۱۳۸۱ آذر ۱۴, پنجشنبه

حواست باشد
.
اين کيف و
کتاب ها را نبين
توي دستم
آرام نشستنم را
توي اين کافه
نبين
انگشت هاي جوهريم را نبين
و چند شعر چاپ شده ام ر
خيلي هم کوچک نيستم
پاش بيافتد
بطري هم مي شکنم
شيشه مغازه و ماشين را هم
همين طور
تازه
مي توانم
با يک دو ريالي
زنگ بزنم به خانه شما
اين ضامن دار را هم گذاشته ام به وقتش
نامردي نامردي مي آورد
در ضمن
يک کار ديگر هم بلدم
حواست باشد
مي توانم گريه کنم.
1 تير۱۳۷۸
باور کن
.
اين سکه نتوانست
نمي تواند
صداي تو را در بياورد
لج مرا چرا؟
چه کسي گفته است
به اين خيابان
ببرد تو را به تجريش
مرا به شوکا
عصر به خير يار علي
مي توانست عصر زيبايي باشد نه؟
يه قهوه بده کيا
اين قهوه واين غروب
ميتوانست تلخ نباشد
نتوانست
آن سکه صداي تو را در بياورد
يه ليوان آب لطفا
اين يکي مي تواند
اشکم را در بياورد
باور کن...
1 تير 1378
صبر
.
صبر کردم
به دنيا بيايي
آمدي
راه رفتن و نوشتن ياد بگيري
گرفتي
نام خودت را نوشتي
نام پدر و مادرت را
نام پرندگان وگل ها را نوشتي
نام خيابان ها وشهرها را
نام ستاره ها را نوشتي
صبر کردم
مي کنم
نامم را ننوشتي
نمي نويسي...
1 تير ماه ۱۳۷۸

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes