۱۳۸۷ بهمن ۲۷, یکشنبه

عدالت تاريک؛اشعار کامیونی،تاج بيگم،تاجر بزرگ کاغذ، و حدادعادل

یک.غلامعلی حداد عادل بعد از خدماتی! که در مقام رياست مجلس هفتم کشيد،هر روز يا يک روز در ميان در مورد فرهنگ حرف می زنه تا به همه ثابت کنه که حالا که در عالم سياست با دوپينگ قدرت و نظارت و فاميل بازی و اين ها به جايی نرسيده ولی همچنان "چهره فرهنگی" هست.
در ميان اظهار فضل های غلامعلی خان يکی هم اين خبر است که گفته می خواهد مجموعه ای از «اشعار کاميونی» را منتشر کند،متن خبرش هم اين است:
"رئيس فرهنگستان زبان و ادب فارسی در ميان جمعی از استادان دانشگاه اعلام کرد: به اعتبار علاقه ای که به شعر و ادبيات دارم از اول انقلاب هر چه شعر در پشت ماشينها و کاميونها ديده ام را يادداشت کرده ام (البته فقط شعرهايی را يادداشت می کنم که مردم به علاقه و طبع خود پشت ماشين نوشته اند.) به طوری که در حال حاضر يک هزار و ۵۰۰ نمونه از اين شعرها را گردآوری کرده ام. اين شعرها گردآوری شده و روزی چاپ می شود. غلامعلی حداد عادل همچنين عنوان کرد: يک دفتر دارم که هنوز هم شعارها و شعرهای پشت ماشينها و کاميونها را يادداشت می کنم. شعرهای دهه ۶۰ که پشت ماشينها و کاميونها نوشته می شد با آنچه که امروز ملاحظه می کنم کاملا متفاوت است که اين خود نشانه ای از تغيير فرهنگ عمومی است."

دو.اتفاقا وقتی اين خبر را خواندم يادم افتاد به عکس يکی از اين کاميون ها که در وب ديده بودم.گفتم شايد بد نباشد غلامعلی خان حداد عادل هم آن را ببيند اين جوری شايد در مجلس یا فرهنگستان زبان و ادب کارگروهی برای ساخت و ساز "ادبيات چند همسری" فراهم کند.

سه.در اوايل بهمن ۷۹ خبری در روزنامه ها منتشر شد از کشته شدن يک تاجر کاغذ به نام "علی مصدقی راد" و مدتی بعد خبر دادند که آقای مصدقی راد را زنی کشته است به نام "تاج بيگم" ۵۲ ساله،ساکن خيابان روشندلان در نزديکی"پل چوبی" يا به عبارتی حوالی خيابان ظهيرالاسلام که همان راسته کاغذ فروشان هم هست.
در خبرهای اوليه به نقل از همسر و فرزندان آقای مصدقی راد آمده بود که ايشان صبح زود خيلی شيک و مرتب به اتفاق برخی از اعضای خانواده از خانه خارج شده و بعد از رساندن آن ها ، سرانجام راهی محل کارش شده.
اما مدتی بعد نوشتند که ايشان دور از چشم همسر و خانواده همسری صيغه ای هم داشته که همان"تاج بيگم "باشد.بعد هم مسئولان پرونده به خبرنگاران گفتند که همين تاج بيگم ، تاجر مشهور کاغذ را به قتل رسانده است.
غير از تناقض های فراوانی که در اين پرونده وجود داشت،که يکی از آنها عدم انطباق بازسازی صحنه جنايت با اعترافات تاج بيگم بود و اين را به کرات مسئولان پرونده در همان زمان اعلام و در رسانه ها درج شد،وقتی در نهايت سال ۸۲ دوباره از تاج بيگم انگيزه قتل تاجر کاغذ و همسر صيغه ای را پرسيدند،گفت"من از ۷سال پيش به صيغه «علی» درآمدم، در اين مدت ازسوی وی هميشه تحقير می شدم و او مرا استثمار کرده بود تا اينکه با کينه يی عميق نقشه قتل وی را طراحی کردم. روز جنايت، من با يک توطئه «علی» را به خانه اش(منظور تاج بيگم خانه ای نيست که تاجر کاغذ با خانواده اش در آن زندگی می کرد،بله خانه ديگری است) که محل قرار ما بود کشاندم."(روزنامه ايران،۲۵ مرداد ۸۰)
تاج بيگم در دادگاه و در حضور قاضی حسينی کوه کمره ای نیز گفتهه بود که"تاجر کاغذ مردی‌ هوسباز و دارای‌ فساد اخلاقی‌ بوده‌ و به‌ همين‌ خاطر يک‌ روز که‌ دو زن‌ را به‌ دفتر کار خود آورده‌ بود تا با هم‌ برای‌ خوشگذرانی‌ به‌ اطراف‌ تهران‌ بروند،در يک‌ فرصت‌ مناسب‌ وی‌ را با ضربات‌ چاقو به‌ قتل‌ رسانده‌ و به‌ خانه‌ پسر خود فرار کرده‌ بود."(روزنامه های ۲۶ تير ۸۲)
اين زن ۵۲ ساله که بنابر گزارش های منتشر شده،در واقع نقش کارگری و همسر صيغه ای آقای مصدقی را با هم بر عهده داشت،سرانجام در دادگاه به قصاص محکوم و ۲۵ تير ۸۲ بی سر و صدا در زندان قصر به دار آويخته شد.

اما ربط اين سه موضوع به هم چيست؟
آن تاجر کاغذ يعنی آقای علی مصدقی راد ، دايی غلامعلی حداد عادل بود. و همه اين ماجرا مروری است که با ديدن خبر انتشار اشعار کاميونی از سوی حدادعادل لازم بود.نمی دانم غلامعلی خان در کتاب اشعار کاميونی خودشان جایی برای این کامیون نوشت هم در نظر گرفته یا نه؛"فرزندکمتر،همسر بيشتر،خوب بيد!"

بی ربط؛

۱۳۸۷ بهمن ۲۳, چهارشنبه

آرزوی تندرستی برای شهرام شیدایی

شهرام شیدایی امروز در بیمارستانی در تهران تن اش را می سپارد به تیغ جراحی.خبر تلخی است خبر بیماری او.شهرام شاعر و مترجم است.زندگی شاعرانه ای هم داشته و دارد.دستکم پانزده سال است که می شناسم اش.آن وقت ها گاهی می رفتم به دفتری که او و چند دوست شاعر بعلاوه کلی آدم ديگر به فرهنگ نامه نویسی مشغول بودند.
غیر از این چند تا دوست مشترک دیگر هم داشتیم یکی علی باباچاهی بود،يکي شایان حامدی،و يکي علی رضا حسینی بود و خیلی های دیگر البته، و همه مان دوست شعر.
شایان حامدی سال 75 خودکشی کرد. شایان حامدی شاعری بوشهری و سبزه رو بود با سبیل های سیاه و چشم هایی مهربان.هیچ وقت حتی فکرش را هم نمی کردم که در برق چشمان سیاه او رد پایی از مرگ باشد.کتاب شعرش بعد منتشر شد؛"دری به دریغا" +
علی رضا حسيني را "زيبا ترين مغروق جهان" نامیده اند.او هم مثل شایان سبزه رو و پر از انرزي بود،و البته برخلاف شايان که آرامش خاص خودش را هم داشت،حسیني تند تند حرف می زد و در حرف ها و بحث های ادبی غرق می شد.نمی دانم چه طور شد که جانش برای همیشه به اعماق دریای اژه پيوست.خبر غرق شدن او یک سال و نیم بعد غرق شدن اش رسید.شاعر شکست روایت را موج های خشمگين دریا و زندگی از ما گرفتند.
همان سال ها شهرام شیدایی و حسینی و شریفی و چند تای دیگراز بچه های شاعر و نویسنده در کرج نشست های نقد شعر و داستان به پا کرده بودند.یکی دو بار به آن نشست ها رفتم.خیلی داغ بود و تند و تیز.با اینکه اغلب شان جوان بودند و سن و سال دارشان حسینی بود وآقای عابد همشهری ما ، ولی تقریبا نویسنده و شاعری از آن نشست ها جان سالم در نمی برد.بچه ها خوب می خواندند و البته کمی تند می رفتند.شهرام شیدایی در آن جمع میانه احترام و نقد را نگاه می داشت معمولا.چند موردش را خودم شاهدم و چند تای دیگر را هم از نویسندگان و شاعران شنیده ام.بقیه هم خب نظرشان را صاف و پوست کنده می گفتند.
نمی دانم سرنوشت آن نشست ها در سال های بعد چی شد.اما میدانم که شهرام شیدایی همه این سال ها داشت و دارد شعر می نویسد.
شهرام آدم کم حرفی است، و پر درد.شعرش را می گوید و ترجمه اش را منتشر می کند و می خواند و می نویسد.
نمی دانم چه طور شد که همه چیز این همه پخش و پلا شد.دیروز دوستی همین را می گفت به تاکید که؛بدجور پخش و پلا شده ایم در دنیا ولی خب امیدواریم هنوز و همیشه.
...
شهرام شیدایی امروز و احتمالا همین حالا که می نویسم تن اش را به تیغ جراحان سپرده.خبر تلخی است و آرزو مي کنم با کارگر افتادن تيغ جراحان،شهرام شیدایی را باز مثل همیشه سالم و سرحال و همان طور شاعر ببینم و ببینیم.

۱۳۸۷ بهمن ۲۲, سه‌شنبه

اعتراض مشترک دو نهاد مدافع حقوق بشر به حکم زندان و شلاق 4 وبلاگ نویس و روزنامه نگار

نیویورک –22 بهمن ماه 1387- دیده بان حقوق بشر  ، و کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران امروز اعلام کردند که محکومیت 4 وب لاگ نویس توسط دادگاه در تاریخ 15 بهمن ماه 1387 به زندان، شلاق و جریمه نقدی،علیرغم اقرار قوه قضائیه به اخذ اعتراف اجباری از آنها، نقض حقوق آنها از برخورداری از یک دادرسی عادلانه است. این چهار وب لاگ نویس بلافاصله پس از بازداشت در سال 1383 اعلام کردند که در دوره بازجویی مورد شکنجه قرار گرفته بودند اما هنوز هیچ تحقیق علنی ای در مورد این ادعاها علیرغم قول یک مقام عالیرتبه انجام نشده است.

امید معماریان، روزبه میر ابراهیمی، شهرام رفیع زاده و جواد غلام تمیمی در شهریور و مهرماه 1383 دستگیر شدند و بدون هیچ اتهامی در بازداشت ماندند. این چهار وب لاگ نویس اعلام کردند که در دوران بازداشت تحت خشونت های جسمی و روحی بودند در حالیکه بطور طولانی مدت بدون دسترسی به وکیل و خانواده درسلول های انفرادی در بازداشتگاه نگه داشته شده بودند .پس از آزادی از زندان، سه نفر از این 4 وب لاگ نویس در ملاقاتی با آیت الله هاشمی شاهرودی؛ رئیس قوه قضائیه خشونت های اعمال شده در دوران زندان را برای ایشان تشریح کردند. در 31 فروردین ماه1384، کریمی راد؛ سخنگوی قوه قضائیه اعلام کرد که طی یک بررسی رسمی معلوم شده است که این افراد به اعتراف اجباری وادار شده بودند. این سخنگو گفته بود :" در بررسی های انجام شده مشخص شد که یک سری مسامحه کاری ها، سهل انگاری ها و سوء استفاده هایی از زبان و قلم این افراد (وب لاگ نویسان) در نوشتن ندامتنامه ها شده است."
جو استوراک، معاون مدیر کل بخش خاورمیانه در دیده بان حقوق بشر در مورد احکام صادره برای این روزنامه نگاران گفت: "این احکام با توجه به اذعان قوه قضائیه مبنی بر اینکه شواهد به زور اخذ شده، تکان دهنده هستند. قضات باید تحقیق کنند و متجاوزین را محاکمه کنند نه قربانیان را."
دیده بان حقوق بشر و کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران از دادگاه تجدید نظر در تهران خواستند که این احکام را پس بگیرند و خواستار تحقیق در باره شکنجه های مورد ادعای این وب لاگ نویسان شد.
چهار روزنامه نگار در پاییز سال 1385 آزاد شدند. معماریان، میرابراهیمی و رفیع زاده در خارج از کشور می باشند و غلام تمیمی در ایران است.
مقامات قوه قضائیه در تاریخ 16 بهمن ماه 1387 به وکلای این وب لاگ نویسان اطلاع داد که شعبه 1059 دادگاه جزایی و انقلاب تهران انها را تا حد 3 سال و 3 ماه زندان و شلاق محکوم کرده است. امید معماریان علاوه بر زندان و شلاق به 500 هزار تومان جریمه نقدی نیز محکوم شده است. اتهامات وارده بر این وب لاگ نویسان "مشارکت در تشکیل جمعیت های غیر قانونی"، "عضویت در جمعیت های غیر قانونی"، "تبلیغ علیه نظام"، "نشر اکاذیب" و " اخلال در نظم عمومی" بوده است.علاوه بر این غلام تمیمی به خیانت به کشور نیز متهم شده است.
وکلای این چهار روزنامه نگار از جمله شیرین عبادی؛ برنده جایزه صلح نوبل به دیده بان حقوق بشر و کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران گفتند که آنها "قطعا به این احکام اعتراض خواهند کرد."
معماریان، میرابراهیمی و رفیع زاده در تاریخ 21 دی ماه سال 1383 با آیت الله شاهرودی؛ رئیس قوه قضائیه دیدار کردند و شرحی از شکنجه های روحی و جسمی وارده بر خود را به دست بازجویی که خودش را "کشاورز" معرفی می کرد، ارائه دادند. آنها گفتند که بازپرس مسئول پرونده؛ آقای مهدی پور بوده است.
به گفته میر ابراهیمی که در سال 2008 به عنوان مشاور در دیده بان حقوق بشر کار می کرد: "ما به آقای شاهرودی اعتماد کردیم. وی به ما گفت که به هیچکس جزئیات زندان خود را نگوئید و من قول میدهم که مسئله شما را حل کنم."
از قرار معلوم منظور از فشارهای وارده در زندان گرفتن اعترافات برای ربط دادن اصلاح طلبان به اتهامات واهی از جمله اقدام علیه امنیت ملی و جاسوسی بوده است. +
به گفته این سه روزنامه نگار، هم باز جو و هم بازپرس پرونده مرتبا پیامها و تهدیدهای رئیس دادستان تهران را به آنها ابلاغ می کردند. سخنگوی آیت الله شاهرودی در این زمینه در تاریخ 22 دیماه 1385 اعلام کرد که "آقای شاهرودی دستور ویژه تحیق و بررسی در مورد این بازداشتها را داده و اگر ادعای بازداشت شدگان در هر سطحی ثابت بشه و حقیقت داشته باشد ما متخلفین را به محاکمه می کشیم" . اما تا به امروز دولت هیچ اقدامی در تحقیق و بررسی عمومی انجام نداده و هیچ اطلاعی در مورد محاکمه و مجازات متخلفین نداده است.
هادی قائمی؛ همآهنگ کننده کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران در مورد این پرونده ها گفت:" بنظر می رسد که یا قضات در ایران به حرف آیت الله شاهرودی گوش نمی کنند یا اینکه ایشان به قولی که داده و گفته که شکنجه ها را مورد بررسی قرار میدهد نه اینکه وب لاگ نویسان را محاکمه کند، پایبند نیست." قائمی همچنین گفت :"این 4 روزنامه نگار شجاعانه برای دفاع از حقشان ایستادگی کردند. حالا زمان آن است که قوه قضائیه در ایران برای برقراری عدالت ایستادگی کند."
دیده بان حقوق بشر و کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران بسیاری از موارد اعترافات اجباری، بازداشتهای خودسرانه و شکنجه در زندان را علیه فعالان سیاسی ، روزنامه نگاران و هر کسی که بعنوان منتقد شناخته می شود، مستند کرده است.

برای مطالعه گزارش سالیانه دیده بان حقوق بشر در مورد ایران به این پیوند مراجعه کنید: +
برای مطالعه دیگر گزارشات دیده بان حقوق بشر در مورد ایران به این پیوند مراجعه کنید: +
برای مطالعه گزارشات کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران به این پیوند مراجعه کنید: +

۱۳۸۷ بهمن ۲۱, دوشنبه

ناگفته هایی از پرونده وبلاگ نويسان؛ بر ما چه گذشت؟

چهارشنبه گذشته 16 بهمن 87 اطلاع يافتم که"شعبه 1059 دادگاه جزایی و انقلاب تهران" با گذشت بيش از 4 سال از بازداشتم ، و 4 سال پس از سرگردانی و ابهام در فرجام پرونده برخورد با وبلاگ ها و وب سايت هاي اينترنتي که با بازداشت چنين ماهه من و بيش از 20 نفر ديگر ،همراه بود و به "پرونده وبلاگ نویسان" شهرت دارد، اقدام به صدور حکم کرده است.
در حکم صادر شده که پس از 4 بار تغيير قاضي پرونده در نهايت به امضاي "قاضي حسيني" با عنوان"رييس شعبه 1059 دادگاه جزايي تهران و قاضي دادگاه انقلاب"رسيده،من شهرام رفيع زاده به همراه سه متهم دیگر روزنامه نگار و وبلاگ نويس ديگر(امیدمعماریان،روزبه میرابراهیمی،جواد غلام تمیمی) در مجموع به 8 سال و نيم زندان و 124 ضربه شلاق محکوم شده ايم.
حکم صادره از هر جهت بر مبانی سستی بنا شده است. قاضی امضاء کننده،آن گونه که در حکم خود انشاء کرده اصلی ترین استنادش "اقاریر متهمان" بوده است."اقرار" مورد نظر قاضي همان"اعترافات اجباري"است که بنابر سناريوي از پيش طراحي شده در مرکزي ديگر،از من و ما تحت شکنجه جسمي و رواني،چشم بند و دست بند،نگهداري طولاني در سلول انفرادي بازداشتگاهي مخفي،تهديد خود و خانواده،و ضرب و شتم،فشارهاي رواني طاقت فرسا،بي خبري مطلق،عدم دسترسي به وکيل و هر وجود و موجود زنده ديگري در طول چندماه بازداشت غيرقانوني اخذ شد.
اين درحالي است که پيش از اين من و ديگر متهمان ضمن رد آن"اعترافات اجباري" بارها و بارها شکايتش را به مقامات مختلف کشور برده ايم،و آقای هاشمي شاهرودی رییس قوه قضائيه در ملاقاتي که با وي در 22 دي ماه 83 داشتيم پس از شنيدن شکايت ما و آن چه برما رفته بود،ملاحظه آثار بازداشت،و توضيحات مان،ضمن تاکيد "بر بی اعتباري اقارير اجباری ما"خود نيز از اخذ آن اعترافات اجباري تحت شکنجه و سلول انفرادی متاثر شده بود.
آنچه از خواندن متن حکم صادره جلب توجه می کند این است که قاضی پرونده قصد نداشته، تا واقعیت های پشت پرده پرونده سازي عليه وبلاگ نويسان،بازداشت ها و شرایط غیر انسانی و غيرقانوني در جريان تشکيل آن را که هم در دادگاه و هم پيشتر نزد دیگر مقامات رسمی بیان شده،و به طور رسمي نيز موارد نقض آشکار قوانين جاري در کشور و نقض حقوق بشر در اين پرونده به تائيد رسيده را ببیند،و حتی دستورات صریح و علنی رئیس قوه قضاییه نیز نادیده انگاشته شده است.
من نه تنها به حکم صادره اعتراض دارم،بلکه حق نقد آن را براي خودم محفوظ مي دانم،و محتواي آن را نمونه اي از احکام ظالمانه مي دانم،چرا که محتواي حکم خود تائيدي بر بي گناهي من و ديگر متهمان است.
به عنوان يکي از متهمان پرونده وبلاگ نويسان براي دفاع از حقوق نقض شده خودم و ديگر متهمان اين پرونده،به 4 سال خوشبيني ام به قول رييس قوه قضائيه جمهوري اسلامي که در جلسه اي حضوري وعده برخورد با عوامل متخلف در پرونده وبلاگ نويسان اعم از قضات و ضابطان و ديگران را به ما داد،و از ما خواست تا شرح آن فاجعه را براي حفظ آبروي ايران با ديگران بازگو نکنيم،پايان مي دهم.
من به آن درخواست رييس قوه قضائيه در اين 4 سال عمل کردم ولی گويا عملي کردن وعده رييس قوه قضائيه امکان پذير نبوده و نيست.
بنابر اين با اعلام اينکه"حاضر نيستم ظلم مضاعفي را تحمل کنم" در نخستين گام متن دفاعيه خودم که به اولين جلسه دادگاه وبلاگ نويسان در پاييز 85 ارائه شده را منتشر مي کنم،اين متن علاوه بر دفاع و تلاشي است که جناب دکتر محمد سيف زاده وکيل محترم اين جانب براي رفع اتهام در چندين جلسه دادگاه و در بيش از 4 سال گذشته و تنها به جهت نگاه انساني شان براي دفاع از من انجام داده اند.
اين دفاعيه در چارچوب موارد مطرح شده در بخش قضايي پرونده و اتهامات وارده نوشته شده ، وگرنه ابعاد فجايع "پرونده وبلاگ نويسان" بسيار گسترده تر است.

در اين پرونده سازي غير از چند مقام قضائي متخلف،و علاوه بر ماموران متخلف،"آمران"و"سناريو سازان" و"پرونده سازان"،و افرادي در برخي رسانه هاي خاص حکومتي،و نهادهاي ديگر نقش داشته اند که يک نمونه آن"حسين شریعتمداري نماينده ولي فقيه در روزنامه کيهان" و از کليدداران"اتاق معجزه"است که "نمايندگي تواب سازي و بازداشتگاه هاي مخفي"را نيز بر عهده دارد.
شرح آن طراحان و سناريو سازان،سناريوها و پرونده سازي ها،و ساير تخلفات و متخلفان در اين پرونده را نيز در آينده بازگو خواهم کرد.

متن دفاع شهرام رفيع زاده ارائه شده به دادگاه پرونده بلاگ نويسان در پاييز 85:

این جانب شهرام رفیع زاده،در ساعت 3 بعد از ظهر روز 17 شهریور سال 1383 در حالی که در محل کارم در روزنامه"اعتماد" مشغول به کار بودم،مطلع شدم که فردی لباس شخصی که خود را مامور اداره اماکن نیروی انتظامی معرفی کرده،در اتاقم حاضر شده است.به محض اطلاع خودم به اتاق رفتم و ضمن معرفی ام از او خواستم هر کاری دارد بگوید.مامور لباس شخصی مذکور با ارائه برگه احضاریه ای که تاریخ یک روز پیش یعنی 16 شهریور را داشت از من خواست تا برای ادای توضیحات صبح 18 شهریور به اداره اماکن واقع در خیابان مطهری مراجعه کنم ، و من هم گفتم که ساعت 8 صبح 18 شهریور به آنجا مراجعه خواهم کرد.
در احضاریه اي که تاریخ 16 شهریور را داشت و فاقد مهر شماره و دلیل احضار نيز بود،آمده بود که باید راس ساعت 8 صبح 17 شهریور در اداره اماکن حاضر شوم،اما مامور مذکور آن را در ساعت 3 بعد از ظهر 17 شهریور به من تحویل داد.
با این حال آن مامور لباس شخصي نزدیک به یک ساعت بعد و در پایان ساعت اداری باردیگر به اتاقم در روزنامه مراجعه ،و اعلام کرد که مسئول پرونده در جلوی روزنامه منتظر است تا يک سئوال از من بپرسد،و اگر من برای پاسخ به این سئوال به دم در روزنامه نروم،آنها مجبور خواهند شد تا با ورود به روزنامه و حتی استفاده از اسلحه و دست بند مرا از روزنامه منتقل کنند.
برای پيشگيری از چنين بی حرمتی به ساحت مطبوعات و همکارانم در روزنامه ،بدون این که اجازه پیدا کنم تا به مسئولان روزنامه "اعتماد" این موضوع را اعلام کنم تحت الحفظ مامور به دم در روزنامه رفته و در آن جا با چهار نفر مواجه شدم.
آن ها از من خواستند تا برای پاسخ به يکی دو سئوال به همراه شان بروم.توضيح دادم که این اقدام یعنی جلب و اگر حکم جلبی دارند به من نشان بدهند،و هم چنین کارت شناسایی خود را نشان بدهند.پاسخ این درخواستم اما نشان دادن اسلحه ای بود که یکی از ماموران به همراه داشت.
پس از آن بالاجبار مرا سوار پيکانی کرده و با خود به اداره اماکن نيروی انتظامی واقع در خيابان مطهری بردند.از آن جا تحت الحفظ با تغيير ماشين مرا به منزل برده و بدون نشان دادن هيچ گونه حکم بازرسی،منزل مشترکم با دو تن از همکارانم آقای روزبه میر ابراهیمی و یکی دیگر از همکاران را مورد تفتيش قرار دادند.
در هنگام مراجعت دو کتاب"قانون اساسی" و"آئین نامه دادرسی" از کتاب هاي خودم را به همراه بردم،اما ساعتی بعد هنگامی که در حیاط اداره اماکن نيروي انتظامي برای بار سوم ماشین را عوض کرده ،و مرا سوار یک ون سفید با شیشه های سیاه و پرده های کلفت کردند،با بی احترامی تمام يکی از ماموران آن کتاب قانون اساسی و آئین دادرسی را از من گرفت،و اعلام کرد"آنجايي که می روی اين کتاب ها به دردت نمی خورد".
لحظاتی بعد،با ضرب و شتم از پشت سر در خودروی مورد نظر مواجه و افرادی از پشت سر چشم هايم را بسته و به دست هايم دست بند زده و با زور سرم را در اتومبیل به پايين صندلی ها فرو کردند.
پس از آن به بازداشتگاهی مخفي منتقل شدم که تاکنون نه بر من و نه بر کس دیگری مشخص نشده که اين بازداشتگاه کجاست و تحت نظر چه ارگانی فعاليت می کند.
در بازداشتگاه مرا به سلول انفرادی منتقل کردند؛سلولی به ابعاد یک متر و نیم در دومتر و 73 روز در چنین سلولی که تجسم زنده به گوری مطلق بود،ماندم.در تمام این مدت با چشم بند بودم و تنها روزی سه بار برای رفع حاجت به دستشویی برده مي شدم.و پس از آن به مدت 13 روز نیز به بند انفرادی زندان اوین و مجاورت سلول محمد بسیجه،کسی که به اتهام قتل 22 کودک به اعدام محکوم شده بود منتقل شدم.(درمجموع 86 روز بازداشت بودم)
بازجويی از نخستين لحظات پس از بازداشت به همراه ضرب و شتم،انواع فحش های رکیک به خود و خانواده ام،آغاز شد.بازجو (بازجويان)به خشن ترین شکل ممکن و در پاسخ اینکه چه گناهی مرتکب شده ام مرا آماج ضرب و شتم خود قرار داده ، و تا چندین ساعت در حالی که دست و چشمم بسته بود انواع ضربات به سر و صورت و جای جای بدنم وارد کردند،اما نگفتند به چه گناه یا اتهامی چنين می کند.
فردای روز بازداشت نیز با انواع شکنجه ها گذشت،و تنها چيزی از بازجو می شنیدم این سخن او بود که با اشاره به یکی از مقالاتم با عنوان "اتاق معجزه" به شکل دیوانه واری فریاد می زد که "این جا اتاق معجزه است،مادر قحبه".از او خواهش کردم هر چقدر می خواهی بزن اما لطفا به مادرم که در سال 1357 از دنيا رفته فحش نده،اما بازجوی مسلمان(؟) ظاهرا گوشش بدهکار اين حرف ها نبود.لازم است يادآوری کنم که انواع مختلف فحش های رکیک دیگر را نیز بر زبان می آورد که شرم دارم از گفتن شان.
شب هنگام،مرا چشم بسته به اتاقی دیگر در بازداشتگاه منتقل کردند،و بازجو و شخص دیگری که قیافه متشرعان را به ظاهر داشت،خود را قاضی پرونده معرفی کرد و خطاب به من گفت که بايد "با ما همکاری کنی و آن چه حاج آقا می خواهد را بنويسی." گفت که "از فردا در اختیار حاج آقا هستی"،و گفت که "ما می توانیم همين جا تو را بکشيم و زنده به گورت کنيم.هیچ کس هم نمی داند که تو الان کجایی و چه کسی تو را گرفته".از بازجو هم خواست که هر بلایی می تواند سرم بياورد.
ضرب و شتم،توهين و تحقير و فحاشی،و انواع شکنجه های روحی که از تهدید به مرگ خودم آغاز می شد،و تا به مرگ فرزندانم و خانواده ام،و بازداشت دوستان و همکارانم ادامه می یافت در طول تمام دوران بازداشت ادامه داشت.
بازجویی ها و شکنجه در تمام طول دوران بازداشت ادامه داشت، و پس از یک هفته بازجو به صراحت به من گفت که این پرونده سیاسی است و اگر به آنچه می خواهد "اعتراف و توبه"کنم عاقب به خير خواهم شد.با این حال او از من می خواست که به روابط نامشروع اعتراف کنم.و در برابر این توضیح که من از نوزده سالگی همسر اختیار کرده و دارای سه فرزند هستم با ضرب و شتم و قرار دادن اسامی چند تن از همکاران خانم از من می خواست که به رابطه با (حداقل) یک نفر از آن ها اعتراف کنم،می گفت"یک نفر را قبول کنی که «کردی» کافی است."
در طول مدتی که برای پذیرش اعتراف اخلاقی تحت شکنجه قرار داشتم بارها به او توضیح دادم که این کارش غیر اسلامی و غیر انسانی است،اما او مدعی بود که با وضو دارد بازجويی می کند. با این حال شرم دارم که آنچه را که او از صحنه های خیالی رابطه نامشروع برايم توضيح می داد،اينجا بنويسم.
وقتی زیر بار چنین اعترافی نرفتم،مورد تهدید قرار گرفتم که يا يکی از اين خانم ها را بازداشت می کنند و از او(شخصي که دستگير خواهندکرد) در اين مورد اعتراف می گيرند ، و يا آنکه بازجو می گفت از یکی از زنان متهم به روسپیگري که به گفته بازجو به طور معمول به بخش ديگري از همان بازداشتگاه منتقل می شدند چنین اعترافی بر علیه من می گیرند.
با این وجود اينجانب هرگز حاضر نشدم چنین اعترافی را برای بی حيثيت کردن خانم های دیگر بپذيرم، در نهايت و تحت شکنجه و بر اساس ديکته بازجو تنها به" دست دادن" با برخی خانم های محترمی که در طول عمرم هرگز دستشان را نيز لمس نکرده ام،اعتراف اجباری کردم.
در مرحله دیگری از بازجويی تحت شکنجه های مختلف فيزيکی و روحی که شرحش آبرويي برای جمهوری اسلامی باقی نمی گذارد،بازجو برای درهم شکستنم خواستار فهرستی از گناهان من شد.در این مرحله هر چه نوشتم پاره شد.هزار بار نوشتم که بی گناهم اما هربار تحت شکنجه قرار گرفتم.
سرانجام به قول خودشان با "خوردکردنم" و در هم شکستنم بازجو موفق شد که انسانی دست بسته را در بازداشتگاهی مخفی و در سلول های انفرادی،و با استفاده از تهدید و ارعاب و فحش و فضیحت بشکند،و به قول خودش"توابي"را بر جمع توابان بیافزاید.لذا تاکید می کنم که کلیه"اعترافات اجباري"صورت گرفته بر اثر همین شکنجه ها بوده است،و این را پیشتر نیز در ملاقات(22 دي ماه 83) با جناب آقای هاشمی شاهرودی ریاست قوه قضاییه جمهوری اسلامی نیز به طور رسمي بیان کرده ام.

نکته مهم اما چگونگی نوشتن این اعترافات است که توضیح می دهم:
علاوه بر انواع شکنجه های روحی و جسمی،در مرحله اعتراف گیری اجباری،محورتمام اعترافات از سوی بازجو ارائه می شد.او با تاکید هزار باره بر این که این پرونده سیاسی است،خود را "نماینده نظام"و "نماینده شخص رییس قوه قضاییه" معرفی می کرد(در دیدار با ریاست قوه قضاییه ایشان داشتن چنین نماینده ای را تکذیب کرد) و بر این نکته تاکید داشت که اگر اعترافات اجباری مورد نظرش را بنویسیم "قاضی تحت کنترل" است و هر چه خودش(بازجو و تيم بازجويي) بخواهد همان خواهد شد.
برای تایید این که اعترافات اجباری من و دیگر متهمان بر اساس محور های مورد نظر بازجو بوده به نظرم نگاهی کافی است چرا که از ما خواسته شد تا با ادبیاتی مشابه ادبیات( و مطابق نمونه)یک روزنامه خاص یعني روزنامه"کیهان" بنویسم،و محور های تمام بازجویی ها و آوردن فهرستی از اسامی افراد مختلف که توسط بازجو به من دیکته شد اجباری بود،در حالی که بسیاری از این افراد را در تمام طول دوران زندگی خودم هرگز ندیده،و هیچ گونه آشنایی و اطلاعی از آن ها نداشته ام.و همین طور در مورد سایر متهمان نیز این جانب به استثنای آقای میرابراهیمی با دیگر متهمان ارتباط و دوستی و حتا آشنایی(قبلي)نداشته ام.
نکته مهم اما اعترافاتی اجباری بر علیه دوستان مرحومم؛شاعربزرگ معاصر احمد شاملو،نویسنده فقید هوشنگ گلشیری ،و دو عضو شهید کانون نویسندگان ایران محمد مختاری و محمد جعفر پوینده با محور های مورد نظر بازجويان بود که مجبور به نوشتن شان شدم.و این در حالی است که احمد شاملو در مرداد ماه سال 1379 ،و هوشنگ گلشیری در خرداد 1379 از دنیا رفته بودند،و محمد مختاری و محمد جعفر پوینده دو قربانی توطئه شوم قتل های زنجیره ای در سال 1377 بودند،و من در 17 شهريور 1383 چندين سال پس آن بازداشت شده بودم.
کانون نویسندگان ایران،فعالان حقوق زنان،روزنامه نگاران و چند چهره سیاسی اصلاح طلب از شمار دیگر کسانی بودند که هدف این بازجویی ها و"اعترافات اجباری"و"تک نویسی ها"بود.
نمی دانم آیا با دستگیری یک روزنامه نگار و وبلاگ نویس امکان دارد همه مشکلات یک حکومت حل شود یا نه،اما به نظرم عاملان و آمران بازداشت این جانب و چند جوان بی گناه دیگر که به پرونده وبلاگ نویسان مشهور است بر آن بودند تا کلیه مسایل اجتماعی،سیاسی،فرهنگی جمهوری اسلامی را از طریق اخذ"اعترافات اجباری"حل کنند.
نکته دیگر در گرفتن اعترافات اجباری،درخواست تک نویسی برای فهرستی از شخصیت های کشور است.این فهرست از برخی از سیاسیون از جمله آقایان مصطفی تاج زاده،علی مزروعی،بهزاد نبوی،محسن میردامادی و سعید حجاریان آغاز،و حتی به برخی از نیروهای معروف جناح راست از جمله آقایان طه هاشمی و امیر محبیان ختم می شد.لازم به توضیح است که این جانب تنها جهت مصاحبه برای روزنامه اعتماد و بنا بر رسالت خبرنگاری با برخی از این افراد یک بار و با برخی سه یا چهار بار از نزدیک،در ملاعام،و با حضور دیگران ملاقات و گفت و گو کرده ام.و بسیاری از افراد مورد نظر بازجویی ها را هرگز در عمرم چه به طریق حضوری،یا تلفنی،یا هر نحو دیگر هیچ گونه ارتباطی نداشته ام.
با این حال حتی پس از آزادی ظاهری از بازداشت تحت فشار دادستان(سعيد مرتضوي) و بازجو مجبور به ایراد شهادت کذب تلویزیوني(در جنب دفتر دادستان تهران) بر علیه آقای علي مزروعی شدم که در همین جا لازم می دانم از ایشان عذرخواهی کرده،و اعلام کنم که تمام آنچه در تلویزیون گفته شد تحت فشار روانی و شکنجه و تهدید خانواده ام بیان کرده و همه را تکذیب می کنم.
اینجانب هم چنین اعلام می کنم که در هنگام بازداشت،تحت فشار بازجو وادار شدم تا از پذیرش وکالتنامه وکیل محترم و انسان دوست،جناب آقای دکتر محمد سیف زاده خود داری کنم.وکالت نامه ایشان در بازداشتگاه و توسط بازجو زمانی به رویت من رسید که قبل از آن مورد ضرب و شتم قرار گرفته،و پس از آن نیز با تهدید،و به درخواست و تاکید بازجو که اگر ایشان را به عنوان وکیل بپذیرم حداقل 20 سال زندان در انتظارم خواهد بود،و با تهدیدهای مشابه مجبور به رد وکالتنامه شدم.بازجو هم چنین از من خواست که در ذیل وکالتنامه القاب توهین آمیزی به وکیل محترم نسبت بدهم که اینجانب با تحمل فشار و تهدید تنها در ذیل وکالتنامه نوشتم"فعلا نیازی به وکیل ندارم."پس از آزادی مجددا به آقای دکتر محمد سیف زاده مراجعه و از ایشان خواهش کردم تا وکالت این جانب را بر عهده بگیرند،که با موافقت این وکیل انسان دوست مواجه و ایشان وکالت قانونی این جانب را بر عهده گرفتند.
در روز چهل و سوم بازداشت برای تفهیم اتهام با چشم بند و دست بند پس از ساعت اداری به دادسرای فرودگاه منتقل شدیم.که در آنجا بازپرس بار دیگر مرا تهدید به حکم حداقل بیست سال زندان کرد و وادار به پذیرفتن اعترافات کرد.هر چند که من تلاش کردم که هیچ یک از اتهامات را به صراحت نپذیرم.
در همان روز و در هنگام انتقال مجدد در حالی که با چشمبند و دستبند در داخل خودرو به همراه دیگر بازداشت شدگان بودم،در هنگام اذان ماه رمضان و در حالت گشنگی و تشنگی مفرط به داخل اتومبیل فوق گاز فلفل زدند تا شکنجه ای مضاعف بر ما وارد شود.این اتفاق درست در لحظه اذان مغرب اتفاق افتاد که حتی با اعتراض بعضی از ماموران حاضر در صحنه نیز مواجه شد.
گرفتن اعتراف اجباری و وادار کردن به روخوانی از اعترافات دیکته شده،و تصویربرداری در جلوی دوربین در دو مرحله ابتدا در بازداشتگاه مخفی،و در اتاق رییس وقت زندان اوین بخش ديگري از سناريو تواب سازي آمران ن بازداشت بود.
پس از هفتاد و سه روز از بازداشتگاه مخفي به یکی از بندهای ایزوله زندان اوین منتقل شده، و به مدت 13 روز در جوار سلول محمد بسیجه(معروف به محمد بيجه) محکوم به اعدامی که 22 کودک را به قتل رسانده بود و در آستانه اعدام قرار داشت،و به همراه برخی دیگر از متهمان در سلول های آن نگهداری شدم.
در روزهای منتهی به"آزادی ظاهری"بر اساس محور های مورد نظر تيم بازداشت و بازجويي،و بر اساس"نامه مشابه" به عنوان تنها یکی از شروط آزادی خودم و سایر متهمان وادار به نوشتن توبه نامه شدم.
با این حال بازجو پیش از"آزادی صوری" مرا تهدید کرد که"تو سه تا دسته گل هم داری و اگر هرکاری بکنی ممکنه برای اونها اتفاقی بیفته".این نکته را این جانب به اطلاع ریاست قوه قضاییه نیز رسانده ام و در مورد تهديد فرزندان و خانواده ام به طور مفصل به آقاي هاشمي شاهرودي توضيح داده ام.
"آزادی صوری"در 11 آذر ماه 83 ، و احضار مجدد در صبح فرداي"آزادي صوري" به اداره اماکن میدان نیلوفر.در این احضار"توبه نامه" به ما داده شد تا به خبرگزاری های مراجعه کنيم تا چنين بنماید که به ظاهر داوطلبانه درخواست انتشار آن را داریم.
پس از آن چندین بار احضار خیابانی و تهدید و فشار برای همکاری و گرفتن نامه هاي مشابه که به علت تن ندادن بارها مورد تهدید واقع شدم.
تعقیب و مراقبت در شهرستان به هنگامی که به علت بیماری فرزندم به آنجا رفتم.سه بار احضار از شهرستان به تهران و دفتر دادستان،به وسیله تهدید تلفنی در عرض سه روز.چون هربار پس از مراجعه به تهران به خاطر بیماری فرزندم مجدد به شهرستان می رفتم.در نهایت اجبار به شرکت در"شوی تلویزیونی اعتراف اجباري" پس از تهدیدات بازجو و سعيد مرتضوي دادستان تهران در محل دفتر دادستانی تهران.
تداوم تهدید و احضار خیابانی،که منجر به تصمیم من به خودکشی شد،و بازجو تنها پس از شنیدن این که من در نامه ای همه چیز را نوشته و تصمیم به خودکشی دارم تا اندازه ای از فشار بر من کاست.پس از آن که من دیگر به تلفن ها و احضارهای خیابانی بازجو جواب ندادم،تهدید شدم که به بازداشتگاه بازگردانده مي شوم.
در همین هنگام و تنها چند روز پیش از ملاقات با ریاست قوه قضاییه،مجددا توسط ماموران مسلحی که در غياب من به دفتر روزنامه مراجعه کرده بودم،به دادسرا(فرودگاه)احضار شدم.پس از دیدن احضاریه بی نام و نشان دوم و مراجعه به دادسرا، بازپرس در حضور بازجو مرا به طور رسمی برای بازداشت مجدد تهدید کرد.و هر دو از من خواستند تا نامه ای به آقای خاتمی بنویسم و بگویم که"شکنجه نشده ام." که با مخالفت من مواجه شدند.
درخواست جعل نامه ای ديگر با تاریخ 42 روز پیش از سوی بازپرس به بهانه ایرادات شکلی پرونده.چون هیچ گونه حکم رسمی بازداشتی یا آزادی به رغم تداوم سه ماهه بازداشت به امضای من نرسیده بود.این موضوع را در دیدار با آقای هاشمی شاهرودی رييس قوه قضاییه در دی ماه 83 نیز به اطلاع ایشان رسانده ام.
ملاقات با رییس قوه قضاییه ( در 22 دی ماه 83 به همراه ديگر متهمان پرونده وبلاگ نويسان) در این دیدار من بخشی از شکنجه ها و غیر قانونی بودن کلیه مراحل پرونده،و تهدید فرزندانم را شرح دادم،و توضیح دادم که چه فاجعه ای رخ داده است.سایر شرکت کنندگان در این جلسه نیز فجایع مربوطه را شرح دادند.آقای شاهرودی با اعلام این که اقاریر ما(اعترافات اجباري)چون زیر فشار و تحت شکنجه بوده،به طور کلی باطل است.ایشان ضمن تاثر از آن چه بر ما گذشته قول دادند که با متخلفان برخورد خواهند کرد.(اين جلسه نزدطک به 2 ساعت و نطم به طول انجاميد که جزئياتش مفصل است).
و اما لازم می دانم نکات دیگری را نیز به اطلاع برسانم:
یک:این جانب از هنگام بازداشت در تاریخ 17 شهرویور تا 11 آذر 1383 ،و حتی پس آن،مورد انواع تهدیدها،شکنجه های روحی و جسمی قرار گرفته و خود و خانواده ام به مرگ تهدید شده ایم.من قربانی پرونده ای شده ام که بارها بازجو درباره آن تاکید کرده بود که"یک پرونده سیاسی"است.
در دیدار مورخ 22 دی ماه سال 1383 با آقای هاشمی شاهرودی ریاست قوه قضاییه،این جانب ضمن تشریح آنچه بر خودم گذشته،از ایشان درخواست کردم که عاملان این جنایت را مورد تعقیب و پیگرد قرار دهند.ریاست قوه قضاییه ضمن تاکید بر این که کلیه اقاریر اجباری به واسطه این که در تحت فشار و شکنجه اخذ شده باطل است،اعلام کردند که با عاملان این جنایت برخورد خواهند کرد.از همین رو این جانب تا پایان پیگیری ایشان درباره جزییات این فجایعی که در جریان این پرونده رخ داد،خودداری کردم.اما اکنون نه تنها خبری از چگونگی برخورد با عاملان آن فاجعه نیست بلکه باردیگر و به"استناد اعترافات اجباری" احذ شده تحت شکنجه،سلول انفرادی،چشم بند و بازداشت غیر قانونی و غیر انسانی(دربازداشتگاهي مخفی) بار دیگر خودم را در مظان اتهام می بینم.
دو:درباره اتهام"تشکیل جمعیت مخالفان نظام"،این جانب هر گونه عضویت در چنین جمعیتی را تکذیب کرده و اعلام می کنم که در طول عمرم هرگز در هیچ گروه سیاسی عضویت نداشته و ندارم.
این جانب تنها در دو جلسه مطبوعاتی و براساس وظیفه شغلی خود روزنامه نگاری،در ملاعام با آقای بهزاد نبوی در هنگامی که ایشان نایب رییس مجلس ششم بودند دیدار داشته ام،و هیچ گونه سخن خلاف قانون اساسی در این جلسات مطرح نشده است،و کلیه موارد مطروحه ساخته ذهن پرونده سازان است.این جانب در تمام عمرم تنها یکبار آقای میردادمادی را در مقام ریاست کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس ملاقات کرده ام.و آقای مصطفی تاج زاده نیز بر همین منوال (همه اين ديدارها عمومي و در ملاعام بود).
در مورد آقای رجب علی مزروعی ریاست محترم انجمن صنفی روزنامه نگاران ایران نیز باید اعلام کنم که این جانب تنها یکبار و آن هم پس از آزادی و انجام مصاحبه دروغ و اجباری)در دفتر دادسراي تهران) بر علیه ایشان که تحت فشار و شکنجه انجام شد،تنها یک بار و به مقصد عذر خواهی ایشان را دیده و از ایشان حلالیت طلبیده ام.
سه:در مورد اتهام عضویت در جمعیت مخالفان نظام این جانب هرگز عضو هیچ جمعیت یا گروه سیاسی و غیر سیاسی به غیر از تشکل صنفی "کانون نویسندگان" نبوده ام.و به عضویت در"کانون نویسندگان ایران" افتخار می کنم،چرا که این کانون دیرسال ترین تشکل صنفی نویسندگان ایران است که با هدف پیگیری صنفی حقوق اجتماعی نویسندگان و مبارزه با سانسور یک دهه پیش از استقرار جمهوری اسلامی تشکیل شده،و در راه دفاع از حقوق صنفی نویسندگان تا کنون متحمل خسارات جبران ناپذیری و از جمله شهادت چند تن از اعضای خود شده است.
چهار:درباره اتهام نشراکاذیب(بنابر موارد مطرح شده در کيفرخواست) نیز این جانب کلیه مطالبی و مقالات خود را تا هنگام بازداشت در روزنامه های رسمی کشور به چاپ رسانده ام،و تنها پنج مقاله با عنوان:"اتاق معجزه"،"بازخوانی پرونده افسانه نوروزی"،"بازخوانی قتل های زنجیره ای کرمان"،"تاوان دگر اندیشی"،و "پایگاه دشمن کجاست" و"برای آزادگی" را به منظور انتقاد از مواردی که اغلب سرانجام به تایید قوه قضاییه نیز رسیده،(در وبلاگم)و سایت"امروز"متعلق به سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و سایت"گویا نیوز"،منتشر کردم.
لازم به یادآوری است که موارد مطروحه در مقاله "اتاق معجزه" مربوط به برخورد ضد اسلامی و ضد انسانی برخی از بازجویان و گرفتن اعترافات اجباری است که ریاست قوه قضاییه نیز خود با ابلاغ آئین نامه حقوق شهروندی بر رفع چنین مواردی تاکید داشته اند،و علاوه بر این در جریان سخنرانی ایشان در بهار سال 84 و در جمع دادستان های کل کشور نیز ایشان به انتقاد از برخورد بعضی دادستان ها و پرونده سازی بر علیه برخی از بازداشت شدگان تا به حدی اظهار نارضایی کردند که تاکید کردند "آن مهر ها را باید شکست"و"در چنین دادسرایی را باید تخته کرد."
در مقاله"بازخوانی پرونده افسانه نوروزی"،نیز مواردی مطرح شده که حاکی از مظلومیت یک زن بی پناه است(درمقابل يک فرمانده حفاظت اطلاعات نيروي انتظامي)،که در نهایت قوه قضاییه نیز با تبرئه خانم افسانه نوروزی بر آن موارد صحه گذاشت.
در مقاله"تاوان دگر اندیشی" گزارشی از بدبینی برخی از محافل قدرت نسبت به نویسندگان ایران مطرح کرده ام،و این که چنین نگاهی سر انجام به"فاجعه قتل های زنجیره ای"منتهی شده،که حتا عالی ترین مقامات نیز بر ضربه ای که چنين فاجعه ای بر حیثیت جمهوری اسلامی زد،و لزوم پیشگیری از تداوم چنین نگاهی تاکید کرده اند.
در مقاله"پایگاه دشمن کجاست"،این جانب با استناد به سخنان آقای نیازی،ریاست وقت سازمان قضایی نیروهای های مسلح درباره نفوذ دشمنان با ظاهر مقدس مآبانه در مراکز حساس هشدار داده بودم.کلیه موارد ذکر شده در این مقاله از گزارش ریاست وقت سازمان قضایی نیروهای مسلح و منتشر شده در مطبوعات رسمی کشور آمده بود.
در مقاله"بازخوانی قتل های زنجيره اي کرمان" این جانب درباره قتل چندین نفر از شهروندان کرمانی توسط یک محفل که با سوء استفاده از نام"بسیج" به آن قتل ها مبادرت کرده بودند،نوشته،و تاکید کرده بودم که بنا بر اعلام فرماندهان کرمان به هیچ وجه این قاتلان مجوز رسمی برای ایجاد پایگاه بسیج نداشتند،و مدتی پس از قتل ها برای پنهان کردن خود با ظاهر سازی و فریب چنین مجوزی را دریافت کردند.
در مقاله "برای آزادگی" درباره (صدور حکم اعدام)آقای هاشم آقاجری نه تنها هیچ موردی مطرح نشده بلکه ذکر خاطره ای است از آقای احمد شاملو درباره نوبل ادبیات،و خبر داده شده که چند تن از ایران برای دریافت جایزه نوبل نامزده شده اند،و از جمله آقای هاشم آقاجری.که اتفاقا در همان سال و مدتی بعد این جایزه به وکیل محترم،خانم شیرین عبادی اهدا شد.
کتاب های "شلیک به اصلاحات"،و "بازی قدرت" که اولی درباره ترور سعید حجاریان نایب رییس وقت شورای شهر تهران،و دومی درباره"فاجعه قتل های زنجیره ای"است،(در سال 79) با مجوز وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي چاپ و منتشر شدند،اما در"اعترافات اجباری" وادار شدم تا بگویم"این کتاب ها با استفاده از نفوذ اصلاح طلبان در وزارت ارشاد مجوز دریافت کردند"،در حالی که اساسا در آن هنگام دولت و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي در اختیار اصلاح طلبان بود و بنابراین نفوذ اصلاح طلبان در دولت خودشان بی معنی است.
پنج؛درباره اتهام تشویش اذهان عمومی نیز چنین اتهامی را به هیچ وجه نمی پذیرم ،و اعلام می کنم که هرگز با چنین قصدی کتاب یا مقاله ای ننوشته ام،بلکه هدفم از نوشتن اصلاح امور بوده است.
شش:اتهام شرب خمر را تنها تحت فشار بازجو پذیرفتم.
هفت:اتهام"ایجاد مقدمات فساد"را به شدت رد می کنم چرا که این جانب تحت شدیدترین شکنجه ها حتی از پذیرفتن اتهامات غیر اخلاقی پرهیز کردم اما به اصرار بازجو که گفت"باید برای تکمیل پرونده یک اتهام اخلاقی را بپذیری"،تحت"اعتراف اجباری" پذیرفتم که با برخی از خانم های همکارم "دست داده ام".
هشت:این جانب هر گونه تخطی از قوانین جمهوری اسلامی تا هنگام بازداشت در 17 شهریور 1383 را رد کرده ، و اعلام می کنم به رغم داشتن انتقادات بسیار هرگز کاری خلاف قانون مرتکب نشدم،و قربانی پرونده سازی،شکنجه،و تهدید شده ام.
در این جا لازم می دانم که یک بار دیگر هر گونه نوشته و فیلم منتسب،و هر چیز دیگر را از تاریخ 17 شهریور 83 تا تاریخ 22 دی ماه 1383 يعني تا پیش از ملاقات با ریاست قوه قضاییه را تکذیب کرده و اعلام می کنم که در آن چند ماه"زنده به گور"بوده ام.
و اما در پایان،لازم می دانم اعلام کنم که این جانب در تمام دوران زندگی خود هرگز جز با درنظر داشتن حق و انصاف،و جز برای احقاق حقوق از دست رفته شهروندان و مردم،و سرافرازی ایران عزیز کلمه ننوشته ام.پرونده ساخته شده برای این جانب،حاصل غرض ورزی شخصی،و عینک سیاهی است که برخی از محافل قدرت از پشت آن به مردم می نگرند.در جریان تشکیل این پرونده فجایع بسیاری رخ داد،آنچه نوشتم تنها بخشی از این فجایع بوده است.
لذا از قاضی محترم درخواست می کنم با توجه موارد مطروحه حکم برائت این جانب را از کلیه اتهامات وارده،صادر فرماید.هم چنین درخواست می کنم که نسبت به اعاده حیثیت این جانب،که در هنگام بازداشت بارها توسط مقامات قضایی اتهامات مختلفی به من وارد شده اقدام کنند.
و اما در پایان این پرسش را نیز از ریاست محترم دادگاه و افکار عمومی دارم که چگونه است که در جمهوری اسلامی برای انتشار نام و تصویر جانیان در روزنامه ها محدودیت های قانونی وجود دارد،اما برای پخش "اعترافات اجباری"اخذ شده از روزنامه نگار و وبلاگ نویسی کارگر زاده،که در تمام زندگي اش جز شرافت کلام و کلمه چیزی دیگری نداشته،و جز در دفاع از حقوق مردم،و شهروندان کلامی ننوشته در تمام بخش های خبری تلویزیون جمهوری اسلامی اهتمام و جا هست؟
آیا چنین روش هایی برای تبدیل شهروندان ایران به دشمن با مدعای"عدالت علوی" و شرافت انسانی نسبتی دارد؟
شهرام رفیع زاده
دوازده آذر 1385


ناگفته ها از پرونده وبلاگ نویسان در روز

۱۳۸۷ بهمن ۲۰, یکشنبه

بازگشت "بالاترين"‏


مديران بالاترين دو روز پس از حمله سازماندهي شده به آن اعلام کردند که دومين اين سايت را از هکرها پس ‏گرفته اند.‏
آنها در نخستين اقدام، با قرار دادن يک کاريکاتور در سايت بالاترين در پنجشنبه شب گذشته، خبر از پيروزي خود ‏بر هکرها دادند. با اين حال، آن طور که از توضيحات اين مديران بر مي آيد، حمله هکرها دامنه دارتر از آن ‏بوده که بتوان انتظار برگشت سريع وضعيت بالاترين به شرايط عادي را داشت.‏

 در بيانيه مديران بالاترين  آمده که اين سايت در (۳ فوريه ۲۰۰۹) مورد حمله قرار گرفته است. اين حملات به سرور محدود نبوده و ‏دامنه‌هاي اينترتي و حساب مالي بالاترين مورد حمله قرار گرفته‌اند. بالاترين در گذشته هم مورد حملات اينترنتي ‏قرار گرفته بود ولي هميشه اين حمله‌ها ناموفق بودند، اما اين بار اين حمله‌ها از طريق سرقت هويت مديران ‏بالاترين و استفاده از کارت‌هاي اعتباري جعلي براي نفوذ به سيستم‌هاي خدمات‌دهنده به بالاترين بوده است."‏
در ادامه گزارش وضعيت سايت آمده است: "در طي روزهاي گذشته دومين‌هاي سرقت‌ شده از طريق مجاري ‏قانوني کاملا پس گرفته شده‌اند. در مورد سرورها هم سارق موفق به فرستادن درخواست فرمت يا پاک کردن ‏ديسک‌ها به خدمات‌دهنده بالاترين شده است. خوشبختانه حمله به حساب مالي ناموفق بوده است. اين حملات کاملا ‏متوقف نشده‌اند. ما در حال استفاده از تمام ابزارهاي موجود براي مقابله و تعقيب قانوني اين فرد يا افراد هستيم."‏
مديران بالاترين يادآور شده اند: "تمام تلاش بالاترين ايجاد جريان آزاد اطلاعات و تبادل افکار و ايده‌ها بوده ‏است. ويژگي خاص بالاترين اين بوده است که هزارها ايراني با عقيده هاي متفاوت و متضاد بدون توسل به ‏خشونت به بحث و تبادل نظر پرداخته اند. ما تمام تلاشمان را خواهيم کرد که بالاترين بالا بماند."‏
در خاتمه توضيحات، ضمن تشکر از حمايت کابران، وبلاگ‌نويسان و وب‌سايت‌هاي خبري از بالاترين، تاکيد ‏شده است: "ما قبل از کسب اطلاعات بيشتر و تکميل شدن تحقيقات از قضاوت در مورد انگيزه حمله خودداري ‏مي‌کنيم. وب‌سايت بالاترين پس از پايان تحقيقات در مورد حمله باز خواهد گشت."‏
به رغم آنکه کار بالاترين هنوز به روال سابق بازنگشته، اما مديران بالاترين با ايجاد يک وبلاگ جديد براي آن و ‏با استفاده از امکانات وب 2 چون فرند فيد و توئيتر با کاربران در تماس هستند و با اقدامات بعدي هکرها - که ‏همزمان به انتشار شايعات و جعل هويت مديران بالاترين در کامنت هاي ارسالي به برخي از وبلاگ ها دست زده ‏اند – مقابله مي کنند.‏
حمله فارس به بالاترين
اگرچه هکرهاي بالاترين حاضر به معرفي خود نشده اند، اما خبرگزاري محافظه کار فارس همزمان با حمله به ‏اين سايت در نقش سخنگوي آنان ظاهر شد. اين سايت نوشت: "پيش بيني مي‌شود اين اقدام در راستاي حمايت از ‏مردم مظلوم غزه در جريان جنگ سايبري هكرها با رژيم صهيونيستي صورت گرفته است."‏
اين خبرگزاري همچنين با اشاره به بالاترين تحت عناويني چون "لينکداني" و"سايت مدعي آزادي بيان" ادعا ‏کرده: "در جريان جنگ 22 روزه اين لينك‌داني به طور عمل كرده بود كه به سختي خبري از جنايات رژيم ‏صهيونيستي در نوار غزه در صفحه اول اين سايت نقش مي‌بست."‏
خبرگزاري فارس در اتهام ديگري به بالاترين ادعا کرد که اين سايت "از سوي برخي جريانات غربي حمايت ‏مي‌شد."‏
خبرگزاري حامي دولت، همچنين بدون اشاره به منبع اطلاعات دست اول خود از انگيزه هاي مهاجمان به ‏بالاترين، يکي ديگر از دلايل حمله به اين سايت را را مسدود کردن دسترسي کاربراني ذکر کرد که با اسامي ‏مستعاري چون"خالد اسلامبولي" يا "عماد مغنيه" و اسامي مشابه به انتشار لينک هايي مي کردند که اين ‏خبرگزاري آنها را "لينک هاي اسلامي و مذهبي" ناميده است.‏
پيشتر بسياري از وبلاگ نويسان ضمن اعتراض به هک سايت بالاترين، آن را اقدامي از سوي مراکز سانسور و ‏مخالف آزادي بيان در ايران عنوان کرده بودند. عزيز آشفته از مديران بالاترين نيز اعلام کرده بود که حمله ‏هکرها به بالاترين "کاملا برنامه ريزي شده بود."‏
در پي بازگشت بالاترين ابراهيم نبوي روزنامه نگار و طنز نويس سرشناس ايراني در وبلاگ خود "دودام دات ‏کامگ سه پيشنهاد را خطاب به کاربران و دوستداران بالاترين مطرح کرده که به شرح زير بودند: "انجمن دوستان ‏بالاترين را تشکيل بدهيم"، "يک انجمن براي حمايت رسانه اي از بالاترين تشکيل بدهيم"، و "از بالاترين حمايت ‏مالي کنيم."‏
محمد علي ابطحي نيز، که وبلاگ نويسي را از زماني آغاز کرد که معاون محمد خاتمي رئيس جمهور پيشين ايران ‏بود، در وبلاگش بالاترين را "نماد جامعه مدني مجازي" توصيف کرد.‏
ابطحي نوشت: "خيلي از خوانندگان روزانه من از سايت بالاترين آمده اند. اين کمکي است که سايت بالاترين به ‏بسياري از وبلاگ نويسان ارائه مي کند و به اين دليل سايت بالاترين بر گردن وبلاگ نويسي فارسي حق زيادي ‏دارد. زحمت و تلاشي که بسياري از وبلاگ نويسان در نوشتن مطالب مفيد مي کشند، با کمک اين سايت در اختيار ‏ديگراني قرار مي گيرند که در روز و شب بارها به اين سايت سر مي زنند."‏
او با اشاره به فيلتر سايت بالاترين در ايران از مدت ها پيش اظهار داشت: "اين روزها که اين سايت هک شده و ‏يا مشکل فني ديگري برايش پيش آمده خيلي از وبلاگ نويسان به دليل اين حق، ابراز تأسف زيادي کرده اند و اين ‏خصلت قدرشناسي خوبي است که در جامعه ي ايراني وجود دارد. سايت بالاترين به اين دليل که همه کاره ي آن ‏خود کاربران هستند، نماد يک جامعه مدني در محيط مجازي است."‏
ابطحي که خود روحاني است، برخلاف ادعاي خبرگزاري فارس بالاترين را نماد بلوغ در وبلاگستان فارسي ‏دانسته و آورده است: "بيشتر پست هايي که انتخاب مي شود مفيد است و به ندرت نوشته هاي توهين آميز و يا ‏خارج از نزاکت در آن مورد استقبال قرار مي گيرد. اين هم نشانه ي بلوغ ديگري در جامعه ي وبلاگ نويسي ‏فارسي است."‏

همين گزارش در روز

۱۳۸۷ بهمن ۱۷, پنجشنبه

حمله برنامه ريزي شده به "بالاترين"‏

سايت "بالاترين" مشهورترين سايت وب 2 فارسی که به اشتراک گذاشتن لينک اخبار و گزارش هاي ديگر سايت ها و وبلاگ ها، و بحث در باره آن ها اختصاص دارد،روز سه شنبه مورد حمله هکرها قرار گرفت.
هکرها علاوه بر از کار انداختن سرور"بالاترين"،"دومين" آن را ربودند،و مديران"بالاترين" اعلام کردند که سرور اين سايت پرطرفدار وب 2 فارسی تا ساعت ها قابل دسترسي نخواهد بود.
عزیز آشفته يکي از مديران بالاترين در "فرندفيد" به کابران "بالاترين"اعلام کرد که حمله هکرها به بالاترين"کاملا برنامه ریزی شده بوده"،و هکرها "طبق لاگ دوشنبه شب به سرور دسترسی پیدا کردند یا از آن زمان حمله خود به بالاترين را شروع کرده اند."
به گفته وی هکرها ، "سرور بالاترين" را در شلوغ ترين ساعت کاري بعد از ظهر سه شنبه 15 بهمن هک کرده ، و کل هارد آن را پاک کردند، و تلاش کرده اند تا "حساب پي پال بالاترين" را نيز در اختیار بگیرند.
اين عضو مديريت سايت بالاترين با اشاره به وجود نسخه پشتيبان از محتواي بالاترين به کاربران و مخاطبان اين سايت وب 2 فارسي قول داد که مديران اين سايت در حال تلاش براي بازگرداندن "بالاترين" هستند ، و گفت که "دومين بالاترين" را نيز از هکرها پس خواهد گرفت.
وي همچنين گفت که مديران بالاترين براي بازسازی و بازگشت اين به روال عادي "به زمان" نياز دارند.
هنوز مشخصات هکرهايي که به بالاترين حمله کرده اند اعلام نشده و هکرها از معرفی خود يا ابراز درخواست و بيان انگيزه خود از هک "بالاترين" را اعلام نکرده اند.
هک سايت "بالاترين" اعتراض صدها وبلاگ نويس ايراني را برانگيخته است.وبلاگ نويسان مي گويند که "بالاترين نقطع عطفي در وب 2 فارسی است" ، و "حمايت از آن را حمايت از وب 2 فارسی می دانند."
بالاترين که براساس ايده سايت انگليسي زبان ديگ اما به فارسي فعاليت مي کند محل به اشتراک گذاشتن لينک ها و مطالب منتشر شده در وب فارسي است که در ان کاربران علاوه بر اشتراک لينک با استفاده از يک سيستم راي گيري و دادن امتياز دهي مثبت یا منفي به لينک هاي ارسالي آن ها را به عنوان "لينک داغ" روز انتخاب و به يکديگر معرفي مي کنند.
امکان بحث و دادن نظر از سوي کاربران براي هر لينک ارسالي در بالاترين برخلاف فضاي بسته در ايران بارها بحث هاي پردامنه اي ميان صدها کاربر در مورد مباحث ممنوعه در قوانين جاری و یا حتی عرف اجتماعی در ايران را به کابران بالاترين داده است.
اين امکان همان قدر که از سوي کاربران اينترنت و وبلاگ نويسان ايراني مورد استقابل قرار گرفته ، از سوي رسانه هاي وابسته به جمهوري اسلامي بارها مورد اعتراض و حمله قرار گرفته است.
شماري از وبلاگ نويسان ايراني از زمان هک بالاترين با قرار دادن لوگوي آن در وبلاگ هاي خود به نشانه اعتراض به هکرها حمايت خود از اين سايت را اعلام کرده اند.
اگرچه هکرها خود را معرفی نکرده اند اما برخي از وبلاگ نويسان مي گويند که هکرها احتمالا به "دستگاه سانسور جمهوري اسلامي" وابسته هستند یا از آن دستور گرفته اند.
سايت بالاترين تنها چند ماه پس از آغاز به کار چون 5 ميليون سايت و وبلاگ ديگر که در ايران فيلتر هستند،براي کاربران داخل ايران فيلتر شد اما وبگردها و وبلاگ نويسان ايراني در اثر سال ها دست و پنجه نرم کردن با فيلترينگ اکنون به استادان دور زدن فيلترينگ تبديل شده اند و به همين دليل بخش اصلي کاربران و مخاطبان بالاترين را به خود اختصاص داده اند.
رسانه شهروندان،نگرانی حاکمان
بنيانگذار اصلي بالاترين که از مرداد سال 85 فعاليت خود را در وب فارسي آغاز کرد ، مهدي يحيي نژاد برنده مدال برنز المپياد جهاني فيزيک در سال 1993 و دانش آموخته دانشگاه صنعتی شریف تهران است که فوق لیسانس خود در رشته فیزیک تجربی را در دانشگاه تورنتو ، و دکتراي فيزيک و بيوانفورماتيک را از دانشگاه ام آي تي دریافت کرده است.
يحيي نژاد که هم اکنون ساکن شمال کاليفرنيا است فوق دکترای بيوانفورماتيک را از دانشگاه استانفورد دریافت کرده است.
وي مرداد ماه گذشته در دو سالگي بالاترين به سايت صدای جهاني(گلوبال ويس) که به انعکاس اخبار وبلاگ نويسان دنیا اختصاص دارد گفت که " من بالاترین را در 16 ماه اوت سال 2006 راه انداختم.تا الان 300 هزار مطلب جدید در این سایت گذاشته شده و پنج میلیون رای و یک میلیون نظر هم به ثبت رسیده است. البته من موفقیت بالاترین را فراتر از این اعداد و ارقام براورد می کنم."
وي همچنين گفت "این سایت توسط خبرنگاران و بلاگرهای ایرانی و نیز خارجی خیلی زیاد خوانده می شود" و به همي دليل"بحث ها و گفتگوهایی که در این سایت صورت می گیرد در خیلی از کشورها و مناطق مختلف انعکاس چشمگیری داشته است."
به گفته یحيي نژاد سهم بلاگر های ایرانی در بالاترين "خیلی حائز اهمیت" است.وی تاکید کرده که "بلاگرها اکثریت بازدیدکنندگان فعال این سایت را تشکیل می دهند" و "بالاترین جایی است برای بلاگ های فارسی که بتوانند خوانندگان زیادی برای نوشته هایشان پیدا کنند."
او به بحث ها و نظراتی که در مورد لینک ها در بالاترين در مي گيرد را مهم مي داند و گفته "انتقادات و نظراتی که درباره مطالب بلاگ های بالاترین می دهند بیشتراوقات از نظراتی که درباره نسخه اصلی آن مطالب می دهند خیلی بیشتر است."
بنيانگذار بالاترين همچنين گفته که آطن سايت وب 2 فارسي "گامی روبه جلو برای رسانه های شهروندی به خصوص ایرانی بوده" است.
به گفته مهدي يحيي نژاد "ایران در زمینه رسانه های مردمی پیشرفت داشته چرا که از جمله کشورهایی است که وبلاگ ها در آن خیلی طرفدار پیدا کرده اند."
وي در عين حال تاکيد مي کند که به رغم گرايش گسترده ايرانيان به وبلاگ ها،ايران "برای نگه داشتن این ریتم خیلی دچار مشکل بوده است."
یحیي نژاد تاکيد کرده که "هر رسانه شهروندی باید با برگزاری سمینارها تقویت شده و از سوی بخش خصوصی حمایت شود.ولی در ایران چنین اتفاقی نیافتاده است."
برخي از مقامات جمهوري اسلامي بارها از اينترنت به عنوان"گرگ درنده" نامبرده، و برخي از نهادهاي حکومتي ادعا مي کنند که اينترنت و وب فارسي ابزاري براي "براندازي نرم" یا "وقوع انقلاب مخملي" در ايران است.
مقامات دولتي به همين بهانه نه تنها از رشد بخش خصوصي در بخش اينترنت و انحصار آن در دست موسساتي وابسته به برخي نهادهاي نظامي حمايت مي کنند بلکه از راه هاي مختلف از جمله"فيلترينگ"،"بازداشت و برخورد با وبلاگ نويسان"،"موازي سازي از جمله راه اندازي 10 هزار وبلاگ براي 10 هزار بسيجي"،و در ماه هاي اخير "وضع مجازات هايي چون مجازات سنگين زندان تا 15 سال براي برخي اتهامات اينترنتي"،و پيشنهاد مجازات اعدام براي برخي از مطالب منتشر شده در وبلاگ ها ، مي کوشند جلوی فعاليت آزادنه و طرح انتقادات کاربران اينترنت و وبلاگ نويسان ايراني بگيرند.


همين گزارش در روز

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes