۱۳۸۱ آبان ۱۴, سه‌شنبه

اگر شبی از شب های زمستان مسافری آمد و بر در زد فکر نکن بيگانه است نه.او می تواند همانی باشد که بايد.بخواه که شعری برايت بخواند آنوقت اين سطر ها را خواهی شنيد:
سنگ نبشته
آنان را که به قتلم آوردند
از ياد می بری
آنان را که پروای مهر من شان نبود
من در اکنون توام هم از آن گونه که نور آن جاست
هم چون انسانی زنده که جز بر پهنه خاک احساس گرما نمی کند
از من تنها اميد و شجاعت من باقی است
نام مرا بر زبان می آری و بهتر تنفس می کنی
به تو ايمان داشتم.
ما گشاده دست و بلند همتيم
پيش می رويم و بختياری آتش در گذشته مي زند
وتوان ما در همه چشم ها
جوانی از سر می گيرد...
پل الوار

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes