۱۳۸۲ بهمن ۲۸, سه‌شنبه

خداحافظی با عماد

عماد خراسانی مرد.همین و تمام.این هم دو تا یادداشت برای عماد اولی را وقتی نوشتم که خبر بستری شدنش توی بیمارستان رسید و دومی حاصل دیداری است با او در عصر ۱۱ خرداد ۸۲ که اولین وآخرین دیدار هم شد:

مگر عشق‌ تمام‌شدنی‌ است‌

یازده‌ خرداد 82
امروز رفته‌ بودم‌ خانه‌ عماد خراسانی‌. یک‌ اتاق‌ کوچک‌، یک‌ تخت‌ و یک‌ عصا، چند تا عکس‌ اخوان‌ ثالث‌ و دو تا انگشتر عقیق‌. دو تا چشم‌ و یک‌ نگاه‌، به‌علاوه‌ کلی‌ عشق‌. هشتاد و دو ساله‌ است‌ عماد. رفیق‌ فابریک‌ مهدی‌ اخوان‌ ثالث‌ در رندی‌ و قلندری‌. ازش‌ پرسیدم‌ حالا که‌ به‌ این‌جا رسیدی‌ حالا که‌ رسیدی‌ ته‌ خط‌ هنوز آن‌ عشق‌، همان‌ عشق‌ معروف‌، توی‌ سرت‌ هست‌؟ هنوز رنج‌ می‌کشی‌ عماد؟ گفت‌ و البته‌ آرام‌ و شمرده‌ که‌ هنوز...
عشق‌ عماد یک‌ وقتی‌ سر زبان‌ها بود و شعرهاش‌ هنوز. گفتم‌ ماجرا چی‌ بود، می‌خواهم‌ همه‌اش‌ را بشنوم‌. گفت‌: «دست‌ رو بد دردی‌ گذاشتی‌»، گفت‌: «زدی‌ توی‌ خال‌». از عماد چیزی‌ نمانده‌، جز تکه‌یی‌ پوست‌ و استخوان‌ و باز هم‌ از عشق‌ می‌گفت‌ و این‌ که‌ اگر یک‌ بار دیگر هم‌ به‌ دنیا بیاید باز شعر و عشق‌. گفتم‌ این‌ دو تا را انتخاب‌ می‌کنی‌، باز هم‌ گفت‌: «من‌ اونا رو انتخاب‌ نمی‌کنم‌، اون‌ها خودشون‌ رو توی‌ وجودم‌ جا می‌کنن‌.» شعرهاش‌ جای‌ خود، می‌خواستم‌ یک‌ بار از نزدیک‌ ببینمش‌. ببینم‌ چطور می‌شود آدم‌ توی‌ هشتاد و دوسالگی‌، وقتی‌ جایی‌ میان‌ مرگ‌ و زندگی‌ قرار گرفته‌، می‌تواند از عشق‌ و با عشق‌ نفس‌ بکشد و دیدمش‌.

28آبان‌ 82
تلفن‌ زنگ‌ می‌زند، دوستی‌ خبر می‌دهد که‌ عماد را برده‌اند بیمارستان‌. او حالا توی‌ اتاق‌ شماره‌ 206 بیمارستان‌ توس‌ با چیزی‌ در جدال‌ است‌ که‌ بی‌گمال‌ زندگی‌ نام‌ ندارد. چندماه‌ پیش‌ به‌ دیدارش‌ رفته‌ بودم‌، خانه‌اش‌ در کوچه‌یی‌ به‌ نام‌ خودش‌ بود. جایی‌ شبیه‌ زیرزمین‌. آنجا دوتا چشم‌ دیدم‌ و آدم‌ نحیفی‌ را که‌ تنها پیوندش‌ با زندگی‌ عشق‌ بود. نگاهش‌ خیره‌ به‌ نقطه‌یی‌ نامعلوم‌ انگار جان‌ می‌داد به‌ گذشته‌یی‌ دور. گذشته‌یی‌ که‌ قوت‌ بود، شور بود، مهدی‌ اخوان‌ ثالث‌ بود، شعر بود و عشق‌، سراسر عشق‌ بود. از برق‌ چشم‌هایش‌ می‌شد دانست‌ که‌ او با همین‌ جان‌ عاشق‌ بوده‌ که‌ زندگی‌ را تاب‌ آورده‌، عشق‌ را تاب‌ آورده‌ و خودش‌ را از روزهای‌ دور رسانده‌ به‌ اینجا و خودش‌ را می‌رساند به‌ فرداها. باورکردنی‌ نبود ولی‌ حقیقت‌ داشت‌ هم‌ عماد و هم‌ عشق‌.
می‌دانم‌ که‌ روی‌ آن‌ تخت‌، توی‌ بیمارستان‌ باز خیره‌ می‌شود عماد. خیره‌ به‌ جایی‌ دور و نامعلوم‌ و جان‌ می‌دهد به‌ روزها و دیروزها و همین‌ است‌ که‌ عماد، عاشق‌ترین‌ زندگان‌ است‌ تا امروز.

28 بهمن‌82
و باز تلفن‌ است‌ که‌ زنگ‌ می‌زند، دوستی‌ خبر می‌دهد که‌ عماد تمام‌ کرده‌. خیره‌ می‌شوم‌ به‌ جایی‌ دور، به‌ همان‌ اتاق‌ کوچک‌ و اندام‌ نحیفش‌ و البته‌ به‌ برق‌ چشم‌هاش‌ که‌ تنها پیوند او بود با زندگی‌. می‌شود پذیرفت‌ که‌ آن‌ دست‌های‌ لاغر و صورت‌ استخوانی‌ برای‌ ابد مرده‌اند اما آن‌ چشم‌ها چه‌؟ مگر آن‌ چشم‌ها تمام‌شدنی‌ است‌. آن‌ نگاه‌، آن‌ شعرها مگر تمام‌ شدنی‌ است‌ و آن‌ همه‌ عشق‌ که‌ خودش‌ را در اندام‌ نحیف‌ عماد جا کرده‌ بود مگر تمام‌شدنی‌ است‌.یقین‌ دارم‌ که‌ امروز تشییع‌کنندگان‌، تنها پیکر عماد را به‌ خاک‌ می‌سپارند نه‌ شعرها و عشقش‌را.
او حالا جایی‌ دور از اینجا و اکنون‌، خیره‌ به‌ جایی‌ دورتر شده‌ و از خودش‌ و از ما می‌پرسد مگر شعر، مگر عشق‌ تمام‌شدنی‌ است‌.

۱۳۸۲ بهمن ۲۷, دوشنبه

ماجرای‌ جیرفت‌ و بوی‌ گوشت‌ آلوده

ماجرای‌ جیرفت‌ که‌ یادتان‌ هست‌؟ گفتند که‌ عده‌ ای‌ هجوم‌ بردند به‌ تپه‌های‌ تاریخی‌ و هر کس‌ هر جا را که‌ خواست‌ کند و تا دلش‌ خواست‌ اشیای‌ عتیقه‌ و زیرخاکی‌ را به‌ تاراج‌ برد. من‌ که‌ باور نکردم‌ ولی‌ خب‌ این‌ ماجرا شاهدان‌ عینی‌ هم‌ داشته‌ و عکس‌ و گزارش‌ و خیلی‌ چیزهای‌ دیگر، با این‌ همه‌ بوی‌ گوشت‌ آلوده‌ هم‌ می‌داده‌ ماجرای‌ جیرفت‌.
آقای‌ رییس‌ جمهور همان‌ روزها به‌ سیاق‌ خیلی‌ ماجراهای‌ دیگر هیات‌ ویژه‌یی‌ را تشکیل‌ داد تا علت‌ این‌ حفاری‌ها را بررسی‌ کرده‌ و نتیجه‌اش‌ را گزارش‌ کند. حالا خبر رسیده‌ که‌ بازرس‌ ویژه‌ رییس‌ جمهور تا چند وقت‌ دیگر گزارش‌ خودش‌ را درباره‌ علت‌ حفاری‌ها و کوتاهی‌ نهادهای‌ مسوول‌ در برخورد با مجرمان‌ به‌ هیات‌دولت‌ و رییس‌ جمهور ارایه‌ خواهد کرد. بازرس‌ ویژه‌ با مقامات‌ مسوول‌ انتظامی‌، امنیتی‌، اطلاعاتی‌ و سازمان‌ میراث‌ فرهنگی‌ دیدارها و نشست‌هایی‌ داشته‌ است‌. می‌گویند 100 هزار قطعه‌ تاریخی‌ تا امروز از محوطه‌ تاریخی‌ جیرفت‌ به‌ یغما رفته‌ و البته‌ برخی‌ از این‌ اشیا سر از حراجی‌های‌ مشهور دنیا درآورده‌اند. آیا این‌ ماجرا در گزارش‌ هیات‌ ویژه‌ پرده‌برداری‌ می‌شود، خدا می‌داند.

یکی‌ از زنها دوباره‌ دارد می‌میرد
اقبال‌ بلندی‌ است‌ اینکه‌ مجموعه‌ داستانی‌ در عرض‌ چند ماه‌ به‌ چاپ‌ دوم‌ برسد. راستش‌ توی‌ بازار بد کتاب‌ بخصوص‌ در این‌ یکی‌ دو سال‌ گذشته‌ کمتر مجموعه‌ داستانی‌ توانسته‌ نظر مخاطبان‌ را آن‌ قدر جلب‌ کند که‌ سه‌ هزار تایش‌ در شش‌ ماه‌ به‌ فروش‌ برسد با این‌ حال‌ باید گفت‌ حسن‌ محمودی‌ و مجموعه‌ داستان‌ اخیرش‌ «یکی‌ از زن‌ها دارد می‌میرد» که‌ اردیبهشت‌ ماه‌ و همزمان‌ با نمایشگاه‌ بین‌المللی‌ کتاب‌ تهران‌ منتشر شد خوش‌ شانسند چرا که‌ انتشارات‌ نگاه‌، چاپ‌ دوم‌ «یکی‌ از زن‌ها دارد می‌میرد» را در سه‌ هزار نسخه‌ منتشر کرده‌ است‌.
همچنین‌ چاپ‌ دوم‌ «خون‌ آبی‌ بر زمین‌ نمناک‌» درباره‌ زندگی‌ و آثار بهرام‌ صادقی‌، اثر دیگر محمودی‌ هم‌ بزودی‌ منتشر خواهد شد. غیر از این‌ «قصه‌های‌ آبی‌» که‌ کتاب‌ تحقیقی‌ دیگری‌ از همین‌ نویسنده‌ و درباره‌ تاثیر قصص‌ قرآنی‌ بر ادبیات‌ داستانی‌ است‌ تا چند وقت‌ دیگر توسط‌ نشر «هزاره‌ سوم‌ اندیشه‌» منتشر می شود.

۱۳۸۲ بهمن ۲۰, دوشنبه

دلتنگی

جشنواره فیلم امسال هم گذشت مثل پنج سال پیش مثل همه سال ها.دو تا فیلم این جشنواره به دلم نشست اولی بازگشت بود یه فیلم روسی و دومی شهر زیبا کار اصغر فرهادی.
همین و تمام.گاهی آدم حال نوشتن نداره اون وقت یه سیگار روشن می کنه و از خیر کلمه می گذره.گاهی باید آدم دستش رو بذاره رو شانه های خودش تا از تنهایی در بیاد.گاهی باید دستش رو بذاره رو زانو و سعی کنه که پاشه چرا که افتاده.سر یه پیچ تند هلش دادن تو اعماق و اتفاقا همیشه کسایی هلش میدن که آدم براشون زندگی میکنه و میمیره.
یه وقتایی هم هست که آدم دلش تنگ میشه.تنگ روز ها و دوستها و خیلی چیزای دیگه.اصلا گاهی آدم دلش تنگ میشه نه برا این همه چیز فقط برای یکی.اون وقت میشه خیلی کارا کرد ولی راستش من توی این موقعیت همیشه یه کار میکنم :یه سیگار.و روشنش میکنم همین و تمام.

اسداله امرایی هم دوستم بوده توی این سال ها و هم شاید از جمله تنها کسانی که در همه حال چه روزان شیرین و چه روزان تلخ یادم کرده و احوالی دست کم پرسیده که فلانی چه کار می کنی و در چه حالی.چند روز پیش هم برایم کامنت گذاشته و نوشته: دمت و گرم و سرت خوش باد.علی رضا اسپهبد یکی از انسان ها‌یی است که همیشه دلم می خواست ببینمش.او را البته بسیار دیده بودم اما از چشم اهل قلم کمتر. البته بهانه ی پیام این است که بگویم صاحب وبلاگ شدم .وقت کردی سری بزن.اسمش هست از زبان دیگران.خب امیدوارم اسد که توی این سال ها با ترجمه هاش آشنای کتابخوان های حرفه یی هم بوده حالا میان بلاگرها هم دوستان زیادی پیدا کند و خوانندگان بیشتری.

۱۳۸۲ بهمن ۱۵, چهارشنبه

امید باران

علی‌ اشرف‌ درویشیان‌ نویسنده‌ صاحب نام‌ که‌ پیش‌ از انقلاب‌ هم‌ چندین‌ داستان‌ برای‌ کودکان‌ نوشته‌ و برخی‌ از این‌ داستان‌ها به‌ چاپ‌ بیست‌ و پنجم‌ رسیده‌ بود، اخیرا داستان‌های‌ تازه‌ ای‌ برای‌ کودکان‌ نوشته‌ و برای‌ دریافت‌ مجوز قبل‌ از چاپ‌ به‌ اداره‌ کتاب‌ وزارت‌ ارشاد تحویل‌ داده‌ است‌.
او همچنین‌ مجموعه‌ ای‌ از داستان‌های‌ کوتاه‌ نویسندگان‌ کرد را به‌ فارسی‌ برگردانده‌ و به زودی‌ آنها را در کتابی‌ با عنوان‌ «به‌ امید باران‌»منتشر خواهد کرد.

جای‌ جعفر پناهی‌ و خیلی‌ها خالی‌
جشنواره‌ فیلم‌ فجر این‌ روزها برای‌ عشق‌ فیلم‌ها، حتما خاطره‌ انگیز است‌. دیدن‌ این‌ همه‌ فیلم‌ در ده‌ روز آن‌ هم‌ زودتر از بقیه‌، خودش‌ حالی‌ دارد و صفایی‌.با این‌ همه‌ می‌ شود یادی‌ هم‌ کرد از آنهایی‌ که‌ در جشنواره‌ امسال‌ حضور ندارند، بعضی‌ها فیلم‌شان‌ نرسید. بعضی‌ها فیلم‌شان‌ رسید و هیات‌ انتخاب‌ فیلم‌ را رد کرد.
بعضی‌ها امسال‌ فیلم‌ نساخته‌اند، بعضی‌ها سال‌ ها است‌ که‌ فیلم‌ نساخته‌اند.در این‌ میان‌ البته‌ می‌شود جای‌ خیلی‌ها را خالی‌ کرد از جمله‌ جعفر پناهی‌ که‌ با «طلای‌ سرخ‌» در این‌ یک‌ سال‌ گذشته‌ کلی‌ افتخار جهانی‌ برای‌ سینمای‌ ایران‌ کسب‌ کرده‌ و البته‌ فیلمش‌ اینجا اقبال‌ حضور در جشنواره‌ را نیافت‌.

لولیتا در سمرقند
نمی‌دانم‌ چرا در ایران‌ گاهی‌ آنطور که‌ باید یک‌ کتاب‌ مورد توجه‌ قرار نمی‌گیرد برای‌ مثال‌ وقتی‌ در نخستین‌ سال‌های‌ دهه‌ هفتاد کتاب‌ «آن‌ دنیای‌ دیگر» اثر گرانقدر دکتر آذر نفیسی‌ درباره‌ زندگی‌ و آثار ولادیمیر ناباکف‌ منتشر شد، جامعه‌ فرهنگی‌ ما آنگونه‌ که‌ شایسته‌ بود این‌ کتاب‌ را مورد توجه‌ قرار نداد. خوب‌ یادم‌ هست‌ که‌ آذر نفیسی‌ چند سال‌ از عمرش‌ را صرف‌ تحقیق‌ و پژوهش‌ درباره‌ زندگی‌ و آثار ناباکف‌ کرده‌ بود و جالب‌ است‌ که‌ بدانید او تاکید داشت‌ تا در روی‌ جلد کتاب‌ اسم‌ این‌ نویسنده‌ به‌ شکل‌ «نباکف‌» چاپ‌ شود که‌ همینطور هم‌ شد. حالا تقریبا یک‌ دهه‌ بعد فصل‌نامه‌ «سمرقند» شماره‌ سوم‌ و چهارمش‌ را به‌ «ویژه‌نامه‌ ولادیمیر ناباکف‌» اختصاص‌ داده‌ است‌. سمرقند در دو شماره‌ گذشته‌اش‌ هم‌ نشان‌ داده‌ که‌ فصل‌نامه‌یی‌ متفاوت‌ است‌أ شسته‌ و پاکیزه‌ با مقالات‌ و ترجمه‌هایی‌ دندان‌گیر که‌ به‌ یقین‌ می‌تواند تاثیرگذار هم‌ باشد. طوبی‌ ساطعی‌، مدیر این‌ فصل‌نامه‌ توانسته‌ با همین‌ سه‌ شماره‌ کاری‌ کارستان‌ را به‌ سرانجام‌ برساند، کاری‌ که‌ سال‌ها بعد به‌ اهمیت‌ آن‌ بیشتر واقف‌ خواهیم‌ شد. در ویژه‌نامه‌ ولادیمیر ناباکف‌ سمرقند شما می‌توانید گفت‌وگو با آذرنفیسی‌، و مقالاتی‌ از ناهید طباطبایی‌، ویکتور تراس‌، گلی‌ترقی‌، مارسلین‌ پلینت‌، مینو مشیری‌، دانیلو کیس‌، سمیون‌ کارلینسکی‌، ژیل‌ باربدت‌، دیمیتری‌ ساویتسکی‌، کارل‌ اوتس‌، استفن‌ جن‌ پارکر، مایکل‌ وود، آرزو زاهدی‌، جان‌ آپدایک‌، سروش‌ حبیبی‌، عبدالله‌ کوثری‌، کریم‌ امامی‌، گلی‌ امامی‌، امیرهوشنگ‌ کاووسی‌ و...را بخوانید. همچنین‌ چند مقاله‌ خوب‌ درباره‌ رمان‌ مشهور ناباکف‌ «لولیتا» که‌ تاکنون‌ دو فیلم‌ سینمایی‌ هم‌ براساس‌ آن‌ ساخته‌ شده‌ از جمله‌ مطالب‌ خواندنی‌ این‌ شماره‌ سمرقند است‌.

۱۳۸۲ بهمن ۱۳, دوشنبه

علیرضا اسپهبد

علیرضا اسپهبد. این اسم برایم از سالها پیش تداعی نقش های انسانی بوده و نقاشی هایی که انسان توی همه آن ها نقش داشته و دارد.نخستین دیدارم با او بر میگردد به ده سال پیش:به آتلیه ای در خیابان دولت که او با دوتا دست شگفت انگیزش آتاری را خلق می کرد که ما گاهی چاپ شدهاش را روی جلد آدینه می دیدیم.
خوب یادم هست توی آن دیدار وقتی صمیمی شدیم در گوشه یی از اتاق پرده از یک تابلو برداشت:اعدام شده.مرد نیم اسب-نیم انسانی که پیراهنی را جلوی صورتش گرفته و بو می کشید.بعدها هم همدیگر را می دیدیم.به خصوص در هنگامی که شاملو قبل از قطع پایش در بیمارستان ایرانمهر بستری بود که دوستی من با او به واسطه شاملو هم بود.فردای شبی که شاملو خاموش شد اسپهبد را توی خانه شاملو دیدم که مثل ابر بهاری اشک می ریخت.دیگر ندیدمش تا همین چند وقت پیش توی مراسم جایزه شعر.سفیدی موهاش توی چشم می زد بعد هم رفتم خانه اش:ساعت ها نشستیم و حرف زدیم.
می دانم و می دانستم که روشنفکر کم داریم به معنای واقعی و کمتر هنرمند اما راستش توی همین چند ساعت فهمیدم که شاملو چرا هنگام راه اندازی کتاب جمعه به سراغش رفته بود که بلند شو بریم با هم کار کنیم.در این سال ها تنها یک بار امکان برگزاری نمایشگاه را به او داده اند و حال آن که خیلی های دیگر هر روز دبیر این بی ینال و آن سمینار می شوند.او هم مثل شاملو خانه نشین است.آن جا توی سکوت و تنهایی به عشق انسان و آزادی رنگ ها را به هم می آمیزد و نقش هایی خلق میکند که می تواند آبروی نقاشی معاصر ایران را تا همیشه بخرد.راستش وقتی به نقاشی هاش به دقت نگاه می کنم از خیلی چیزها بدم می آید یکی جغرافیای بی رحم استبداد که در برمان گرفته.یکی خودم و یکی صفحه روزنامه ها و ماهنامه ها و خبرنامه ها و هزار امکان دیگر که مدام به جای آن که به سراغ اسپهبدها بروند جولان گاه هنر فروشانند بیشتر. 

۱۳۸۲ بهمن ۱۲, یکشنبه

دندان گل آقا

اول‌ اینکه‌ سومین‌ مسابقه‌ طنز و کاریکاتور گل‌ آقا برگزار می‌شود. خب‌ شما فکر می‌کنید گل‌ آقا برای‌ سومین‌ مسابقه‌اش‌ چه‌ موضوعی‌ را برگزیده‌ باشد؟ احتمالا همه‌ چیز به‌ فکرتان‌ خطور می‌کند، الا «دندان‌».
بله‌ درست‌ خواندید به‌ نظر « گل‌ آقا» اگر دندان‌ها سالم‌ باشند خیلی‌ از مشکلات‌ حل‌ می‌شود و به‌ همین‌ خاطر موضوع‌ سومین‌ مسابقه‌ طنز و کاریکاتور گل‌ آقا «بهداشت‌ دهان‌ و دندان‌» است‌.
شما می‌توانید از 12 تا 22 بهمن‌ به‌ جای‌ دندانپزشکی‌ به‌ میدان‌ آرژانتین‌ ، خیابان‌ زاگرس‌، شماره‌ 7 مراجعه‌ کنید تا علاوه‌ بر بازدید از کاربردهای‌ تازه‌ دندان‌، نوشته‌هایی‌ نیز در ستایش‌ دندان‌ بخوانید.
جالب‌ است‌ بدانید که‌ برگزیدگان‌ این‌ مسابقه‌ روز 19 بهمن‌ طی‌ مراسمی‌ با حضور طنزپردازان‌ و شخصیت‌های‌ دندان‌ گیر معرفی‌ می‌شوند.

داوران‌ جایزه‌ شعر حق‌ دارند
از قدیم‌ گفته‌اند ایرانی‌ها ژنتیکی‌ شاعرند یا به‌ قول‌ خودمان‌ شعر هنر ملی‌ ما ایرانیان‌ است‌. به‌ همین‌ خاطر در ایران‌ از قدیم‌ یک‌ جایزه‌ شعر بر پا کرده‌ اند که‌ هر ساله‌ به‌ هیچ‌ کس‌ نمی‌دهند اسمش‌ را هم‌ گذاشته‌اند «جایزه‌ کتاب‌ سال‌» که‌ البته‌ همه‌ رشته‌ها سالانه‌ برگزیدگان‌ خود را معرفی‌ می‌کنند به‌ غیر از شعر. البته‌ دو سه‌ سالی‌ هم‌ هست‌ که‌ یک‌ جایزه‌ دیگر به‌ نام‌ «شعر امروز ایران‌» توسط‌ مجله‌ کارنامه‌ بر پا شده‌ که‌ دو سه‌ هفته‌ پیش‌ برگزیدگان‌ سومین‌ دوره‌اش‌ را هم‌ معرفی‌ کرد. این‌ ها را نوشتم‌ تا به‌ عرض‌تان‌ برسانم‌ که‌ مفتون‌ امینی‌، وسواس‌ مهربان‌ شعر، درباره‌ داوری‌ جایزه‌ شعر گفته‌: «همیشه‌ کسانی‌ هستند که‌ در داوری‌ها انتخاب‌ نمی‌شوند و در روزنامه‌ها داوران‌ را می‌کوبند! پس‌ داوران‌ حق‌ دارند که‌ نخواهند نام‌شان‌ به‌ عنوان‌ داور فاش‌ شود.»

«عکس‌های‌ دو نفره‌» کی‌ چاپ‌ می‌شود
اگر کتابی‌ با نام‌ «عکس‌ های‌ دو نفره‌» را در ویترین‌ کتابفروشی‌ها دیدید می‌توانید مطمئن‌ باشید که‌ نویسنده‌ آن‌ کتاب‌ کسی‌ نیست‌ جز «اسماعیل‌ جمشیدی‌». البته‌ هنوز مانده‌ تا این‌ کتاب‌ را در کتابفروشی‌ها ببینید چرا که‌ اداره‌ کتاب‌ هنوز پاسخی‌ به‌ درخواست‌ مجوز چاپ‌ آن‌ نداده‌ است‌.
اگر این‌ کتاب‌ چاپ‌ شد شما می‌توانید خاطرات‌ ،وگفت‌ و گوی‌ اسماعیل‌ جمشیدی‌ با کسانی‌ چون‌ سلیمان‌ حییم‌، عباس‌ ریاضی‌ کرمانی‌ و خیلی‌های‌ دیگر را در آن‌ بخوانید. شاید لازم‌ باشد به‌ یادتان‌ بیاورم‌ که‌ سلیمان‌ حییم‌همان‌ مرد بزرگ‌ کلمه‌ است‌ که‌ یک‌ تنه‌ فرهنگ‌ انگلیسی‌ فارسی‌ حییم‌ را فراهم‌ کرد. او به‌ اندازه‌ و به‌ جای‌ همه‌ ما تلاش‌ کرد و همین‌ است‌ که‌ «عکس‌های‌ دو نفره‌» را جالب‌ تر می‌کند، گفت‌و گو با چهل‌ و یک‌ تن‌ از اهالی‌ فرهنگ‌ که‌ حاصل‌ چهل‌ سال‌ زندگی‌ جمشیدی‌ است‌.


Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes