می دانم و می دانستم که روشنفکر کم داریم به معنای واقعی و کمتر هنرمند اما راستش توی همین چند ساعت فهمیدم که شاملو چرا هنگام راه اندازی کتاب جمعه به سراغش رفته بود که بلند شو بریم با هم کار کنیم.در این سال ها تنها یک بار امکان برگزاری نمایشگاه را به او داده اند و حال آن که خیلی های دیگر هر روز دبیر این بی ینال و آن سمینار می شوند.او هم مثل شاملو خانه نشین است.آن جا توی سکوت و تنهایی به عشق انسان و آزادی رنگ ها را به هم می آمیزد و نقش هایی خلق میکند که می تواند آبروی نقاشی معاصر ایران را تا همیشه بخرد.راستش وقتی به نقاشی هاش به دقت نگاه می کنم از خیلی چیزها بدم می آید یکی جغرافیای بی رحم استبداد که در برمان گرفته.یکی خودم و یکی صفحه روزنامه ها و ماهنامه ها و خبرنامه ها و هزار امکان دیگر که مدام به جای آن که به سراغ اسپهبدها بروند جولان گاه هنر فروشانند بیشتر.
۱۳۸۲ بهمن ۱۳, دوشنبه
علیرضا اسپهبد
علیرضا اسپهبد. این اسم برایم از سالها پیش تداعی نقش های انسانی بوده و نقاشی هایی که انسان توی همه آن ها نقش داشته و دارد.نخستین دیدارم با او بر میگردد به ده سال پیش:به آتلیه ای در خیابان دولت که او با دوتا دست شگفت انگیزش آتاری را خلق می کرد که ما گاهی چاپ شدهاش را روی جلد آدینه می دیدیم.
خوب یادم هست توی آن دیدار وقتی صمیمی شدیم در گوشه یی از اتاق پرده از یک تابلو برداشت:اعدام شده.مرد نیم اسب-نیم انسانی که پیراهنی را جلوی صورتش گرفته و بو می کشید.بعدها هم همدیگر را می دیدیم.به خصوص در هنگامی که شاملو قبل از قطع پایش در بیمارستان ایرانمهر بستری بود که دوستی من با او به واسطه شاملو هم بود.فردای شبی که شاملو خاموش شد اسپهبد را توی خانه شاملو دیدم که مثل ابر بهاری اشک می ریخت.دیگر ندیدمش تا همین چند وقت پیش توی مراسم جایزه شعر.سفیدی موهاش توی چشم می زد بعد هم رفتم خانه اش:ساعت ها نشستیم و حرف زدیم.
درباره ی
آزادی بیان,
روزنامه نگاری,
فرهنگ
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر