يک روز باختم به تو
دلی را که ديگر دوستش نداشتم
يک روز
باختی خوشبختی مرا
که می توانست لای کاغذهای سبز بهادار پيچيده شود
يک روز
نامم را نشان همه دادی
نانم را از کف ربودند
حالا بی چنگ و کف ترينم.
و تو فاتحی
که روزی نه چندان نزدیک و نه چندان دور
تکه ای از خودت را
بر کتيبه ی گورم حک خواهی کرد
از خودت بپرس
به تو ميگويند رفيق.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر