۱۳۸۱ آبان ۲۰, دوشنبه

سنگ ها و سگ ها

برگشتم.شاید خیلی ها خوشحال نشوند از این بازگشت.آدم وقتی وارد جهنم می شود تنها و تنها با پرسش و پرسش و پرسش رو در روست و البته تنهایی و عذاب و عذاب و تنهایی... آنجا حتا عاشقی را فراموش می کنی والبت خودت را.جایی بین زندگی و مرگ.بین خنده وفراموشی.توی جهنم اولین و تنها ترین احساس بیرون زمان بودن است وفراموش کاری دیگران مثل پتک هر آن خودش را می کوبد توی سرت...باز آمدم تا قفل زندان بشکنم...راستی ما خیلی فراموش کاریم.صفر قهرمانیان مردی که به اندازه سن من توی زندان بود آزاد شد.نه از زندان.از زندگی که ما را وا می دارد به خاطر قرص نانی بیشتر به خاطر یک جوراب اضافه تر یا مثلا شهرت و ثروت و این طور چیز ها همه چیز مان را فراموش کنیم.خودمان را و دیگران را.آنهایی را که دوست داشته ایم آنهایی که دوست مان داشته اند.جتا آزادی را که این همه برایش سینه چاک کرده و می کنیم.آیا برای خوشبختی باید برای دشمنان آزادی بنویسم.برای آنهایی که هنوزاهنوز دست در کار کشتن چراغ اند...بنویسیم اما با روح آزاد.سرنوشت ما را همان بت هایی رقم می زنند که دیگران می پرستند...نوشتن برای مردان کودتا به روز گاری که سنگ ها را بسته اند و سگ ها را رها کرده اند گزینه خوبی نیست...
خیلی چیز ها عوض شده اند تو هیچ وقت عوض نمی شوی نخواهی شد...
این هم یک شعر از کف روزای تنهایی برا تو که همیشه ماهی:
روی آن سنگ
به خانه نمی آیم
تو میز را نچیده ای
برایم حتا نریخته ای یک فنجان چای
واتفاقا وقتی رفتی اتاق خواب بیدارم هنوز
پتو را بکش می کشی تا چانه ات
بخواب
می خوابی
خوابیده یی هنوز
گنجشک ها جیک جیک می کنند
وقتی غروب ها دلت شور زد
می زند
بارانیت را نپوش
باران گرفته است
باشد یا نه
فرقی ندارد نمی کند
بیرون نیا از خانه
رد نشو
این سنگ ها به زمین چسبیده اند
باور کن نمی کنی
پمن آنجا سکوت نمی کنم
نامم را خوب می دانی
زحمت نکش نمی کشی
روی آن سنگ هیچ چیز ننوشته اند
زیرش من خوابیده ام.
شهریور 81

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes