۱۳۸۲ بهمن ۲۰, دوشنبه

دلتنگی

جشنواره فیلم امسال هم گذشت مثل پنج سال پیش مثل همه سال ها.دو تا فیلم این جشنواره به دلم نشست اولی بازگشت بود یه فیلم روسی و دومی شهر زیبا کار اصغر فرهادی.
همین و تمام.گاهی آدم حال نوشتن نداره اون وقت یه سیگار روشن می کنه و از خیر کلمه می گذره.گاهی باید آدم دستش رو بذاره رو شانه های خودش تا از تنهایی در بیاد.گاهی باید دستش رو بذاره رو زانو و سعی کنه که پاشه چرا که افتاده.سر یه پیچ تند هلش دادن تو اعماق و اتفاقا همیشه کسایی هلش میدن که آدم براشون زندگی میکنه و میمیره.
یه وقتایی هم هست که آدم دلش تنگ میشه.تنگ روز ها و دوستها و خیلی چیزای دیگه.اصلا گاهی آدم دلش تنگ میشه نه برا این همه چیز فقط برای یکی.اون وقت میشه خیلی کارا کرد ولی راستش من توی این موقعیت همیشه یه کار میکنم :یه سیگار.و روشنش میکنم همین و تمام.

اسداله امرایی هم دوستم بوده توی این سال ها و هم شاید از جمله تنها کسانی که در همه حال چه روزان شیرین و چه روزان تلخ یادم کرده و احوالی دست کم پرسیده که فلانی چه کار می کنی و در چه حالی.چند روز پیش هم برایم کامنت گذاشته و نوشته: دمت و گرم و سرت خوش باد.علی رضا اسپهبد یکی از انسان ها‌یی است که همیشه دلم می خواست ببینمش.او را البته بسیار دیده بودم اما از چشم اهل قلم کمتر. البته بهانه ی پیام این است که بگویم صاحب وبلاگ شدم .وقت کردی سری بزن.اسمش هست از زبان دیگران.خب امیدوارم اسد که توی این سال ها با ترجمه هاش آشنای کتابخوان های حرفه یی هم بوده حالا میان بلاگرها هم دوستان زیادی پیدا کند و خوانندگان بیشتری.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes