ما هنوز دور نشدهايم از هوشنگ گلشيري. دستهايش هنوز حالتعجيبي دارند، وقتي از داستاني و شعري حرف ميزند. او همان جا در اتاقي كه دور تا دورش را كتاب چيده، يك صندلي گذاشته رو بروي ما، زانوهايش را بغل كرده و حرف ميزند با ما. او با »شازده احتجاب« راه صد ساله را يك شبه طي كرد و برقله داستاننويسي ايران جايي درخور براي خودش دست و پا كرد. گلشيري باجبه خانه، بامعصومهاش، با آينههاي دردار و همه داستانهايي كه نوشت و ننوشت تلاش كرد تا به فرهنگ و ادبيات ما غنا ببخشد. حالا ميتوان ادعا كرد كه او اين كار را به انجام رسانده و جان و زندگياش را طوري با داستاننويسي ايران گره زده كه نميشود از ادبيات ايراني معاصر حرف زد و از گلشيري نه! ادعاي ديگري هم هست، او غير از نوشتن داستان، داستاننويسي را نشر داده است، قريب به سه دهه گلشيري محور حلقههاي داستان نويسي و حتي شعرخواني بود، حلقههايي كه بسياري از نويسندگان و شاعران اكنوني ما از آنجا درآمدهاند. گلشيري ميخواست جايي بنشيند و داستانهايش را بنويسد يا داستان و شعر ديگران را بخواند و بشنود، اما در جغرافياي فرهنگي كه بعضي فكر ميكنند »ادبيات فقط سياست است«، سوء تفاهم، نخستين دستاورد مفسراني است كه با عينك سياهشان به كلمات نگاه ميكنند، به گلشيري از پشت چنين عينكي نگاه كردند و حال آنكه او همان اتاق پر از كتاب و كلمه را ميخواست. در همان اتاق برايش پيغام فرستادند. پيغامها بوي مرگ ميداد و حال آنكه او با كلمات زندگي ميكرد و عاشق زندگي بود. روزهايي كه به داستان تو و شعرهاي من گوش ميداد، ميدانست چشمهايي از پشت سياهي عينك به ما نگاه ميكند، اما ميگفتبخوان.كلمات به او آرامش ميدادند، همانطور كه سيگار و سرطان به او آرامش دادند. زود بود كه نوشتن را كنار بگذارد، داستانهاي بسياري در سر داشت كه بنويسد. خودش، اما خيلي دوست نداشت كه پير بميرد. جايي گفته: گاهي آدم به كابوسهاي جمعي شكل ميدهد«، ما هنوز دور نشدهايم از هوشنگ گلشيري، كه كابوسهاي او، كابوسهاي ما هستند هنوز.
۱۳۸۱ شهریور ۲۳, شنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر