌ها به‌ عقب‌ برگردند پاييز آمده‌ است‌، وقتي‌ سال‌ها به‌ عقب‌ برگردند شاعري‌ آنجا ايستاده‌ سركوي‌ و كوچه‌ در و دروازه‌ ، توي‌ اتاق‌ و خانه‌ و خيابان‌. نه‌ زمان‌ پيرش‌ مي‌كند، نه‌ هياهو دور و دوره‌اش‌. صدايش‌ هنوز در كوچه‌هاي‌ خاكي‌ شيراز و حالا از همه‌ دريچه‌هاي‌ جهان‌ به‌ گوش‌ مي‌رسد «نه‌ هر كه‌ چهره‌ برافروخت‌ دلبري‌ داند.» او همان‌ جا، از اعماق‌ قرن‌ها سكوت‌و سرافكندگي‌، دلق‌ ريا و رخت‌ و پخت‌ را به‌ دور افكنده‌ كه‌ «نه‌ هر كه‌ سربتراشد قلندري‌ داند.» مي‌توانيم‌ به‌ او افتخار كنيم‌ به‌ حافظ‌ كه‌ هنوز شاعر آب‌ و گل‌ ماست‌ و شاعر شور و شيدايي‌مان باقي‌ مي‌ماند. او كه‌ «درس‌ سحر بر سر ميخانه‌» نهاد و داغي‌ بر دل‌ كه‌ «در خرمن‌ صد زاهد عاقل‌ زند آتش‌».از حافظ‌ تا امروز راه‌هاي‌ پرشماري‌ را انسان‌ در نورديده‌: ماركس‌، فرويد و راسل‌ در اين‌ دويست‌سال‌ دروازه‌هاي‌ ورود به‌ راه‌هايي‌ بوده‌اند پرپيچ‌ و خم‌ و بسيار راه‌ ديگر تا صداي‌ خش‌ خش‌ پاييز حالا توي‌ هياهوي‌ اشيا طوري‌ گم‌ شود كه‌ كابوس‌ كودكانه‌ ي ما چون‌ واقعيتي‌ بي‌بديل‌ همه‌ چيز را بي‌ رنگ‌ كند. اما در همين‌ پاييز، مي‌شود خيلي‌ چيزها را به‌ يادآورد حافظ‌ را مي‌شود به‌ يادآورد. رفت‌ جلوي‌ تاقچه‌ و ديوانش‌ را به‌ دست‌ گرفت‌. بازش‌ كرد و ديد كه‌ او «درس‌ سحر بر سرميخانه‌» نهاده‌ و عشق‌ را چون‌ داغي‌ بر دل‌ ما.حافظ‌ هفت‌ قرن‌ است‌ شب‌ها دستش‌ را برمي‌آرد و دعا مي‌كند كه‌ عشق‌ به‌ زمين‌ برگردد و درد انسان‌ را دوا كند. ما چه‌ كرده‌ايم‌، چه‌ مي‌كنيم‌ دست‌ و پاي‌ خويش‌ گم‌ كرده‌ در برهوت‌ نادركجايي‌ و بي‌در زماني‌ يكديگر را تنها گذاشته‌ايم‌، مي‌گذاريم‌ و اجازه‌ داديم‌ كه‌ قلب‌مان‌ به‌ حجمي‌ قيرين‌ بدل‌ شود. او راهي‌ را پيش‌ پاي‌ ما و انسان‌ همه‌ اعصار گشوده‌ كه‌ رهروانش‌ اندك‌ و اندك‌تر شده‌اند هرچه‌ پيش‌ آمده‌ايم‌. چندان‌ كه‌ حالا مي‌توان‌ ادعا كرد راهي‌ است‌ بي‌برگشت‌، بي‌فرجام‌ همان‌ كه‌ اخوان‌ راه‌ سومش‌ خوانده‌ و خريداري‌ و همراهي‌ ندارد جز تنهايي‌. تنهايي‌ مطلق‌.چند روز يا چند قرن‌ گذشته‌ از مهر لب‌ او و اين‌ كشتي‌ سرگشته‌ است‌ هنوز، قرن‌ها خواهد گذشت‌ و ما سرگشته‌ دنبال‌ چيزي‌ خواهيم‌ گشت‌ كه‌ نمي‌دانيم‌ چيست‌. كاش‌ خودمان‌ را مي‌گشتيم‌، يك‌ روز پاييزي‌ مي‌رفتيم‌ كنار تاقچه‌ و شعرهايش‌ را توي‌ دست‌ها و دلمان‌ مي‌خوانديم‌ «من‌ ترك‌ عشق‌ شاهد و ساغر نمي‌كنم‌ /صد بار توبه‌ كردم‌ و ديگر نمي‌كنم‌» و عشق‌ را به‌ ياد مي‌آورديم:‌ راهي‌ را كه‌ حافظ‌ در اعماق‌ قرون‌ به روي‌ ما گشود و حالا غبار «بدعهدي‌» چنان‌ گمش‌ كرده‌ كه‌ بايد با همه‌ آنچه‌ از ازل‌ در دل‌ ما جا كرده‌، خداحافظي‌ كرد و خطاب‌ به‌ شاعر عشق‌ و شور و شيدايي‌، گفت‌ «حافظ‌ خداحافظ‌».
منتشر شده در روزنامه اعتماد

۱۳۸۱ مهر ۱۹, جمعه

روزی ما دوباره ...

انسان زاده شدن تجسد وظیفه است
توان دوست داشتن و دوست داشته شدن...
حالا توی پاییز هشتاد و یک این سطر های شاملو توی گوشم پیچیده و می پیچد چنان کابوسی که پایانی ندارد.من این حبس را می کشم همانطور که تا این جایش را کشیده ام با این یقین که روزی ما دوباره کبوتر هایمان را پیدا خواهیم کرد.

۱۳۸۱ مهر ۱۸, پنجشنبه

صفا

الان شب است و اتفاقا دلم خيلی گرفته بود که اسدالله امرايی يک سری هم به من زده و اتفاقا چه خوشحال شدم و برای اين که همه از اين شادی بهره ببريم حالا او برای شما می نويسد:
من نمي دانم چرا هر کی من را می بيند ياد جمله سازی می افتد.هميشه به ياد برشت مي افتم که مي گويد صفای قلبی خود را بعد از تلاش فراوان به ديگران ثابت می کنيم اما صفای ساختگی ديگران را خيلی زود می پذيريم. اسدالله امرايی

۱۳۸۱ مهر ۱۷, چهارشنبه

دیروز

ديروز رفته بودم رشت همايش باز شناسی نهضت جنگل.البته همايش دو روزه بود ولی من فقط يک روز را آنجا بودم.مقالات خوبی خوانده شد و مرا برد به گذشته تاريخی زادگاهم.آنجا که مردمانی ساده و نجيب سالها رنج و عشق را به هم آميخته اند و هميشه هم سر شان کلاه رفته است.سری هم زدم به مادرم که سالهاست توی گورش نشسته و نگاهم می کند.بخشی از زندگی من حالا برگشته رشت و به ناگزیر فعلا هر از چندی سری می زنم به آنجا.بخشی که حالا ترمز شده برای حرکتم.با این همه باید بروم جلو و هیچ چیز نمی تواند جلوی این حرکت را بگیرد...

۱۳۸۱ مهر ۱۵, دوشنبه

یک روز دوباره بر می گردی...

ديشب شادی شاملو که هم شعر می نویسد و هم نوه شاملو بزرگ است از ايران رفت.چند روز پيش آمده بود خدا حافظی کند از من.اينجا ديگر سختش بود زندگی کردن.مشکلات خودش را داشت و رفت شايد جايی ديگر زندگی تازه يی را شروع کند.جالب بود برايم که مثل پدر بزرگش با معرفت است.اما بعضی ها بی خدا حافظی تو را همين جا،جا می گذارند و تو می مانی و انتظار و انتظار و انتظار و باقی قضايا و اين که يک روز دوباره بر می گردد.يک روز دوباره بر می گردي...

احمد محمود درمحاق‌

ما با او سال‌ها پيشتر دوست‌ شده‌ايم‌، همسايه‌ها را وقتي‌ كه‌ خوانديم‌ همداستاني‌ به‌ سراغ‌مان‌ آمد: او آن‌ وقت‌ها حتما خيلي‌ جوان‌تر از اين‌ حرف‌ها بوده‌ كه‌ برود بيمارستان‌ و بخوابد روي‌ تخت‌ و بعد روزنامه‌ها بنويسند «احمد محمود» در اغما، البته‌ شايد خيلي‌ها فكر كنند كه‌ او واقعا در اغماست‌. اما يكي‌ هم‌ هست‌ كه‌ فكر مي‌كند محمود همين‌ الان‌ دارد رمان‌ تازه‌يي‌ را مي‌نويسد رماني‌ كه‌ خودش‌ قهرمان‌ و ضد قهرمان‌ آن‌ است‌. مرور يك‌ زندگي‌ پر از افتخار، يكي‌ زندگي‌ پر از كلام‌ و كلمه‌ مي‌تواند «داستان‌ يك‌ شهر» باشد يا «زمين‌ سوخته‌»يي‌ كه‌ خيلي‌ها ترجيح‌ مي‌دهند براي‌ ديگران‌ بسازند. او حالا زير «درخت‌ انجير معابد» نشسته‌ و دعا مي‌كند كه‌ چشم‌هايش‌ را توي‌ دنيايي‌ باز كند كه‌ «همسايه‌ها» بوي‌ تازگي‌ بدهد، نه‌ دنيايي‌ كه‌ همه‌ چيز توش‌ مجاز است‌ جز كتاب‌ و كلمه‌ كه‌ بايد همين‌ طور در محاق‌ باقي‌ بماند. احمد محمود بازمانده‌ نسلي‌ بود كه‌ ادبيات‌ ما را پرمايه‌ و پرشكوه‌ مي‌خواست‌ حتي‌ به‌ قيمت‌ سپيد كردن‌ موهايي‌ كه‌ حالا رنجي‌ را به‌ يادمان‌ مي‌آورد كه‌ نويسندگان‌ و شاعران‌ اينجايي‌ سال‌هاست‌ كه‌ مي‌كشند، بر دوش‌ و با جان‌شان‌ رنج‌ آبياري‌ كردن‌ باغي‌ كه‌ از آن‌ گل‌هاي‌ كاغذين‌ مي‌رويد. شايد محمود در محاق‌ به‌ آرزويش‌ رسيده‌ باشد.

خاک سپاری

امروز احمد محمود توی گور خودش آرام گرفت.خيلی ها آمده بودند و البته خيلی ها هم نيامده بودند.آدم دلش می گيرد وقتی تنهايی نويسندگان و شاعران اينجا و اکنون را مي بيند.به نظرم رسيد پيش دستی کنم و همين جا بنويسم که هيچ کس به خودش زحمت ندهد که بيايد سر خاک سپاريم.لابد دليلش را می دانيد وقتی برای احمد محمود خيلی ها نمی آيند خب معلوم است که برای من هيچ کس نمی آيد پس برای جلو گيری از آبرو ريزی بهتر که پيش دستی کنم.در ضمن تو هم لازم نيست که بيايی اگر می خواستی زودتر می آمدی.

دیروز

ديروز ميزبان يونس شکرخواه و مهدی فرقانی بودم توی روزنامه.و چه چيزها که ياد نگرفتم. ميز گردی بود درباره مطبوعات و البته در همين حدود باقی نماند. بحث کشيد به نظريه های رسانه يی و راستش را بخواهيد شکرخواه در اين زمينه نظرهای بکری دارد که همه بايد بشناسيمش. پيشنهاد می کنم حاصل اين نشست را که توی اعتماد چاپ خواهد شد بخوانيد.

۱۳۸۱ مهر ۱۲, جمعه

توی کهکشان نا همداستانی

مي گويند احمدمحمود همين حالا توي بيمارستان دارد با خودش همه روزهايي را که گذشته است مرور مي کند.اکسيژن به زور می رسد به ريه هاش.بيژن نجدی هم همين طور به زور نفس می کشيد آن روزهاي آخر و هوشنگ گلشيري هم خوب يادم هست که مي گفت دکترها بهش گفته اند مرخصي با اين سيگارهايي که مي کشي.آن وقت خواسته بود کامي بگيرد از سيگارم و گرفته بود.خب همين است ديگر دوست هميشگی و فابريک معمولا از پشت خنجر مي زنه.انتظاری هم نيست جز اين مگر بقيه چی کار می کنند؟ تازه وقتی زخم خوردی آن وقت بر می گردی و همه روزهای گذشته را مرور می کنی.همان کاری که حالا محمود دارد توی بيمارستان می کندگلشيری و نجدی توی گورشان و يکی ديگر اين جا در تنهايي هاش.سخت است برگشتن برای کسی که زخم خورده و تنها توی کهکشان نا همداستانی جا مانده است.اشباح ما را دوره کرده اند:يکي با عينک سياهش يکي با نام خير خواهي يکي با نام عرف و قانون و اخلاق و هزار نام ديگر.و همان حکايت هميشگي سرخپوست خوب سرخپوست مرده است هنوز اينجا بر مدار خودش مي چرخد.مرور يک عمر ناديده گرفته شدن.يک عمر دوست داشتن و دوست نداشته شدن روح آدمي را رنجور و جانش را به سرما عادت مي دهد.

۱۳۸۱ مهر ۱۱, پنجشنبه

در زندگی زخم هایی هست...

پنج شنبه ها همیشه دل گیرند به خصوص این روزها که گمت کرده ام.این وبلاگ هم شده دل مشغولی این روزهای سياه .به قول گلشيری؛ اول اين که ما رويا داريم.چيزهای زيبا در ذهنمان داريم وقتی بخش های زيباي مان را بکشند يا خودمان بکشيم بعدش تبديل می شويم به خنزر پنزری...شما هر چيزی را که بکشيد دو باره سر بلند می کند. ما داريم همين کار را می کنيم. کمر به قتل روياهامان بسته ايم و زخم هايی را می سازيم که تمام عمر خوره روح مان خواهد بود.شايد پنج شنبه ها برای همين است که دل گيرند...

یک شعر از علی رضا پنجه ای

يک روز باختم به تو
دلی را که ديگر دوستش نداشتم
يک روز
باختی خوشبختی مرا
که می توانست لای کاغذهای سبز بهادار پيچيده شود
يک روز
نامم را نشان همه دادی
نانم را از کف ربودند
حالا بی چنگ و کف ترينم.
و تو فاتحی
که روزی نه چندان نزدیک و نه چندان دور
تکه ای از خودت را
بر کتيبه ی گورم حک خواهی کرد
از خودت بپرس
به تو ميگويند رفيق.

۱۳۸۱ مهر ۱۰, چهارشنبه

اتفاق:تو بخوان تاکوتا

اگر يک روز از خواب بلند شدی و ديدی که همه چيز به هم ريخته است تعجب نکن که اين جا معمولا به همين سادگی اتفاق می افتد.چشم باز می کنی و خودت را توی خانه و خيابانی می بينی که نمی شناسي،بيگانه همه و آشنای هيچ کس نيستی.آن وقت بی وقت ميتوانی خودت را به ياد بياوری و خيلی چيزهای ديگر را که ديگر نيستند.همه چيز به هم می ريزد منتظر باش روزنامه ها تعطيل خيابان ها تاريک و گيرم که خيلی ها نباشند.تو می تواني فکر کني آنها رفته اند مرخصی و خودت آمده اي سفر مثلا يک کشور آفريقايی.برای همين می تواني بعضی چيزها را ناديده بگيري آن چهرهای خشن و دست هايی را که به جای مهربانی نفرت می پراکنند.اگر اين خواب را ديدی تعجب نکن که می تواند عين واقعيت باشد.

۱۳۸۱ مهر ۹, سه‌شنبه

هرنامي‌ برخود بگذاريد جز آزادي‌ خواه‌

يكم‌.الكسي‌ توكويل‌ سال‌ها پيش‌ گفته‌ است‌:«هرنامي‌ مي‌خواهيد برخود بگذاريد، هرنامي‌ جز آزادي‌ خواه‌. اين‌ يكي‌ را مجاز نيستيد برگزينيد. چون‌ شايستگي‌اش‌ را نداريد...كسي‌ كه‌ از دموكراسي‌ دم‌ مي‌زند، از حداكثر آزادي‌ ممكن‌ براي‌ هر شهروند، فقير يا روتمند ، مقتدر يا فروتن‌، سخن‌ مي‌راند... پس‌ چگونه‌ ممكن‌ است‌ دموكراسي‌ بندگي‌ يكسان‌ باشد؟ نه‌، دموكراسي‌ آزادي‌ يكسان‌ است‌.»
دوم‌.محافظه‌ كاران‌ اخيرا تلاش‌ مي‌ كنند تا لايحه‌ تبيين‌ اختيارات‌ رييس‌ جمهوري‌ را تلاش‌ براي‌ بازگشت‌ ديكتاتوري‌ قلمداد كنند. آنها در عين‌ حال‌ مي‌كوشند لايحه‌اصلاح‌ قانون‌ انتخابات‌ را زمينه‌ بازگشت‌ مخالفان‌ به‌ مجلس‌ نشان‌ بدهند. همزماني‌ ارسال‌ دو لايحه‌ به‌ مجلس‌ حالا محافظه‌ كاران‌ را با تناقضي‌ آشكار مواجه‌ كرده‌ تناقضي‌ كه‌ حكايت‌ از انحصار طلبي‌ و اقتدار خواهي‌ ايشان‌ دارد.
سوم‌.آنهايي‌ كه‌ بارها اعلام‌ كرده‌اند«حاضرند جانشان‌ را بدهند تا مخالفشان‌ حرف‌ نزند» حالا نگران‌ ديكتاتوري‌اند. عدالت‌ و آزادي‌ دو خواسته‌تاريخي‌ ملت‌ ايران‌ است‌. ستايشگران‌ نقص‌ حقوق‌ شهروندي‌ و ناديده‌ گرفتن‌ آراي‌ عمومي‌ نمي‌توانند آزادي‌ خواه‌ باشند. لوايح‌ اخير بازتاب‌ كنش‌ ايشان‌ در برابر خواست‌ عمومي‌ ملت‌ يعني‌ اصلاحات‌ و ناديده‌ گرفتن‌ «حقوق‌ ملت‌»‌ است‌.
این یادداشت در روزنامه اعتماد،سه شنبه 9 مهر 81 منتشد شده است.

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes