تو را همچنان دوست خواهم داشت
بسيار پيشتر از امروز دوستت داشتم
در گذشتههاي دور
آن قدر دور كه هر وقت به ياد ميآورد
پارچ بلور كنار سفره من ابريق ميشود
كلاه كپي من، دستار
كت و شلوارم، رداي سفيد
كراواتم، زنار
اتاق، همين اتاق زير شيرواني ما
غار غاري پر از تاريك و صداي بوسههاي ما
و قرنهاي بعد تو را همچنان دوست خواهم داشت
آن قدر كه در خيالبافي آن همه عشق
تو در سفينهيي نزديك من
من در سفينهيي ديگر، بسيار نزديكتر از خودم با تو
دست ميكشيم به گونههاي هم
بر صفحه تلويزيون.
كيست كه با تلخي ميگرید؟
بعد از تو در سايه هيچ درختي نخواهم ماند
در ابهام سبز جنگل و در سرخي گل سرخ
كنار رودي از خطوط لوقا
چيزي در من تمام خواهد شد
و تشويش افتادن چشمي با مخمل
يا درياچهها با من خواهد ماند
كيست در بالكن كه با تلخي ميگريد؟
و باران هم بند نميآيد
هر روز اين لحظه را دارم
كه از پوستم تو دور ميشوي.
ميرزا
صندلي گذاشتهام
بخاطر آفتاب ديلمان كه بنشيند
راه باز كرده ام كه بگريزد سپيدرود پير، زمينگير و آبآلود
فرش انداختهام زير پاي مه
كه ميآيد بابوي يخ و بوي تن ميرزا
آه ميرزاي كوچك جنگل، ميرزاي بزرگ جنگلها
شنيدهام دوبار دفن شدهيي
باري بخاطر اندامت
و بار ديگر بخاطر آوازت.
آواي مرگ (1)
يك روز در پيراهني كه پوشيدهيي خواهي مرد
و بوي تنت را صابون خواهد برد
و دندانها سالها بعد از ريختن گوشت تنت
لبخند خواهد زد.
با گريه كنمهايت
براي پوروين محسني آزاد
آغاز دستهاي تو بود با گريهكنم هايت
كنار ويراني كلمات
و انحناي تن حوا ميعادگاه تنفس و گاه بود
و خواهش دست بر خيس ميباردمهايم
نگاه كن به آب و اين خلوت آبي
گياه شيشهترين و ماه پوشيده
پيراهن تشنج من و عشق كه ميگذرد
با پاهاي گناه از ميگذريهايم
كه من از شايد آمدهام
كه تو از هرگز من با دستهايت آمدهيي
و ليواني پر از موسيقي تا من شنومهايت.
بهار 1376
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر