اگر يک روز از خواب بلند شدی و ديدی که همه چيز به هم ريخته است تعجب نکن که اين جا معمولا به همين سادگی اتفاق می افتد.چشم باز می کنی و خودت را توی خانه و خيابانی می بينی که نمی شناسي،بيگانه همه و آشنای هيچ کس نيستی.آن وقت بی وقت ميتوانی خودت را به ياد بياوری و خيلی چيزهای ديگر را که ديگر نيستند.همه چيز به هم می ريزد منتظر باش روزنامه ها تعطيل خيابان ها تاريک و گيرم که خيلی ها نباشند.تو می تواني فکر کني آنها رفته اند مرخصی و خودت آمده اي سفر مثلا يک کشور آفريقايی.برای همين می تواني بعضی چيزها را ناديده بگيري آن چهرهای خشن و دست هايی را که به جای مهربانی نفرت می پراکنند.اگر اين خواب را ديدی تعجب نکن که می تواند عين واقعيت باشد.
۱۳۸۱ مهر ۱۰, چهارشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر