۱۳۸۱ آذر ۱۴, پنجشنبه

بغض بازگشت

ديشب يه جايي دري نجف آبادي را ديدم.بعضيا مي دونن که اونجا کجاست.اين آقاي دري همان طور که مي دونيد پاييز ۱۳۷۷ وقتي حاج سعيد و بزرگتراش آدم مي کشتن وزير اطلاعات بود الان هم رييس ديوان عدالت اداري و هم عضو مجلس خبرگان رهبري.خب خدا را شکر...
از ايشون خواستم اگه موافق باشه يه روز خدمتش برسم و گفت و گويي داشته باشيم بلکه روزني اين سوراخ گشاد تر بشه و يه گوشه حقيقتم اين طوري روشن بشه.آقاي دري که خيلي هم شوخ طبع به نظر مي اومد گفت:ما تو ديوان در خدمتيم يه روز بيا چايي هست حرفم ميزنيم خنده و شوخي اين طور چيزا اما اگه ميخواي گفت و گو بکني بايد بري سراغ آقاي خاتمي که مخترع گفت و گوي تمدن هاست ما را چي به گفت و گو.دمش گرم آقاي دري...
امروز پنج شنبه ست ظاهرا.البت برام ديگه خيلي مهم نيست اسم روزها.وقتي همه شان ملال آور و پر تنهايي اند مگر اسم روز ها فرق مي کند:لات بي سابقه اي بودم/با يک جو چشم/طوري گير دادي به من/که مرد ها/ وجودش را نداشتند/و همه چيز/ عکس شد//آن که کلاهش را کج گذاشته/ کتش را/ روي دوشش/من نيستم...پاي تو هم گير است/توي اين نا مردي...اين را تنها خودت مي داني و يک تقويم که حالا توي ورق هاي خيلي قديميش کسي جا مانده که هيچ چيز را براي خودش نمي خواست.او حالا پير تر از کوه و درياست و در دل هيچ کس جا نمي گيرد جز خاک و با سيگارهاش دود مي شود در بغض بازگشت به سياره اي که زمين نباشد.همين و شعرهايي که تو گفتي و بعد عزيز آقايي که ديگر عزيز نيست.عزيز آقايي که ديگر خيلي بيشر از هفت تا مرده و باقي قضايا...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes