۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۰, سه‌شنبه

در باره بازداشت دو روزنامه نگار،و یک سکوت خبری


بازداشت و فشار بر روزنامه نگاران ادامه دارد و در این میان به نظر می رسد که قرعه بیشتر به نام روزنامه نگارانی می خورد که یک ویژگی دیگر هم داشته باشند.این ویژگی وب نگاری یا وبلاگ نویسی است.دستکم در موارد اخیر همه اش همین طور بوده.مسعود رفیعی طالقانی که از 18 فروردین بازداشت شده و تا به امروز هم خبری از اتهام و محل بازداشت او منتشر نشده هم روزنامه نگار است و هم وبلاگ نویس.
اسماعیل جعفری خبرنگار عکاس نشریات بوشهر هم که در 19 فروردین بازداشت شد و نزدیک به 18 روز را در بازداشت بود؛هم خبرنگار بوده و هم وبلاگ نویس، وبلاگی دارد به نام راه مردم.
مقایسه ماجرای بازداشت این دو برای من نتایج قابل توجهی داشت،گفتم این ها را بنویسم شاید به درد شما هم خورد؛
مسعود رفیعی طالقانی در روزنامه فرهنگ آشتی و اعتماد کار می کرده.اخبار منتشر شده طی روزهای اخیر او را روزنامه نگار گروه سیاسی روزنامه فرهنگ آشتی معرفی می کنند.اما یک جستجوی ساده هم نشان می دهد که یاداشت ها و تحلیل های اجتماعی زیادی از مسعود رفیعی طالقانی روزنامه فرهنگ آشتی و اعتماد منتشر شده است.
این هم نمونه هاش:
در اعتماد؛ «آموزش و پرورش و انگاره اصلاح دولتی» و «اعتياد هنوز هم جرم است»
در فرهنگ آشتی؛ «در باب جمله‌اى که خبرساز شد؛چه مى‌گويديا،چه کسى مى‌گويد؟» و «درس اخلاق پس از تخريب» و ...
با این حال هیچ یک از این دو روزنامه و به ویژه روزنامه فرهنگ آشتی که مسعود همکار رسمی آن بوده پس از بازداشت او تلاشی برای آزادی اش نکرده اند یا اگر هم کرده اند خبرش را منتشر نکرده اند.
چه طور می شود که یک روزنامه نگار در 18 فروردین بازداشت شود،و بعد تا 7 اردیبهشت خبرش منتشر نشود؟ و تازه وقتی خبر بازداشتش منتشر می شود تاریخش یک هفته اشتباه اعلام شود و به جای 18 فروردین بگویند که 2 5 فروردین بازداشت شده است.
البته می شود حدس زد که ماموران بر روال معمول به خانواده و نزدیکان او و احتمالا همکارانش در روزنامه فرهنگ آشتی توصیه کرده اند که خبر بازداشت او را منتشر نکنند.معمولش هم این است که می گویند؛«هرچه بیشتر سر و صدا بکنید کارش بیخ پیدا می کند».
مهمتر از همه این که آن طور که به نظرم دوستانش هم کمتر چیزی در این خصوص منتشر کردند یا اظهار نظری و خبری از او داده اند و مدیران روزنامه و حتی انجمن صنفی روزنامه نگاران که خودش این روزها به شدت تحت فشار است نیز چنین کرده اند.
مجموعه این عوامل که می شود اسمش را گذاشت «سکوت خبری» نتیجه اش این شده که حالا پس از 23 روز هنوز هیج مرجع قضائی یا اطلاعاتی مسئولیت بازداشت مسعود رفیعی طالقانی را به طور رسمی نپذیرفته و نه حتا اتهاماتی که مثلا منجر به بازداشتش شده را اعلام کرده اند.
هرچند می شود از نوشته هاش دانست که اتهام او ربط مستقیمی دارد به انتقادات تندی که نسب به دولت فعلی منتشر کرده است.
مورد دوم اسماعیل جعفری خبرنگار عکاس نشریات محلی بوشهر است که به گواهی عکسش آدم جا افتاده ای هم هست،در جریان اعتراض کارگران شرکت ایران صدرا به حکم اخراج شان ،در 19 فروردین بازداشت شد.خبر بازداشت او ساعتی بعد منتشر شد.دوستانش پیگیر کارش بودند.آن ها نامه ای دسته جمعی به استاندار بوشهر نوشتند و از او خواستند که برای آزادی دوست و همکارشان تلاش کند.واکنش اولیه به این پیگیری ها وارد کردن اتهامات سنگین یا بهتر است بگوییم به ظاهر سنگین بود به آقای جعفری.مثلا یک سایت نزدیک به دولتی ها در بوشهر به نقل از مقامات همیشه آگاه اما ناشناس این روزنامه نگار و وبلاگ نویس را به«ارتباط با بیگانگان» متهم کرد و حتی از «اتهام جاسوسی» حرف زدند.
اما این ها را به قول بچه ها برای ترساندن دوست و آشنا می گویند.واقعیت که ندارد و این را خودشان بهتر از هر کسی می دانند.اصلا اعلام چنین اتهاماتی همیشه از آن حکایت دارد که دست شان خالی است.
خب،نتیجه این پیگیری ها آزادی اسماعیل جعفری بود،و نتیجه آن سکوت همان که امروز 23 روز است که مسعود رفیعی طالقانی بازداشت شده ولی کسی نمی داند که در کدام بازداشتگاه است و اصلا اتهامش چیست.
درست است که نهادها و نیروهایی هستند که به راحتی آب خوردن قانون شکنی و بی قانونی و غیر قانونی آدم ها را می گیرند و می برند و پدرشان را در می آورند.اما به نظرم این سکوت ها خودش دادن فرصت به آن ها ست.

۱۳۸۷ اردیبهشت ۵, پنجشنبه

تلخ

تو را دود می کنم
تو را با همین آتشی که وسط کلمات روشن است،دود
دود را با همین چشم هایی که وسط خاموشی ، سرخ
خاموشی را روشن می کنم با همین ها
با کابوس ها آتش می زنم تو را بر لب ام
لب سوز است طعم همه چیز
زمان درک ابلهانه ی اشیا و نام ها ست
کندوی بی زنبور و بی عسل
ماهی بی آب و بی علف

تو را با همین کلمات،وسط کابوس ها،آتش
تو را با همین پک،با یک سیگار ،دود
و خاموشی را روشن می کنم با همین چیزهای ریز و میز، شلخت و پلخت
در این بهار بدون درخت.

۱۳۸۷ فروردین ۳۱, شنبه

بنفشه ها

بنفشه ها را فرستاده ام
که بدانی
این بهار هم
به تو
فکر می کنم

۱۳۸۷ فروردین ۱۴, چهارشنبه

سیزده به در


سیزده به در روز خاطره انگیزی است.اولین سیزده به دری که رفتم یادم هست؛پنجاه متر رو ب روی خانه ما.چهار یا پنج سال بیشتر نداشتم دو تا از خواهرانم قرار گذاشته بودند با همکلاسی های شان که همسایه خانه به خانه ما هم بودند بروند سیزده.شاید اول قصد نداشتند مرا با خودشان ببرند ولی لج بازی هام احتمالا باعث شد که بروم.باغ غلامعلی روبه روی خانه ما کنار رودحانه کوچک و باریکی قرار داشت که روزهای اول بهار بنفشه ها آن جا سر بر می آوردند ما هم رفته بودیم همان جا و یکی دو ساعت بعد برگشتیم آن هم از ترس اجنه و یادم هست که همان جا اولین بار شنیدم که «اوشان اوشان» ها یا همان اجنه در باغ ها هستند و الان هم احتمالا قرار است بیایند دنبال ما.
آخرین سیزده به در در ایران برای من در دیلمان گذشت؛اونجا بود که فهمیدم دیلمان اصلا دنیای دیگری است.

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes