او حالا با مرگ آن قدر جنگيده که حتا پذيرفتن شکست برايش مهم نباشد...خواهرم خورشيد مجبور است دلش را توي گورستاني دفن کند که پيشتر عزيزان ديگرش را گرفته.براي آن همه مهر باني که بايد خوراک مورچگان بشود تنها دوباره خيام را صدا مي زنم کاش از پي صد هزار سال از دل خاک چون سبزه اميد بر دميدن بودي...
۱۳۸۱ آذر ۱۹, سهشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر