۱۳۸۱ دی ۵, پنجشنبه

التزام عملی

يكم‌.عباس‌ عبدي‌ در جريان‌ رسيدگي‌ به‌ پرونده‌اش‌ گفته‌: «ارايه‌ هر نظر و ديدگاه‌ سياسي‌ در خلا و انتزاع‌ صورت‌ نمي‌گيرد، بلكه‌ مبتني‌ به‌ حوادث‌ اجتماعي‌ شكل‌ مي‌گيرد و تا هنگامي‌ كه‌ آؤار آن‌ حوادث‌ وجود دارند، اينگونه‌ نظريات‌ خواه‌ ناخواه‌ ارايه‌ خواهد شد... مهمترين‌ آنها خروج‌ از حاكميت‌ است‌، آنان‌ كه‌ مطالب‌ را پيگيري‌ مي‌كنند، مي‌دانند كه‌ بارها عنوان‌ كرده‌ام‌ پذيرش‌ اين‌ ديدگاه‌ منجر به‌ نقص‌ آن‌ خواهد شد و زمينه‌ را براي‌ سازش‌ و تفاهم‌ فراهم‌ مي‌كند... به‌ عبارت‌ ديگر اين‌ ديدگاه‌ نگرشي‌ بازدارنده‌ است‌.»
دوم‌.از 13 آبان‌ تا چهارم‌ دي‌ماه‌، با يك‌ حساب‌ سرانگشتي‌، شمار روزها به‌ پنجاه‌ هم‌ نمي‌رسد. شايد كساني‌ كه‌ در جلسه‌ دادگاه‌ يا از طريق‌ رسانه‌ها اظهارات‌ عبدي‌ را شنيده‌ يا خوانده‌اند به‌ نوعي‌ شگفتي‌ هم‌ دچار شده‌ باشند كه‌ حتما شده‌اند اين‌ را مي‌شود از فروكش‌ ابراز نظر در هر دو سوي‌ محافظه‌كاران‌ و اصلاح‌طلبان‌ دريافت‌. در ميان‌ اصلاح‌طلبان‌ ممكن‌ است‌ بعضي‌ها اظهارات‌ او را در لباس‌ زندان‌ به‌ «شرايط‌ خاص‌» ربط‌ بدهند. در ميان‌ محافظه‌كاران‌ هم‌ بي‌گمان‌ كساني‌ اظهارات‌ عبدي‌ را به‌ منزله‌ سند حقانيت‌ به‌ يكديگر نشان‌ خواهند داد. كساني‌ سخنان‌ او را ناشي‌ از توان‌ كمتر از پنجاه‌ روزه‌اش‌ خواهند دانست‌ و كساني‌ ديگر به‌ خود اميدواري‌ مي‌دهند كه‌ مي‌شود يك‌ اصلاح‌طلب‌ را در كمتر از پنجاه‌ روز به‌ عكس‌ كرد و...
سوم‌.عباس‌ عبدي‌ روزي‌ كه‌ از ديوار سفارت‌ امريكا در تهران‌ بالا مي‌رفت‌ به‌ يقين‌ تصور چنين‌ روزي‌ را نمي‌كرد. وقتي‌ هم‌ كه‌ «خروج‌ از حاكميت‌» را طرح‌ كرد احتمالا آينده‌يي‌ ديگر را تجسم‌ مي‌كرد شايد او خودش‌ را در شمايل‌ دانيل‌ اورتگا يا نلسون‌ ماندلا يا ديگر قهرمانان‌ ابتدا انقلابي‌ و بعد اصلاح‌طلب‌ مي‌ديد. حالا عبدي‌ مي‌تواند فيلم‌ دادگاهش‌ را بگيرد و خودش‌ را ببيند كه‌ در قامت‌ يك‌ ضد قهرمان‌ چطور متن‌ نوشته‌اش‌ را پر غلط‌ مي‌خواند.او هيچ‌ شباهتي‌ به‌ عبدالله‌ نوري‌ يا اكبر گنجي‌ نداشت‌،بيشتر شبيه‌ عكس‌هاي‌ حجاريان‌ در اتاق‌ آ.سي.يو‌ بود.
چهارم‌.سياست‌ هم‌ مي‌تواند علم‌ باشد، هم‌ بازي‌، يك‌ جاهايي‌ هم‌ شبيه‌ شعر سورئاليستي‌. با اين‌ همه‌ رعايت‌ قواعد در آن‌ حرف‌ اول‌ را مي‌زند. پسوند ايراني‌ حالا خيلي‌ به‌ اصلاحات‌ مي‌آيد چرا كه‌ خاص‌ بودن‌ «اصلاحات‌ ايراني‌» حالا بيشتر خودش‌ را به‌ رخ‌ مي‌كشد. گفته‌هاي‌ عبدي‌ در دادگاه‌ و مصاحبه‌ مطبوعاتي‌ اش‌ مي‌تواند سي‌ سال‌ حضورش‌ در عرصه‌ سياست‌ را دود هوا كند. او در آن‌ مصاحبه‌ حرف‌هايي‌ زد كه‌ شايد دوستانش‌ را هم‌ شگفت‌زده‌ كرده‌ باشد، با اين‌ همه‌ او شايد مي‌خواست‌ يك‌ چيز ديگر را هم‌ به‌ همه‌ يادآوري‌ كند و آن‌ «التزام‌ عملي‌» به‌ قواعد بازي‌ است‌ حتي‌ اگر اين‌ التزام‌ عملي‌ عباس‌ عبدي‌ را براي‌ هميشه‌ به‌ مهره‌يي‌ سوخته‌ در صحنه‌ سياست‌ بدل‌ كند.
منتشر شده در روزنامه اعتماد 5 دی 81

۱۳۸۱ آذر ۱۹, سه‌شنبه

حالا با مرگ

او حالا با مرگ آن قدر جنگيده که حتا پذيرفتن شکست برايش مهم نباشد...خواهرم خورشيد مجبور است دلش را توي گورستاني دفن کند که پيشتر عزيزان ديگرش را گرفته.براي آن همه مهر باني که بايد خوراک مورچگان بشود تنها دوباره خيام را صدا مي زنم کاش از پي صد هزار سال از دل خاک چون سبزه اميد بر دميدن بودي...

۱۳۸۱ آذر ۱۵, جمعه

آخر هفته

كاش از پي صد هزار سال از دل خاك چون سبزه اميد بر دميدن بودي...آخر هفته اين روز ها بيشتر شبيه راه رفتن توي گورستان مي ماند پر سكوت و كابوس.توي اين كابوس هر چه راه مي روم نمي رسم.پيچاپيچ راه همين طور ناگهان پيچيده بر دست و پاهام.و بوي مرگ دارد همه جا را پر مي كندكه اصلا مهم نيست.آن همه رويا اگر قرار باشد بميرد برف اگر نيايدو تو توي برف.همه ديوانه يي را توي برگ ها خواهند ديد كه با خودش بازي مي كند:ديوانه يي كه توي نفرين ابدي پاييز عين حافظ قرن هاست كه دست هاش را رو به آسمان گرفته و دعا مي كند كه عشق به زمين برگردد...آي عشق آي عشق چهره آبي ات پيدا نيست...

۱۳۸۱ آذر ۱۴, پنجشنبه

بغض بازگشت

ديشب يه جايي دري نجف آبادي را ديدم.بعضيا مي دونن که اونجا کجاست.اين آقاي دري همان طور که مي دونيد پاييز ۱۳۷۷ وقتي حاج سعيد و بزرگتراش آدم مي کشتن وزير اطلاعات بود الان هم رييس ديوان عدالت اداري و هم عضو مجلس خبرگان رهبري.خب خدا را شکر...
از ايشون خواستم اگه موافق باشه يه روز خدمتش برسم و گفت و گويي داشته باشيم بلکه روزني اين سوراخ گشاد تر بشه و يه گوشه حقيقتم اين طوري روشن بشه.آقاي دري که خيلي هم شوخ طبع به نظر مي اومد گفت:ما تو ديوان در خدمتيم يه روز بيا چايي هست حرفم ميزنيم خنده و شوخي اين طور چيزا اما اگه ميخواي گفت و گو بکني بايد بري سراغ آقاي خاتمي که مخترع گفت و گوي تمدن هاست ما را چي به گفت و گو.دمش گرم آقاي دري...
امروز پنج شنبه ست ظاهرا.البت برام ديگه خيلي مهم نيست اسم روزها.وقتي همه شان ملال آور و پر تنهايي اند مگر اسم روز ها فرق مي کند:لات بي سابقه اي بودم/با يک جو چشم/طوري گير دادي به من/که مرد ها/ وجودش را نداشتند/و همه چيز/ عکس شد//آن که کلاهش را کج گذاشته/ کتش را/ روي دوشش/من نيستم...پاي تو هم گير است/توي اين نا مردي...اين را تنها خودت مي داني و يک تقويم که حالا توي ورق هاي خيلي قديميش کسي جا مانده که هيچ چيز را براي خودش نمي خواست.او حالا پير تر از کوه و درياست و در دل هيچ کس جا نمي گيرد جز خاک و با سيگارهاش دود مي شود در بغض بازگشت به سياره اي که زمين نباشد.همين و شعرهايي که تو گفتي و بعد عزيز آقايي که ديگر عزيز نيست.عزيز آقايي که ديگر خيلي بيشر از هفت تا مرده و باقي قضايا...

حواست باشد
.
اين کيف و
کتاب ها را نبين
توي دستم
آرام نشستنم را
توي اين کافه
نبين
انگشت هاي جوهريم را نبين
و چند شعر چاپ شده ام ر
خيلي هم کوچک نيستم
پاش بيافتد
بطري هم مي شکنم
شيشه مغازه و ماشين را هم
همين طور
تازه
مي توانم
با يک دو ريالي
زنگ بزنم به خانه شما
اين ضامن دار را هم گذاشته ام به وقتش
نامردي نامردي مي آورد
در ضمن
يک کار ديگر هم بلدم
حواست باشد
مي توانم گريه کنم.
1 تير۱۳۷۸
باور کن
.
اين سکه نتوانست
نمي تواند
صداي تو را در بياورد
لج مرا چرا؟
چه کسي گفته است
به اين خيابان
ببرد تو را به تجريش
مرا به شوکا
عصر به خير يار علي
مي توانست عصر زيبايي باشد نه؟
يه قهوه بده کيا
اين قهوه واين غروب
ميتوانست تلخ نباشد
نتوانست
آن سکه صداي تو را در بياورد
يه ليوان آب لطفا
اين يکي مي تواند
اشکم را در بياورد
باور کن...
1 تير 1378
صبر
.
صبر کردم
به دنيا بيايي
آمدي
راه رفتن و نوشتن ياد بگيري
گرفتي
نام خودت را نوشتي
نام پدر و مادرت را
نام پرندگان وگل ها را نوشتي
نام خيابان ها وشهرها را
نام ستاره ها را نوشتي
صبر کردم
مي کنم
نامم را ننوشتي
نمي نويسي...
1 تير ماه ۱۳۷۸

۱۳۸۱ آذر ۱۳, چهارشنبه

زمستان

دو روز پيش متهم به قتل لاله سحر خيزان آمده بود اينجا.بقيه اش بماند براي بعد...
باز هم مي نويسم كه شب هاي بي ستاره نمانه نمانه/بي مهري زمانه نمانه نمانه...
اين روزها اگر چه سياه و تاريكند برايم اما بوي بهار را هم توي خودشان دارند.يك روز فروغ گفته ايمان بياوريد به آغاز فصل سرد و توي دي ماه آمدن و توي بهمن رفتن را هم داشته با خودش.من به زمستان ايمان دارم اما راستش را بخواهي به بوي پيراهنت اين جا و اكنون بيشتر.به آمدنت.به آمون.بدون اميد بدون ايمان وگر نه بدون تو يك لحظه نمي شد نمي شود اين كابوس را تاب آورد...همين و يادت. همين و همه ي اين راه دراز و اين همه عشق. فكر كنم بقيه اش مهم نيست.برهنه بگو برهنه خاكم كنند...

۱۳۸۱ آذر ۱۲, سه‌شنبه

تاریخ فراموشکاری

۱ امروز چهار سال‌ گذشته‌ از روزي‌ كه‌ محمد مختاري‌ تا نزديك‌هاي‌ غروب‌ مشغول‌ خواندن‌ و نوشتن‌ بود و بعد به‌ قصد خريد يكي‌ دو تا لامپ‌ و چند شيشه‌ شير از خانه‌ مي‌زند بيرون‌.يك‌ روز قبل‌ وقتي‌ رفته‌ بود يادبود حميد مصدق‌ يكي‌ ازش‌ پرسيده‌ بود كه‌ قتل‌ فروهرها و مرگ‌مصدق ربطي‌ به‌ هم‌ دارد يا نه‌؟و مختاري‌ گفته‌ بود نه‌.او نمي‌دانست‌ فردا صبح‌ دو تا ماشين‌ و سرنشينانش‌ كنار خيابان‌ انتظار مي‌كشند كه‌ از خانه‌ بزند بيرون‌ و آن‌ قدر صبر دارند كه‌ تا ساعت‌ پنج‌ عصر هم‌ همان جا مي‌مانند. مختاري‌ حتي‌ به‌ مغازه‌ هم‌ مي‌رسد، خريد مي‌كند كه‌ برگردد به‌ «هفتاد سال‌ عاشقانه‌» و شعرهاش‌ فكر مي‌كند و به‌ «تمرين‌ مدارا». توي‌ آن‌ دو تا ماشين‌ اما چند نفر فقط‌ به‌ يك‌ چيز فكر مي‌كنند، «انجام‌ وظيفه‌» يا چيزي‌ در همين‌ حدود. آنها وقتي‌ مختاري‌ را سوار ماشين‌شان‌ مي‌كنند هم‌ به‌ همين‌ فكر مي‌كنند. ساعت‌ها چرخيدن‌ توي‌ شهر طبعا نبايد به‌ ريسماني‌ ختم‌ شود كه‌ معمولا فاصله‌ بين‌ زندگي‌ و مرگ‌ را در چند دقيقه‌ طي‌ مي‌كند اما سياست‌ هميشه‌ قربانيان‌ خودش‌ را مي‌گيرد و كاري‌ هم‌ به‌ دل‌ طرف‌ ندارد.چند روز هول‌ و هراس‌ و بعد يافتن‌ جسد بي‌جان‌ شاعر و قصه‌يي‌ كه‌ براي‌ محمد جعفرپوينده‌ تكرار مي‌شود. آنچه‌ به‌ قتل‌هاي‌ زنجيره‌يي‌ شهرت‌ يافته‌ حالا چهار ساله‌ مي‌شود.
2 توي‌ اين‌ چهار سال‌ اتفاق‌ها افتاده‌ و توي‌ همه‌ سال‌هايي‌ كه‌ رفته‌ و مي‌آيند اتفاق‌ها. مرگ‌ سعيد امامي‌ كه‌ «هويت‌» سازي‌ او شهره‌ است‌ حالا خيلي‌ چيزها را آشكار و نهان‌ كرد. حالا معلوم‌ شده‌ كه‌ آن‌ «نابغه‌» امنيتي‌ تنها در از پا در آوردن‌ كساني‌ مهارت‌ داشته‌ كه‌ خطري‌ براي‌ نظام‌ نبودند. او بي‌خطرها را از پا در مي‌آورد كه‌ فتنه‌ به‌ پا كند و خطر. يك‌ نكته‌ ديگر هم‌ حالا در چهارسالگي‌ قتل‌هاي‌ زنجيره‌يي‌ عيان‌ شده‌ و آن‌ اين‌ كه‌ آؤار اطلاعيه‌ تاريخي‌ وزارت‌ اطلاعات‌ در نيمه‌ دي‌ ماه‌ 1377 با مرگ‌ امامي‌ آسيب‌شناسي‌ ماجراي‌ قتل‌ها و حقيقت‌يابي‌ را حالا با حاصل‌ جمع‌ صفر برابر كرده‌ است‌.
۳ماجراي‌ قتل‌هاي‌ زنجيره‌يي‌ از دل‌ چهار سال‌ پيش‌ به‌ عمق‌ تاريخ‌ پرتاب‌ شده‌ و مي‌شود. اما انديشه‌يي‌ كه‌ ماجراي‌ قتل‌هاي‌ زنجيره‌يي‌ از دل‌ آن‌ برآمده‌ از دل‌ تاريخ‌ راهش‌ را تا هنوز ادامه‌ داده‌ است‌. وقتي‌ دو سال‌ پيش‌ و در هنگامه‌ رسيدگي‌ حقوقي‌ به‌ اين‌ ماجرا، خانواده‌ مقتولان‌ نسبت‌ به‌ عاملان‌ قتل‌ها اعلام‌ گذشت‌ كردند بر يك‌ نكته‌ تاكيد داشتند و آن‌ اينكه‌ خواستار انتقام‌ نيستند آنها بر يك‌ خواسته‌ تاريخي‌ تاكيد داشتند و آن‌ طرد و رد تفكري‌ است‌ كه‌ مي‌تواند بي‌گناه‌ را گناهكار و گناهكار را بي‌گناه‌ معرفي‌ كند، چشم‌هاي‌ تيزبين‌ نظارت‌ همگاني‌ را كور و برشمار قربانيان‌ بيفزايد.
تاريخ‌ دل‌ پر رمز و رازي‌ دارد. او روزي‌ درباره‌ همه‌ ما قضاوت‌ كرده‌ و خواهد كرد. امروز خيلي‌ها مي‌توانند نگران‌ چنين‌ قضاوتي‌ باشند.
منتشر شده در روزنامه اعتماد 12 آذر 1381

۱۳۸۱ آذر ۱۱, دوشنبه

محاکمه

فردا که بيايد چهار سال از ربودن و به قتل رساندن محمد مختاري گذشته . سال ها خواهد گذشت از آن روز پاييزي و آخرین اتاق آن مجموعه به ظاهر حافظ امنيت و خواباندن محمد مختاري روي زمين.آن روز ها عشق هزاران و يك ساله و تو دو سه ماهه و من بيست و هفت ساله بودم و طناب و مرگ هم سن و سال تاريخ بودند.آن طناب ده دقيقه کشيده شد و ناخن هاي شاعر ده دقيقه بعد کبود اين را فقط قاتل ها مي دانند و مختاري و شايد چند نفر ديگر.اما بوي گند آن قضايا تا دنيا دنياست توي دل تاريخ به يقه آن هايي که دستورش را دادند سنجاق شده .آن ها با صد من عطر و بزک نمي توانند از دادگاه تاريخ بگريزند گيرم که با يک دستور از محاکمه در دادگاهي گريخته باشند که يک "بي"بزرگ اولش کم دارد...

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes