۱۳۸۲ شهریور ۹, یکشنبه

ظلمت

گفته اند : بر کوهی در اصفهان چاهی عمیق بود که روزی کودکی در آن فرو افتاد .شاه وقت چون نگرانی مادر کودک را دید دستور داد تا زندانی محکوم به مرگی را بر زنبیلی گذارده و با طناب به چاه فرو فرستند.زندانی هفت شبانه روز در چاه فرو شد و سنگی را که در دست داشت به اعماق چاه انداخت و سه شبانه روز گوش داشت اما صدایی نشنید.پس او را بر کشیده و پرسیدند که چه دیده یی؟ گفت: ظلمت.حکایت اینجا و اکنون ما هم همین است انگار خاطره پریشان چاهی که هر چه در اوست جز ظلمت نام دیگری ندارد.

۱۳۸۲ مرداد ۳۱, جمعه

دلتنگی

یک هفته یی می شه که اصفهانم.اصفهان شهر پر جنب و جوش با عالی قاپو و نقش جهان و چهلستون و سی و سه پل و این همه زیبایی.همیشه هم مرا یاد هوشنگ گلشیری انداخته .وقتی فهمیدم که هرمز علی پور هم توی شاهین شهر است با رضا رستمی وعلی یاری رفتیم به سراغش او آن جا توی یک جور غربتی بود که هنوز دلم گرفته برای اون همه تنهاییش.چند روزی هم عمران صلاحی بود و خرابی هاش.شاملو در باره نامبرده گفته که :اون فقط اسمش عمران است وگرنه هرجا که پاش برسه خرابی بار میاره.برای همینم بود که خرابش شدم.احمد گلشیری هم بعد دو بار پیغام که برایش گذاشتم به شکل غیر منتظره یی آمد و خوشحالم کرد.او حالا فقط به ترجمه هاش فکر می کنه و.امروز قرار بود یکی مرا ببره سر خاک احمد میر علایی هنوز نیامده که بریم.فکر میکنم اگه نرم اون جا ضرر کردم.
اگه بناها و بقایای تاریخی اصفهان دیدنیه چیزای زیاد دیگری هم برای دیدن داره یکیش دل اون هایی ست که دوست شان دارم.
کلی خاطره تشدید شده توی دلم مونده حالا. و این سوغاتی که روی دست و دلم می مونه. دلی که توی تنهایی هاش می دونه که برای چی و کی هنوز زندگی رو به این تن خسته پمپاژ می کنه.

۱۳۸۲ مرداد ۲۷, دوشنبه

جایزه‌ای برای آزادگی

رئیس مؤسسه پژوهش‌های صلح اسلو اعلام کرده است که دکتر هاشم آقاجری، استاد تاریخ دانشگاه تربیت مدرس تهران که از قریب یک سال پیش به خاطر ایراد سخنرانی در جمع دانشجویان دانشگاه همدان، زندانی شده، امسال یکی از پنج نامزد نهایی دریافت جایزه صلح نوبل است. اشتین تونه سون ضمن تأکید بر این که احتمال اعطای این جایزه به آقاجری زیاد است، گفته: «این امر می‌تواند پیامی را در باره مردم‌سالاری به ایران و با هدف تشویق روند اصلاح‌طلبی ارسال کند.»
انتشار این خبر در ایران بازتاب‌های گوناگونی داشته و به نظر می‌رسد در آینده بر حجم اظهار‌نظرها در این زمینه افزوده خواهد شد با این همه می‌توان از همین حالا نکاتی را در این باره مورد تأمل قرار داد:
یکم. چند سال پیش، روزی یک دوست که از نزدیکان یکی از وزیر بود به من تلفن کرد و گفت که وزیر مورد نظر می‌خواهد با احمدشاملو؛ که آن روزها در بستر بیماری بود، دیداری داشته باشد. او از من خواست تا نظر شاملو را در باره چنین ملاقاتی بپرسم. وقتی پیگیری چرایی قضیه شدم، او صادقانه گفت که «شاملو کاندیدای دریافت نوبل ادبی شده است». موضوع را با شاملو در میان گذاشتم. نامزدی‌اش را تأیید کرد، حتی نامه آکادمی نوبل را هم نشانم داد. او سال‌ها در خانه‌اش زندانی بود، زندانی سانسوری که هم آثارش و هم خودش را از عرصه عمومی حذف کرده بود. آن دیدار البته انجام نشد، و شاملو تصمیم‌گیری در آن باره را به زمانی دیگر موکول کرد. ضرورت آن دیدار اما به سادگی قابل دریافت بود: حذف شاعر و روشنفکر برجسته‌ترین چون شاملو در صورت دریافت نوبل می‌توانست به موقعیتی تراژیک برای حاکمانی تبدیل شود که به اشاره‌یی می‌توانند ایشان را از عرصه عمومی حذف کنند و البته در هر زندانی که بخواهند به بند بکشند.این البته تنها نیمی از ماجراست وگرنه حکایت چنین حاکمانی، حکایت همان زندانبانی است که خودش زندانی نخست و همیشگی است.خبر نامزدی هاشم آقاجری برای دریافت جایزه صلح نوبل آن موقعیت تراژیک را برای حاکمان اقتدارطلب حالا دوباره تکرار می‌کند. با این تفاوت که امروز خیلی چیزها به نسبت گذشته عوض شده، اگرچه آقاجری را به بند کشیده اند اما دنیا جور دیگری حالا به او نگاه خواهد کرد.
دوم. نامزدی هاشم آقاجری، مردی که یک پایش را در جنگ از دست داده و بعدها مدرس تاریخ شده، و در سال‌های اخیر به جمع منتقدان قرائت سنتی از دین پیوسته برای دریافت جایزه نوبل تعبیر یک واقعیت هم می‌تواند باشد: این که او راه درازی را برای رسیدن به آنجای که هست پیموده. «هم‌وطنان روشنفکر، در دوران‌های تاریک از او انتظار دارند تا صادقانه نماینده آنها باشد و دردها و رنج‌های ملی‌شان را بیان کند.» محکومیت و در زندان ماندن آقاجری را می‌توان گواهی بر این نکته دانست که او انتظار هم وطنانش را برآورده است. توکویل جایی گفته:«استبداد به خودی خود نمی‌تواند هیچ چیز را پایدار نگهدارد. به دقت که من نگریم می‌بینم آن چه حکومت‌های مطلق را مدت ها کامروا داشت دین بود نه بیم». هاشم آقاجری، چه در سخنانی که حالا حبسش را می‌کشد و چه در اظهارنظرهای چند سال اخیرش نشان داده که انگشتش را همان جایی گذاشته که می‌باید و برای همین هم صدای خیلی‌ها را درآورده است.
سوم. یکی از روزنامه‌های مخالف اصلاحات پس از انتشار خبر نامزدی آقاجری برای دریافت جایزه صلح نوبل نوشته: «در ماهیت این مؤسسه همین بس که جایزه صلح نوبل سال گذشته از سوی آنها به جیمی کارتر، رئیس جمهور اسبق آمریکا تعلق گرفت». می‌شود حدس زد که مخالفان اصلاحات در ایران، در روزهای آتی کل جایزه نوبل را بی‌اعتبار خواهند دانست و تلاش خواهند کرد که بزرگترین جایزه دنیا را خدشه‌دار کنند. آنها از یاد برده‌اند که چنین جایزه‌یی پیشتر به کسانی چون کوفی‌عنان، یاسر عرفات، ویلی‌برانت، دالایی داما، هنری لافونتن، میخاییل گورباچف، مارتین لوترکینگ و نلسون ماندلا هم اهدا شده است.حتی بعید نیست که در صورت اهدای جایزه‌یی به هاشم آقاجری او را بار دیگر و البته این بار به اتهام کذایی «دریافت پول از بیگانگان» محاکمه و دوباره به اعدام محکوم کنند.
چهارم. نامزدی آقاجری از سوی مؤسسه پژوهش‌های صلح اسلو برای دریافت جایزه صلح نوبل غیر از افتخاری که نصیب ایرانیان خواهد کرد.
علاوه بر تأکید دوباره دنیا بر به پایان رسیدن عصر خودکامگی و حمایت از روند اصلاحی در ایران پیام دیگری هم دارد؛ این که حالا دیگر همه دنیا می‌دانند که در ایران به غیر آن اقلیت خشونت طلب که پیامشان جز سیاهی و مرگ نیست، زنان و مردان بزرگ و آزاده‌یی زندگی می‌کنند که جهان تلاش شان در راه صلح و آزادی را می‌ستاید.
منتشر شده در سایت امروز

۱۳۸۲ مرداد ۱۸, شنبه

تاریخ ناتمام شعبده‌های سیاه/جمشید برزگر

دوستم شهرام رفیع زاده، مطلبی نوشته است درباره ‌ی سیاه‌کاری رایج این سال‌ها و آن به قول اکبر گنجی تاریکخانه‌ای که تمام این سال‌ها فعال بوده و در کار اعتراف گیری و پرونده سازی و قربانی گرفتن. شهرام اسم این فرآیند و اتاق را به استعاره گذاشته است :"اتاق معجزه" حرفی نیست و خواندنش آدمی را غمگین می‌کند. فقط خواستم تکمله‌ای بر آنچه نوشته، بنویسم، که شاید او را اکنون چنین مجالی نبوده است.
او می‌نویسد:"نخستین‌ پرده‌برداری‌ از اتاق‌ معجزه‌ شاید به‌ زمستان‌ سال‌ 1375 بر می‌گردد که‌ زجرنامه‌ فرج‌ سرکوهی‌ انتشار یافت‌. اما پیشتر نیز پخش‌ برنامه‌ تلویزیونی‌ "هویت‌" نشانه‌هایی‌ از وجود چنین‌ اتاقی‌ را نمایان‌ ساخته‌ بود."اما به راستی این اتاق دهشتناک، از این زمان پدیدار شده بود؟ سال‌های دهه‌ی شصت پس این وسط چه می‌شود؟ اعترافات و اقرارهای تلویزیونی آن سال‌ها، بهترین و انسانی‌ترین بخش آن تراژدی بزرگی بود که در زندان‌ها جریان داشت. آنچه در تمام این سال‌ها روی داده، چیزی نیست جز ادامه‌ی همان تفکر و دستگاهی که شهریور 1367 را آفرید. اگر تاریخچه‌ی این اتاق سیاه باید نوشته شود، گریزی از عبور از همان گردنه‌ی دشواری نیست که این سال‌ها عده‌ای هنوز نخواسته‌اند از آن بگذرند. یادم است دوستم، رسول اصغری، وقتی مقاله‌ای با همین مضمون، اگر اشتباه نکنم در عصر آزادگان به چاپ سپرد، حمید رضا جلایی پور چگونه پاسخش گفت و چگونه در دفاع از آن سال‌ها و آنچه رفته بود، نوشت. اتاق معجزه، هر زمان و هر جا که باشد، جز شعبده‌ای سیاه نیست و قربانیانش، همیشه قربانی‌اند و در قربانی بودن با هم تفاوتی ندارند.
نطفه‌ی آن فرآیند دهشتناک که جز کینه و نفرت و تباهی نیافریده، درست در همان اوج احساسات انقلابی بسته شد. اعدام بازماندگان به اسارت درآمده‌ی رژیم پیشین، سرآغاز ماجرایی بود که دو سه سال بعدش شروع کرد به گرفتن قربانیان تازه‌ای که از قضا از مخالفان صف نخست همان نظام قبلی بودند.
یاد رمان طاعون کامو می افتم. کشتن، کشتن است و نمی‌توان به بهانه‌ی آنکه دیگر کسی کشته نشود، کشت. با جنگ نمی‌توان صلح آفرید و با برقراری سیستمی جهنمی، بهشتی خلق نخواهد شد. کل این پدیده زیر سوال و مطرود است.
این اتاق، سابقه‌ای طولانی دارد و این سابقه چنان وسعتی به آن داده است که تنها در اتاقی که این روزها فعال است، نمی‌گنجد.

اتاق معجزه و تاریخ آن

برای من هر وقت که اصلاح طلبان داخل کشور حقیقتی را ناگفته گذاشته و از آن میگذشتند ، یا اینکه فقط نیمی از حقیقت را بیان میکردند این سوال وجود داشت که آیا جو ارعابی که بر این "غمگین خراب آبادی" که میهن من باشد حاکم است موجب اینگونه برخورد با "حقیقت" میگردد یا اشکال در دیدگاه اینگونه بیانگران حقایق است؟ چرا مبدا تاریخی هر واقعه ای از آنجا شروع می‌شود که بازیگرانش یا "خودی"ها هستند و یا "رقبا"ی امروزی؟
حسن جعفری پنجشنبه ١٦ مرداد ۱۳۸۲به نقل از ایران امروز http://www.iran-emrooz.de
نشریه ایران امروز مقاله ای بقلم آقای شهرام رفیع‌زاده به نقل از سایت "امروز" منتشر ساخت بنام "اتاق معجزه". "در ایران ما یک اتاق هست که عین همه اتاق‌ها دیوار دارد و البته دری که بسته است همیشه. رفتن به این اتاق بیشتر از آنکه دست آدم باشد دست خود اتاق است. خیلی‌ها تا امروز وارد این اتاق شده‌اند ولی آدرسش را فقط بعضی‌ها دارند. در ایران ما یک اتاق هست که تاریکی توی آن حرف اول را میزند. حرف آخر را البته صداهایی که به آدم میگویند چطور میتواند رستگار شود. از ویژگی‌های این اتاق یکی اینست که تمام گذشته آدم را میداند ، حتی کارهای ناکرده ، حرف‌های ناگفته ، راههای نا رفته. این اتاق فکر آدم را هم میخواند و حتی برایشان فکر هم می‌سازد." این قابل تقدیر است که کسی در کشور ما به خود جرات میدهد در باره اتاقی حرف بزند که تا کنون به هیچکس رحم نکرده است. این اتاق مدتهاست که آنچنان سیطره وحشتناک و غیرانسانی ای بر فضای سیاسی کشور حاکم ساخته که دلمشغولی و نگرانی میهن دوستانی که به امر سیاست اشتغال دارند ، سالهای سال نه دیگر شکنجه و اعدام ، که این اتاق باصطلاح معجزه است و هراس و دلنگرانی از درهم کوبیده شدن روحشان ، شخصیت شان و نامشان. اینکه اینگونه نگریستن در یک جامعه پیرامونی مثل جامعه ما به مقولات نام و مقاومت و شرف و غیره تا چه حد با یک نگرش مدرن و انسانی به این مقولات خوانایی دارد ، امر دیگری است که در فرصتی دیگر باید بدان پرداخت ، چراکه تا این مفاهیم روشن نشود این کالا همچنان خریدار دارد و در نتیجه تولید کننده و فروشنده. اما اکنون صحبت این اتاق است که وجود دارد ، حکومت میکند و معجزه هم برای صاحبانش می‌آفریند.در مقاله آقای رفیع زاده به گوشه ای از فجایع غیر انسانی که این اتاق آفریده اشاره گشته و همچنین یادی شده است از برخی از قربانیان آن که وجدان و افتخار ملتی بوده و هستند ، اما آنچه توجه مرا به این مقاله جلب کرد تلاشی بود که برای پیدا کردن تاریخ این اتاق شده است. ‏ "نخستین پرده برداری از اتاق معجزه شاید به زمستان سال 1375 برمیگردد که زجرنامه فرج سرکوهی انتشار یافت. اما پیشتر نیز پخش برنامه تلویزیونی هویت نشانه‌هایی از وجود چنین اتاقی را نمایان ساخته بود. عزت اله سحابی و غلامحسین میرزا صالح و البته سعیدی سیرجانی در برابر دوربین نشان دادند که روزگاری را در چنین اتاقی گذرانده‌اند. نگاهی به زمان ضبط فیلم اعتراف این اشخاص میتواند سابقه وجود چنین اتاقی را به پیشتر هم برگرداند. عزت اله سحابی در تاریخ 23 خرداد 69 بازداشت و در تاریخ پنجم آذرماه همان سال آزاد شده و غلامحسین میرزا صالح در تاریخ 7 مهر 71 بازداشت و چند هفته بعد آزاد شده بود. با این حساب میتوان ادعا کرد که اتاق معجزه ای که از آن حرف میزنیم پیشینه اش به نخستین سالهای دهه هفتاد بر میگردد."من نمیدانم این مبدا تاریخی برای اتاق یاد شده بر چه اساسی انتخاب شده است. آیا فقط اشتباه محاسبه است یا "حسابگری"؟ برای من هر وقت که اصلاح طلبان داخل کشور حقیقتی را ناگفته گذاشته و از آن میگذشتند ، یا اینکه فقط نیمی از حقیقت را بیان میکردند این سوال وجود داشت که آیا جو ارعابی که بر این "غمگین خراب آبادی" که میهن من باشد حاکم است موجب اینگونه برخورد با "حقیقت" میگردد یا اشکال در دیدگاه اینگونه بیانگران حقایق است؟ چرا مبدا تاریخی هر واقعه ای از آنجا شروع می‌شود که بازیگرانش یا "خودی"ها هستند و یا "رقبا"ی امروزی؟ آیا آقای رفیع زاده نمیدانند یا نمیخواهند بگویند که ساختمان این اتاق از همان فردای پس از انقلاب که محمود جعفریان‌ها را وادار کردند بگویند غلط کردم و سپس اعدامشان کردند شروع شده و پرده برداری از آن هم نه به اوایل دهه هفتاد که به اوایل دهه شصت برمیگردد؟ همانزمانی که آقای لاجوردی و همکارشان آقای گیلانی (رییس فعلی دیوانعالی کشور) خدایان وجود و جان جوانان این مرز و بوم بودند؟ به یاد نمی‌آورید دهها نوجوان را که باقتضای شور جوانی جذب مجاهدین شده و لاجوردی دسته دسته آنان را گریه کنان به شوهای تلویزیونی میکشاند و بعد از آنجا روانه میدان‌های اعدام می‌کرد؟ بیاد نمیاورید دهها جوان میهن پرست چپ را که لاجوردی جلادوار در کنارشان می‌نشست ، وادارشان می‌کرد به چهره خود چنگ بکشند و بعد هم بدون استثنا اعدامشان میکرد؟ خسرو قشقایی یادتان رفت که چگونه از اتاق معجزه آنزمان عبور کرد و جاسوس آمریکا از آب در آمد؟ شوهای تلویزیونی سال 63 یادتان رفت که چگونه افرادی نظیر عباس حجری را که 25 سال قهرمان مقاومت زندان‌های شاه بود جلوی دوربین تلویزیون باصطلاح خود شکستند ، 5 سال دیگر در زندان نگه داشتند و سرانجام او و یارانش را در جریان فاجعه ملی کشتار زندانیان سیاسی اعدام کردند؟ عمویی هنوز در مقابل تان هست که بار 25 سال زندان شاه و 13 سال زندان رژیم فعلی را بر دوش دارد ، یادتان رفت که چه بر سرش آوردند؟ معجزات آن اتاق معجزه بسیار بزرگتر از مال اتاق معجزه فعلی بود و گردانندگانش هم بسیار بی‌رحم‌تر و بی‌مروت‌تر ، اما افسوس در اینست که قربانیان آن اتاق نیز بسیار تنهاتر و بی پناه‌تر از قربانیان اتاق معجزه فعلی بودند. آری ، اتاق تاریک‌تر و صاحبانش شقی‌تر بودند که قهرمانانی مثل حجری و شلتوکی را قربانی کردند و امثال حجتی کرمانی که انگشت بدهان الله‌اکبر گفت برای خدایی که اتاق معجزه اش کوهها را هم میتواند در هم شکند ـ و من مانده ام که چطور کاظم بجنوردی و ابوالقاسم سرحدی زاده آنشب پای تلوزیون نشستند و به این خدا شک نکردند؟ ـ. آری آقای رفیع زاده ! آن روز‌ها نه روزنامه‌های نیمه آزادی بودند و نه نمایندگان اصلاح طلبی که برای یارانشان فریاد اعتراض سر دهند. قربانیان آن اتاق معجزه تنهای تنها بودند و فرمانده کل قوای آن اتاق هم نه شیخ منبری کنار حرم که رهبر عظیم الشانی بود که 15 سال پیش در چنین روزهایی فرمان قتل عام همه آن اسیران را بدست سربازان گمنامش صادر کرد. هزاران تنی که در آن شبهای وحشتناک زندانهای سراسر ایران دسته دسته به چوبه‌های دار سپرده شدند و کسی هم صدایش در نیامد. نه کمیسیون اصل نودی که تحقیق کند ، نه روزنامه ای که اشاره ای کند ، نه دانشجویی که به خیابان بریزد. فقط خانواده‌هایی دردمند که حتی اجازه سوگواری بر مزار عزیزانشان نیز نیافتند. مزار عزیزانشان؟ اصلا مزارشان کجاست؟ شما می‌دانید؟ راستی شما و یارانتان 15 سال پیش این روز‌ها کجا بودید؟ امروز چه میکنید؟ 15 سال دیگر این روز‌ها ممکنست در این باره چیزی بگویید؟

۱۳۸۲ مرداد ۱۶, پنجشنبه

سکوت

شود خیلی چیز ها نوشت.می شود کلمه را پرواز داد.یا یک جور هایی فریاد زد با کلمه.وقتی ابر های عالم همه در دلم می گریند حق دارم لابد که از خودم بپرسم بی آرزو چه می کنی ای دوست.توی این هیاهو کلمه شده عشق و عشق کلمه شده.یاد گرفته ام حالا که چطور ندیده بگیرم خودم را.یاد گرفته ام که خودم را و دلم را چطور سانسور کنم.و همین است که تلخ شده روز ها و نگاهم تلخ شده.و همین است که گاهی سکوت می کنم چرا که سکوت سر شار از سخنان نا گفته است...

۱۳۸۲ مرداد ۱۴, سه‌شنبه

نامه یی از جعفر پناهی

ریچارد پنیا، مدیر جشنواره نیو یورک، از جعفر پناهی دعوت کرده تا در این جشنواره که از 11 تا 27 مهر برگزار می‌شود شرکت کند. پنیا ضمن تمجید از طلای سرخ نوشته : ما باید از تو تشکر کنیم. تشکر به خاطر اینکه با هر فیلمت به ما یادآوری می‌کنی که سینما هنر است. پناهی در جواب دعوت ریچارد پنیا نامه‌ای فرستاده این هم متن نامه بدون هیچ شرحی:
ریچارد پنیای عزیز ابتدا باید از تو تشکر کنم که فیلم طلای سرخ را شایسته حضور در جشنواره‌ی معتبر و مهم نیویورک دانسته‌ای همچنین بابت زحمات زیادی که طی دهه گذشته برای معرفی سینمای ایران به جامعه‌ی آمریکا کشیده‌ای و بعد معذرت بخواهم که نمی‌توانم به دلیل مشکلات انگشت نگاری در آن جشنواره حضور داشته باشم. زمانه‌ی عجیبی است. این فقط اعتقاد و باور جرج بوش نیست که می‌گوید: “یا با مایی یا علیه ما” بلکه در این جا هم، هر کس قدمی فراتر از خطوط قرمز محدودسازان بر دارد، نگاه تردید آمیز آنان آغاز می‌شود و تا جایی پیش می‌رود که او را خودباخته، بی هویت، جاسوس، نفوذی، بیگانه پرست ... و حتی مرتد می‌نامند. این جا مرا به جرم این که فیلمساز اجتماعی هستم و زیر بار سانسور نمی‌روم بازجویی می کنند و در آمریکا، مرا به جرم آن که فیلمساز ایرانی هستم، انگشت نگاری می‌کنند تا غرور ملی‌ام را از بین ببرند... این برزخی‌ست که من و بسیاری چون من در آن گرفتارند.ریچارد عزیز، مطمئنم که موقعیت مرا در مقاومت برابر این تحقیر هنگام ورود به آمریکا درک می‌کنی و نیز خوب می‌فهمی که من نه فقط به عنوان یک فیلمساز، بلکه به عنوان یک انسان، نمی‌توانم باورهای خود را نه در داخل ایران و نه در خارج ایران زیر پا بگذارم.
با احترام جعفر پناهی

۱۳۸۲ مرداد ۱۱, شنبه

اتاق معجزه



توی‌ این‌ اتاق‌ آدم‌ها به‌ همه‌ چیز شک‌ می‌کنند و به‌ یک‌ چیز ایمان‌ می‌آورند، این‌ که‌ گناهکارند،و همه‌ زندگی‌شان‌ اشتباه‌ بوده‌ است‌. این‌ اتاق‌ ویژگی‌ دیگری‌ هم‌ دارد، به‌ آدم‌ یک‌ آرزو می‌دهد، آرزوی‌ اینکه‌ بتواند یک‌ بار دیگر، فقط‌ یک‌ بار دیگر طعم‌ آزادی‌ را بچشد...
اتاق معجزه

در ایران‌ ما یک‌ اتاق‌ هست‌ که‌ عین‌ همه‌ی‌ اتاق‌ها دیوار دارد، و البته‌ دری‌ که‌ بسته‌ است‌ همیشه‌. رفتن‌ به‌ این‌ اتاق‌ بیشتر از آن‌ که‌ دست‌ آدم‌ها باشد، دست‌ خود اتاق‌ است‌. خیلی‌ها تا امروز وارد این‌ اتاق‌ شده‌اند ولی‌ آدرسش‌ را فقط‌ بعضی‌ها دارند.
در ایران‌ ما یک‌ اتاق‌ هست‌ که‌ تاریکی‌ توی‌ آن‌ حرف‌ اول‌ را می‌زند. حرف‌آخر را البته‌ صداهایی‌ که‌ به‌ آدم‌ می‌گویند چطور می‌تواند رستگار شود. از ویژگی‌های‌ این‌ اتاق‌ یکی‌ این‌ است‌ که‌ تمام‌ گذشته‌ آدم‌ را می‌داند حتی‌ کارهای‌ ناکرده‌، حرف‌های‌ ناگفته‌، راه‌های‌ نارفته‌. این‌ اتاق‌ فکر آدم‌ها را هم‌ می‌خواند و حتی‌ برایشان‌ فکر می‌سازد. اقامت‌ در این‌ اتاق‌ دست‌ خود آدم‌ها است‌، و بستگی‌ مستقیم‌ دارد به‌ اینکه‌ گناه‌ نکرده‌اش‌ را به‌ یاد بیاورد و به‌ این‌ حقیقت‌ همیشگی‌ اعتراف‌ کند که‌ همه‌ی‌ عمر در خدمت‌ بیگانگان‌ بوده‌ است‌. کلیدداران‌ این‌ اتاق‌،صداهایی‌ هستند که‌ به‌ آدم‌ها راه‌ را نشان‌ می‌دهند، و حتی‌ کمک‌می‌کنند چیزهایی‌ را به‌ یاد بیاورد که‌ در حافظه‌اش‌ ثبت‌ نشده‌ است‌. آن‌ها معتقدند هیچ‌کس‌ خودی‌ نیست‌ و همه‌ چیز توطئه‌یی‌ مشترک‌ است‌ که‌ بیگانگان‌ به‌ علاوه‌ تو در آن‌ نقش‌ داشته‌اید. توی‌ این‌ اتاق‌ آدم‌ها به‌ همه‌ چیز شک‌ می‌کنند و به‌ یک‌ چیز ایمان‌ می‌آورند، این‌ که‌ گناهکارند،و همه‌ زندگی‌شان‌ اشتباه‌ بوده‌ است‌. این‌ اتاق‌ ویژگی‌ دیگری‌ هم‌ دارد، به‌ آدم‌ یک‌ آرزو می‌دهد، آرزوی‌ اینکه‌ بتواند یک‌ بار دیگر، فقط‌ یک‌ بار دیگر طعم‌ آزادی‌ را بچشد.
در ایران‌ ما یک‌ اتاق‌ هست‌:"اتاق‌ معجزه‌" که‌ با جادوی‌ خود می‌تواند آدم‌ها را برعکس‌ کند.
نخستین‌ پرده‌برداری‌ از اتاق‌ معجزه‌ شاید به‌ زمستان‌ سال‌ 1375 بر می‌گردد که‌ زجرنامه‌ فرج‌ سرکوهی‌ انتشار یافت‌. اما پیشتر نیز پخش‌ برنامه‌ تلویزیونی‌ "هویت‌" نشانه‌هایی‌ از وجود چنین‌ اتاقی‌ را نمایان‌ ساخته‌ بودأ عزت‌الله‌ سحابی‌ و غلامحسین‌ میرزاصالح‌ و البته‌ سعیدی‌ سیرجانی‌ در برابر دوربین‌ نشان‌ دادند که‌ روزگاری‌ را در چنین‌ اتاقی‌ گذرانده‌اند.
نگاهی‌ به‌ زمان‌ ضبط‌ فیلم‌ اعتراف‌ این‌ اشخاص‌ می‌تواند سابقه‌ وجود چنین‌ اتاقی‌ را به‌ پیشتر هم‌ برگرداندأ عزت‌الله‌ سحابی‌ در تاریخ‌ 23 خرداد 69 بازداشت‌ و در تاریخ‌ پنجم‌ آذرماه‌ همان‌ سال‌ آزاد شده‌ و غلامحسین‌ میرزاصالح‌ در تاریخ‌ 7 مهر 71 بازداشت‌ و چند هفته‌ بعد آزاد شده‌ بود. با این‌ حساب‌ می‌توان‌ ادعا کرد که‌ اتاق‌ معجزه‌یی‌ که‌ از آن‌ حرف‌ می‌زنیم‌ پیشینه‌اش‌ به‌ نخستین‌ سال‌های‌ دهه‌ هفتاد برمی‌گردد. احتمالا گوشه‌یی‌ از "موقعیت‌ اضطراب‌" که‌ عنوان‌ یکی‌ از مقاله‌های‌ محمد مختاری‌ هم‌ بوده‌ به‌ فعالیت‌های‌ اتاق‌ معجزه‌ مربوط‌ می‌شده‌. او می‌نوسید: "ماییم‌ و این‌ سرگذشت‌ افسوس‌ بار. یعنی‌ طرد و انزوای‌ افراد و حذف‌ و نفی‌ آؤار. پایدار در نوشتن‌، خودخوری‌ در بی‌امکانی‌، چشم‌ به‌ راهی‌ در بی‌ارتباطی‌. تا کی‌ خبر در رسد. این‌ گلی‌ است‌ که‌ به‌ سر ما زده‌اند، و بعضی‌ها را هم‌ شاد می‌کند!"
اتاق‌ همیشه‌ نشانه‌هایی‌ از وجودش‌ را طوری‌ کنار هم‌ قرار داده‌ تا آنها که‌ چشم‌ بصیرت‌ دارند متوجه‌ حضورش‌ باشندأ پخش‌ برنامه‌ هویت‌ که‌ در نیمه‌ دوم‌ سال‌ 1375 عصرهای‌ جمعه‌ از تلویزیون‌ پخش‌ می‌شد، علاوه‌ بر کارکردهای‌ دیگرش‌ سیگنالی‌ بود که‌ فرستاده‌ می‌شد تا "اهل‌ خرد" حواس‌شان‌ به‌ اتاق‌ معجزه‌ باشد:"این‌ برنامه‌ گام‌ اول‌ را برای‌ طرح‌ جدی‌تر موضوع‌ برداشت‌ و زمینه‌سازی‌ برای‌ توجه‌ افکار عمومی‌، بویژه‌ اندیشمندان‌ و دلسوزان‌ را در دستور کار خود قرار داد."1
این‌ البته‌ یک‌ گوشه‌ کار است‌ وگرنه‌ خود اتاق‌ هم‌ در جایی‌ به‌ بعضی‌ نویسندگان‌ گفته‌ بود که‌ مثلا مرگ‌ سعیدی‌ سیرجانی‌ هم‌ یک‌ جور پیام‌ بوده‌ است‌.
گاهی‌ هم‌ اتاق‌ معجزه‌ صدایش‌ در می‌آمده: "به‌ من‌ زنگ‌ می‌زدند و می‌گفتند صدای‌ مرا می‌شناسی‌* همیشه‌ هم‌ حرفم‌ این‌ بوده‌ که‌ من‌ صداتان‌ را نمی‌شناسم‌. بالاخره‌ هم‌ توی‌ یکی‌ از این‌ جنجال‌ها گفتند که‌ آره‌ می‌دانیم‌ که‌ تو گوشت‌ خراب‌ است‌، چشمت‌ هم‌ خراب‌ است‌."2
افشای‌ ماجرای‌ قتل‌های‌ زنجیره‌یی‌ اما دومین‌ پرده‌برداری‌ از حضور موؤر این‌ اتاق‌ بود. وقتی‌ اعلام‌ شد که‌ برخی‌ از همکاران‌ مسوولیت‌ناشناس‌ وزارت‌ اطلاعات‌ اجرای‌ قتل‌های‌ پاییز 77 را برعهده‌ داشته‌اند معلوم‌ شد که‌ بعضی‌ سیاستمداران‌ هم‌ از وجود اتاق‌ معجزه‌ به‌ تنگ‌ آمده‌اند. دستگیری‌ عوامل‌ قتل‌های‌ پاییزی‌ این‌ گمان‌ را در ذهن‌ خیلی‌ها به‌ وجود آورد که‌ دیگر اتاق‌ معجزه‌یی‌ وجود ندارد. آنها فکر می‌کردند که‌ مالک‌ اصلی‌ اتاق‌ حاج‌ سعید و شرکا بودند و با دستگیری‌ ایشان‌ به‌ قول‌ سیدمحمدخاتمی‌ "چشم‌ فتنه‌ کور شده‌ است‌"، اما آنچه‌ بعدها اتفاق‌ افتاد نشان‌ داد که‌ خاتمی‌ و همفکرانش‌ سخت‌ در اشتباهند.
زمان‌ ضبط‌ اعترافات‌ علی‌افشاری‌ و عزت‌الله‌ سحابی‌ که‌ از تلویزیون‌ پخش‌ شد نشان‌ می‌داد که‌ سعید امامی‌ و محفل‌ اطلاعاتی‌اش‌ تنها یکی‌ از کلیدداران‌ اتاق‌ معجزه‌اند،چرا که‌ آنها دو سال‌ پس‌ از افشای‌ ماجرای‌ قتل‌ها راهی‌ اتاق‌ معجزه‌ شده‌ بودند.
سیامک‌ پورزند انتخاب‌ بعدی‌ بود و بعدتر دیگرانی‌ که‌ کم‌ و بیش‌ از بقای‌ اتاق‌ معجزه‌ خبر داده‌اند.
مورد تازه‌اش‌ همین‌ علیرضا جباری‌ که‌ نوشته‌: "... در تهدیدهای‌ خود می‌گفت‌ فکر می‌کنی‌ اگر تو در این‌ جا کشته‌ بشوی‌ کسی‌ به‌ کسی‌ خواهد بود و کسی‌ خبر خواهد شد* عمودی‌ آمده‌یی‌،افقی‌ برمی‌گردی‌. و از این‌ گونه‌ صحبت‌ها که‌ آنها را در حالی‌ که‌ من‌ چشمبند به‌ چشم‌ داشتم‌ و رو به‌ دیوار نشسته‌ بودم‌ می‌گفت‌. می‌گفت‌ شش‌ ماه‌ که‌ سهل‌ است‌ اگر شش‌ سال‌ هم‌ اینجا بمانی‌ و حرف‌ نزنی‌ در اینجا خواهی‌ ماند."
اتاق‌ معجزه‌ با این‌ حساب‌ بیش‌ از آنکه‌ یک‌ مکان‌ باشد امکانی‌ است‌ بیرون‌ زمان‌ که‌ تجربه‌ تلخ‌ زنده‌ به‌ گوری‌ را به‌ هر کس‌ که‌ بخواهد تحمیل‌ می‌کند.
ورود عباس‌ عبدی‌ به‌ اتاق‌ معجزه‌ نقطه‌ عطفی‌ در تاریخ‌ این‌ اتاق‌ است‌. وقتی‌ یک‌ سال‌ بعد از افشای‌ قتل‌های‌ زنجیره‌یی‌ سعید حجاریان‌ ترور شد کیهان‌ در تیتر سرمقاله‌اش‌ نوشت‌ "و نوبت‌ به‌ سعید رسید"، آنها فراموش‌ کرده‌ بودند که‌ در تیتر سرمقاله‌ی‌ 13 آبان‌ 81 بنویسند که‌ حالا نوبت‌ به‌ عباس‌ رسیده‌ و دیگران‌ هم‌ مطمئن‌ باشند که‌ انتظار طولی‌ نمی‌کشد.
پانوشت:
1. پیشگفتار کتاب‌ "هویت‌"،مسعود خرم‌،انتشارات‌ حیان‌.
2. هوشنگ‌ گلشیری‌، حکایت‌ فرشته‌ نجات‌،پیام‌ امروز،شهریور 1378.

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes