سیزده به در روز خاطره انگیزی است.اولین سیزده به دری که رفتم یادم هست؛پنجاه متر رو ب روی خانه ما.چهار یا پنج سال بیشتر نداشتم دو تا از خواهرانم قرار گذاشته بودند با همکلاسی های شان که همسایه خانه به خانه ما هم بودند بروند سیزده.شاید اول قصد نداشتند مرا با خودشان ببرند ولی لج بازی هام احتمالا باعث شد که بروم.باغ غلامعلی روبه روی خانه ما کنار رودحانه کوچک و باریکی قرار داشت که روزهای اول بهار بنفشه ها آن جا سر بر می آوردند ما هم رفته بودیم همان جا و یکی دو ساعت بعد برگشتیم آن هم از ترس اجنه و یادم هست که همان جا اولین بار شنیدم که «اوشان اوشان» ها یا همان اجنه در باغ ها هستند و الان هم احتمالا قرار است بیایند دنبال ما.
آخرین سیزده به در در ایران برای من در دیلمان گذشت؛اونجا بود که فهمیدم دیلمان اصلا دنیای دیگری است.
آخرین سیزده به در در ایران برای من در دیلمان گذشت؛اونجا بود که فهمیدم دیلمان اصلا دنیای دیگری است.
آقا شهرام عزیز درود
پاسخحذفمی گم داداش این سیزده شما مگه چهارده نداره که هنوز توش موندی؟!
فکر کردم دیگه امروز صبح با یه بغل حرف تازه اومدی و کلی حرف هست واسه شنیدن این جا. منتظریم.