بر آب گيسوي پري باشد
چشم تو تا ابد ماهي مي ماند
تا من نباشي باور نمي کني که با اين خيال
مانند هر گياه کنار چشمه باليده بودم
آب و گياه
و چشمه و گيسو
شايد همه
سایه ي خوابي باشند
که دوش مي ديدم
در خواب اگر پري ببينی
بيدار نمي شوي.
شايان حامدي.اين اسم شايد براي بعضي ها اصلا آشنا نباشد اما خيلي ها را هم به ياد جوان نجيب و سبزه روي جنوب مي اندازد که حالا سال ها از رفتنش گذشته و مي گذرد.خيلي ها ديگر يادش نمي کنند.مجموعه شعرش مدت ها پس از مرگش انتشار يافت و آن طور که شنيدم امسال جزو کتاب هايي بود که تا مراحل ما قبل آخر جايزه شعر کارنامه هم آمد.او توي برزخ زندگي پر تناقض اين جا.و بين آدم هايي که خيلي زود همه چيز را فراموش مي کنند زماني با قلبي پر عشق زندگي کرد و شعر نوشت.و توي یک روز دي ماه 1375 خودش را طوري به مرگ گره زد که حالا شش سال مي شود که نيست.ما خيلي فراموش کاريم مگر مي شود آن سبزه روي مهربان را فراموش کرد که فراموش کرده ايم وشعرش را:
ابر ها با من بودند
ابر ها آن شب هم
که کنارت بودم
با من بودند
ابر ها باراني دارند
ابرها آن شب هم
که کنارت بودم
باراني بودند
ابرها ماهي پنهان دارند
ابر و
آن شب که کنارم بودي
ماهم بودي...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر