ديشب يه جايي دري نجف آبادي را ديدم.بعضيا مي دونن که اونجا کجاست.اين آقاي دري همان طور که مي دونيد پاييز ۱۳۷۷ وقتي حاج سعيد و بزرگتراش آدم مي کشتن وزير اطلاعات بود الان هم رييس ديوان عدالت اداري و هم عضو مجلس خبرگان رهبري.خب خدا را شکر...
از ايشون خواستم اگه موافق باشه يه روز خدمتش برسم و گفت و گويي داشته باشيم بلکه روزني اين سوراخ گشاد تر بشه و يه گوشه حقيقتم اين طوري روشن بشه.آقاي دري که خيلي هم شوخ طبع به نظر مي اومد گفت:ما تو ديوان در خدمتيم يه روز بيا چايي هست حرفم ميزنيم خنده و شوخي اين طور چيزا اما اگه ميخواي گفت و گو بکني بايد بري سراغ آقاي خاتمي که مخترع گفت و گوي تمدن هاست ما را چي به گفت و گو.دمش گرم آقاي دري...
امروز پنج شنبه ست ظاهرا.البت برام ديگه خيلي مهم نيست اسم روزها.وقتي همه شان ملال آور و پر تنهايي اند مگر اسم روز ها فرق مي کند:لات بي سابقه اي بودم/با يک جو چشم/طوري گير دادي به من/که مرد ها/ وجودش را نداشتند/و همه چيز/ عکس شد//آن که کلاهش را کج گذاشته/ کتش را/ روي دوشش/من نيستم...پاي تو هم گير است/توي اين نا مردي...اين را تنها خودت مي داني و يک تقويم که حالا توي ورق هاي خيلي قديميش کسي جا مانده که هيچ چيز را براي خودش نمي خواست.او حالا پير تر از کوه و درياست و در دل هيچ کس جا نمي گيرد جز خاک و با سيگارهاش دود مي شود در بغض بازگشت به سياره اي که زمين نباشد.همين و شعرهايي که تو گفتي و بعد عزيز آقايي که ديگر عزيز نيست.عزيز آقايي که ديگر خيلي بيشر از هفت تا مرده و باقي قضايا...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر