وقتي بنويسم شاعري با مو و ريش مجعد و چشمي خيره كه اندوه جهان را در نگاهش منتشر ميكرد، شايد خيليها سهراب سپهري را جلوي خودشان ببينند: نشسته و مينويسد «واژه بايد خودباد /واژه بايد خود باران باشد». شاعر رنگها و سيب فكر ميكرد زندگي خالي نيست و براي پر كردن حجم زمان مهرباني را ميگذاشت جلوي همه. او «به يك آيينه ، يك بستگي پاك قناعت» داشت و تمام نگرانياش اين بود كه آب گل نشود. هنرمندي از دل دهه سی که برمي آيد تا كلمات را رنگآميزي كند و آنقدر تنها باشد كه هيچ كس آمدن و رفتنش را قدرنداند. گويي او «هيات تشنهتنهايي» بود و آرزويي نداشت جز همان كه نوشته است «كاشكي اين مردم دانههاي دلشان پيدا بود.» بعضيها دوبار گور ميشوند يك بار بخاطر خودشان و بار ديگر بخاطر عشقشان. سهراب هم دوبار گور شدهاست، يكي در دل سه دهه شعر و نقاشي و بار ديگر توي همان ارديبهشتي كه سياست ميبرد ارديبهشت۵۹.او زماني نوشته است. «روزي خواهم آمد و پيامي خواهم آورد /و در رگها نور خواهم ريخت». چند روز ديگر او، 22 سال پس از سرطان و تنهايي 75 ساله ميشود،آن موهاي مجعد حالا ميبايست سپيد شده باشد و آن نگاه خيره در امتدادش حالا ميتوانست غير از اندوه، ياس را هم در خود داشته باشد. اگر سهراب ميماند و در مييافت كه حرفمادرش راست بوده «موسم دلگيري است.»خواندن و تازه خواندن شعرهايش اداي دين اينجا و اكنون ، اداي دين ما به شاعر مهرباني و نگراني است. او كه ميدانست «زندگي چيزي نيست كه لب تاقچه عادت از ياد من و تو برود»، اين را هم به ما آموخت كه «مرگ پايان كبوتر نيست».
۱۳۸۱ مهر ۸, دوشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر