۱۳۸۲ مهر ۲۸, دوشنبه

عدالت تاریک(2):بازخوانی پرونده افسانه نوروزی

افسانه نوروزی (در حال حاضر34 ساله) خانه دار، متهم است که عصر یکشنبه 15 تیر 1376 در ویلای شماره 14 ارم جزیره کیش، بهزاد مظفرمقدم سروان حفاظت اطلاعات را با وارد آوردن ضربات کارد آشپزخانه به قتل رسانده است.
او روز سه شنبه10476به اتفاق شوهرش مصطفی جهانگیری و دو فرزند خردسالش و به اصرار بهزاد مقدم وارد کیش شده بود: "مقدم همیشه می گفت من فرمانده کیش هستم، سرهنگ اینجا هستم و سیمان وارد می کنم. به ما گفت بیایید که من جنس به شما بدهم تا کمی وضع مالی شما هم خوب مثل خودم شود." مقدم که از دوستان شوهر افسانه بوده فردای ورود افسانه و مصطفی به کیش با تهیه یک تلویزیون و چند قلم جنس خارجی دیگر مصطفی را برای تحویل اجناس به تهران می فرستد و افسانه و دو فرزندش در کیش می مانند. یک شب بعد مصطفی به جزیره برمی گردد و مقدم مجددا با فراهم کردن اجناس خارجی ظهر جمعه او را به تهران می فرستد:"بدون اینکه به من(افسانه) بگویند برایشان بلیت گرفته و فقط مصطفی را آورده بود که خداحافظی با ما بکند."


یک روز پیشتر از آمدن مصطفی و بازگشت مجدد او به تهران، افسانه در حینی که مشغول تمیز کردن آشپزخانه منزل مقدم بوده به کیف کوچکی بر می خورد که حاوی لباس زیر زنانه و یک سکه ربع بهار آزادی و پلاک کوچک طلا بوده. او آنها را بر می دارد. مقدم خیلی زود متوجه این ماجرا می شود و پس از فرستادن مجدد شوهر افسانه به تهران، عصر جمعه 13 تیر 76 نخستین درگیری افسانه و مقدم چنین رخ می دهد: "وقتی بچه ها رفتند سراغ تلویزیون، مقدم به من گفت بیا بالا کارت دارم. من اولش نفهمیدم برای چه به من می گوید بیا بالا. گفتم شاید می خواهد چیزی را نشان من بدهد... مقدم زودتر از من رفته بود بالا و لخت شده و در... اتاق خوابش بود که بعد از آنکه من رفتم بالا یک دفعه مقدم را که دیدم، حمله کرد به من. بدون اینکه حرفی بزند. بعد مرا کشید در اتاق و افتاد روی من... از روی شورت خودش را روی... من می مالید و من هم فحش و دعوا با ایشان می کردم که از روی من بلند شود. ولی او افتاده بود روی من و آلت خود را به صورت من می مالید. چون که من خیلی دست و پا زده بودم دخترم صدای پای من را که می شنود به بالا می آید... مقدم تا صدای دخترم را شنید... از روی من بلند شد... من زود بیرون از اتاق آمدم... مقدم به من گفت تو فکر میک نی کی هستی."
بعد از این افسانه به خانه همسایه خواهرشوهرش زنگ می زند اما شوهرش در آنجا نبوده و چند ساعت بعد مصطفی به موبایل مقدم زنگ می زند. افسانه از شوهرش می خواهد که چند قطعه طلا را با خودش برگرداند. مقدم به افسانه پیشنهاد کرده بود که :" اگر با من باشی من اصلا این طلاها را از تو نمی خواهم." افسانه می گوید: "فهمیده بود که من طلاها را برداشتم، موقعیت خوبی برای خودش دانست که به من این پیشنهاد را بکند. من به او دعوا کردم، حتی کتک کاری هم کردیم و او هم مرا زد." و افسانه ظاهرا برای رفع بهانه در تماس تلفنی شوهرش به او می گوید:"طلاها برای مقدم است، بیاور بگذارم سرجایش تا مقدم نفهمیده. حتی نگذاشتم که مصطفی بفهمد که مقدم چه کار کرده است."
افسانه آن شب را در کنار بچه هایش تا صبح بیدار می ماند. روز شنبه مقدم زن دیگری "خانم دکتر" را در حضور افسانه و بچه هایش به ویلا می آورد:"مقدم گفت دیدی چقدر این خانم زیبا و خوش اندام و پول دار است. با داشتن ثروت زیاد و شوهر ... زیر دست من هست، تو به چی خود مینازی، فکر می کنی چی داری..."
تا روز حادثه (یکشنبه) مقدم ضمن تحقیر افسانه همچنان منتظر فرصتی برای عملی کردن نیت خود می ماند. مصطفی (شوهر افسانه) در تماس تلفنی احتمال داده بود که عصر یکشنبه به کیش برگردد. بعد از ظهر یکشنبه در حالی که مقدم در طبقه پایین خواب بوده افسانه برای استحمام به طبقه بالا میرود و از بچه هایش می خواهد که ساکت باشند. او از ترس حمله احتمالی مقدم دو چاقوی آشپزخانه را توی لباس هایش پنهان کرده و با خود به طبقه بالا می برد:"چاقو را بردم بالا و گذاشتم زیر تخت دومی، زیر پتو. بلوز و دامن و روسری خودم را گذاشتم روی تخت و لباسهای زیر و حوله را پشت در بیرون حمام گذاشتم به دلیل نداشتن جای لباس مجبور بودم."
افسانه پس از استحمام وقتی مشغول لباس پوشیدن بوده با مقدم مواجه می شود: "یک دفعه دیدم مقدم لخت پرید و در را بست. تا مقدم را دیدم... گفتم چکار می کنی، رحم کن. حمله کرد و مرا نزدیک تخت وسط که بودم انداخت و خودش افتاد روی من و دست مرا سفت گرفته بود. دیدم از روی من بلند نمی شود گفتم کمی دستم را شکل کن تا دست مرا شل کرد از زیر، آلت مقدم را فشار دادم و او دردش گرفت و هولش دادم... افتاد بین تخت وسط و اول من چاقوها را از زیر تخت یعنی پتوها ورداشتم... او دوباره افتاد روی من... با چاقوها به پهلوهایش زدم... تا آمدم فرار کنم... موهای مرا از پشت گرفت... یکی از چاقوها پرت شده بود از دستم. با چاقوی بزرگتر به شکمش زدم... دسته چاقو را کشید و دسته چاقو در دست مقدم شکست و تیزی چاقو در دست من... چهار انگشت مرا برید و کج شد... آن لحظه من باید از خود دفاع می کردم... او همه اش حمله می کرد... پشت در اتاق افتاد. آن لحظه بچه هایم پشت در اتاق گریه می کردند و می گفتند مامان چی شده. من یک لحظه به دخترم گفتم مهدیه برو پایین و فقط مواظب محمد(پسرم) باش. به مقدم گفتم بلند شو از پشت در، او رفت سمت کمد دیواری. تا من آمدم فرار کنم او حمله می کرد و می پرید بالا. چون نمی دانستم چه کار بکنم دو ضرب چاقو به ران های مقدم زدم تا از پا بیفتد تا بتوانم فرار کنم. تا ضرب چاقوها به ران مقدم خورد خون به تمام صورت و بدن و موهای من پاشید... دیگر آنجا چیزی نفهمیدم... بعد آلتش را بریدم... جنون به من دست داده بود، دیگر نفهمیدم چکار دارم می کنم..."
ساعتی بعد مصطفی جهانگیری در حالی زنگ ویلای شماره 14 ارم را میزند که افسانه در حالی که یکی از دست هایش خونریزی دارد. بچه ها و خودش را آماده کرده تا از این خانه فرار کند. افسانه مانع دیدن صحنه از سوی مصطفی می شود و پس از شکستن در کیف سامسونت مقدم و برداشتن پول به فرودگاه می روند. چاقوها و حوله و... را در خرابه یی نزدیک فرودگاه رها می کنند و به تهران می گریزند و چند روز بعد توسط ماموران حفاظت اطلاعات در تهران دستگیر می شوند.
از محتوای پرونده و آنچه در جریان دادرسی رخ داده می توان به نکات زیر رسید:
1. افسانه نوروزی و شوهرش دچار فقر مالی بوده اند. مصطفی شوهر افسانه پیش از این ماجرا و به همین خاطر کلیه اش را اهدا کرده بود. مقدم به این نکته واقف بود و به همین خاطر آنها با اصرار مقدم به کیش رفته بودند.
2. مقدم افسانه و شوهرش را زمانی به کیش دعوت کرد که خانواده خودش در آنجا حضور نداشتند.
3. در فاصله سه شنبه (10476) تا یکشنبه (15476) دوبار مصطفی پس از تهیه جنس بوسیله مقدم به تهران فرستاده شده است. با این حساب شوهر افسانه فقط در این فاصله شش روزه کمتر از دو روزش را در آنجا حضور داشته است.
4. مقدم به خاطر شغلش از نفوذ خاصی در جزیره برخوردار بوده است: "همیشه میگ فت من فرمانده کیش هستم، سرهنگ اینجا هستم و سیمان وارد می کنم." او همچنین به افسانه و شوهرش گفته بود: "بیایید که من جنس به شما بدهم تا کمی وضع مالی شما هم خوب مثل خودم بشود."
5. افسانه در غیاب همسرش و مقدم، هنگام نظافت در آشپزخانه به یک ساک کوچک برمی خورد:"من در خانه مقدم کار می کردم و همه جا را تمیز می کردم تا اینکه در کمد آشپزخانه مقدم ساک کوچکی بود و من چون کنجکاو شدم به آن ساک کوچک دست زدم و در آن کیف کوچک... لباسهای زیر زنان، که بهش می گویند بادی و جوراب و وقتی که نگاه کردم چند تکه کوچک تا حدود 50هزار تومان هم نمی شود... وسوسه شدم و آنها را ورداشتم... نمی خواستم همچین کاری بکنم ولی وسوسه شدم. یک ربع بهار آزادی و دو عدد پلاک ریز بدون زنجیر و یک سکه قدیمی نقره...".
محتویات ساک یعنی لباس های زیر زنانه و چند قطعه طلا آن را مرموز میکند معلوم نیست. این ساک کوچک توی کمد آشپزخانه چه کار میکرده؟ آیا کسی آن را سر راه افسانه قرار نداده است؟ این گمان وقتی تقویت میشود که مقدم در کمترین زمان ممکن به دست خوردن محتویات آن آگاه میشود و به افسانه پیشنهاد میکند: "اگر با من باشی من اصلا این طلاها را از تو نمیخواهم." ... "فهمیده بود که طلاها را برداشتم موقعیت خوبی برای خودش دانست که به من هم این پیشنهاد را بکند..."
6. نخستین حمله مقدم به افسانه پس از ماجرای ساک کوچک اتفاق میافتد:" وقتی برگشتم، مقدم خانه بود. رفته و گشته بود و دیده بود که طلاها آنجا نیست. کمی ناراحت به نظر میرسید. وقتی که ما(افسانه به اتفاق دو فرزندش) آمدیم، در را باز کرد و وقتی که بچهها رفتند سراغ تلویزیون، مقدم به من گفت بیا بالا کارت دارم... زودتر رفته بود بالا... رفتم بالا یک دفعه مقدم را که دیدم حمله کرد به من بدون اینکه حرفی بزند بعد مرا کشید در اتاق و افتاد روی من... فحش و دعوا با ایشان میکردم که از روی من بلند شود ولی او افتاده بود روی من و... خود را به صورت من میمالید..."
7. افسانه نمیتوانست امیال و حرکات مقدم را به فرزندش، شوهرش یا کس دیگری بگوید. دخترش کوچکتر و ناتوانتر از آن بود که بتواند کمکی به او بکند. شوهر افسانه که در تنگنای مالی گرفتار بود، کلیهاش را فروخته و حال به گمان اینکه مقدم دوست قدیمی و خانوادگی اوست به دعوت مقدم به کیش رفته و فکر میکرد که مقدم برای بهتر شدن وضعش دارد به او کمک میکند. افسانه تنها توانسته در این فاصله با استفاده از تلفن همراه مقدم به بهانه بازگرداندن طلاها با شوهرش صحبت کند و از او بخواهد که هر چه زودتر به کیش برگردد.
در حکم دادگاه آمده است:"از بدو ورود افسانه نوروزی به منزل مرحوم مقدم اذعان به اذیت و آزاد و قصد تجاوز از طرف مقتول میکند ایشان میتوانست این مطلب را به شوهرش بگوید و یا با او به تهران برگردد و به حضور خود در منزل ادامه ندهد و از منزل خارج شود و یا از مردم و مسوولین در جزیره کمک بخواهد."
جالب است که بدانیم افسانه برای نخستین بار به کیش رفته بود، در آنجا به اصرار مقدم، شوهرش به تهران برمیگردد و به طبع افسانه در آنجا تنها میماند و آشنای دیگری غیر از مقدم در جزیره نداشته است. به علاوه شوهر افسانه در فاصله جمعه (نخستین حمله مقدم به قصد تجاوز) تا یکشنبه (درگیری منجر به مرگ مقدم) در جزیره حضور نداشته است. اما در مورد عدم مراجعه افسانه به مردم یا مسوولین جزیره و بازگویی چنین ماجرایی باید پرسید اگر زن تنهایی با شرایط و موقعیت افسانه به کسی یا جایی مراجعه و ماجرا را بازگو میکرد آیا کسی به صرف اینکه مقدم نیت تجاوز به او را دارد به ادعای افسانه توجه میکرد؟ فراموش نکنیم که شوهر افسانه به خیال خود او را در منزل دوست قدیمی و خانوادگیاش گذاشته و راهی تهران شده بود و البته نباید فراموش کرد که مقدم بخاطر شغلش یکی از مقامات صاحبنفوذ کیش بوده است.
افسانه حتی نمیتوانست منزل مقدم را ترک و به تهران برگردد چرا که پولی برای این کار نداشت:"مصطفی پول درآورد که به ما بدهد، مقدم نگذاشت، گفت من به اینها پول میدهم، تو برو جنسها را فلانجا بده." دلیل دیگر اینکه افسانه در جزیره بیپول بوده اینکه:"منتظر آمدن مصطفی بودم تا ما را با خودش ببرد تهران... چای شیرین بدون نان به بچههایم میدادم."
8. از روز جمعه (13476) که افسانه در برابر مقدم تمکین نکرده تا هنگام قتل، مقدم به روشهای مختلف توهین، تحقیر و تطمیع تلاش کرده تا مقاومت افسانه را درهم بکشند:"مقدم به من گفت که تو فکر میکنی کی هستی" بعد شروع کرد بابت طلا که" اگر با من باشی من اصلا این طلاها را از تو نمیخواهم"، "او مرا زد و من مشت در سینه او زدم و او هم فحش به من داد و مرا زد."، "مقدم اصلا دیگر توجهیی به ما نداشت و چیزی هم برای خوردن بچهها تهیه نمیکرد و به من میگفت اگر تو با من باشی من همه کار برای شما میکنم. پول به شما میدهم چون من قبول نکردم با ما دعوا میکرد با بچههایم هم دعوا میکرد."
او حتی در حضور افسانه، زن دیگری را به خانه آورده بود:"خانمی را دیدم قدبلند، خوشقیافه و شیکپوش. مقدم آمد و اون خانم را آورد و راهنمایی کرد به سمت مبلها و ایشان را به من معرفی کرد."..."گفت دیدی چقدر این خانم زیبا و خوشاندام و پولدار است و این با داشتن ثروت زیاد و شوهر مهندس و سه بچه، زیردست من هست. تو به چی خودت مینازی، فکر میکنی چی داری. ببین با این همه ثروت هر کاری که بخواهم میکنم با او و بعد تو چی داری."
9. در حکم دادگاه با اشاره به تهیه دوچاقو از آشپزخانه که در طبقه پایین بوده و اینکه قتل در طبقه دوم رخ داده به "طرح و برنامه از پیشتهیه شده و قصد انتقام" استناد شده است.
افسانه نوروزی از عصر جمعه که به نیت مقدم پی برده و از سوی او مورد هجوم قرار گرفته در آن خانه امنیت نداشته است:"...آن شب من خیلی گریه کرده بودم تا شب بالا خوابیدم و چراغهای اتاقها را همه روشن کرده بودم که دیدم مقدم بالاسر ما آمد وقتی که دید بچههای من هنوز بیدار هستند رفت پایین. دیگر میترسیدم توی اون خونه باشم... تا صبح بیدار بودم که مبادا مقدم بیاید سراغ من و دخترم."،"دلش میخواست به خاطر طلاها هم که شده به ناموس من تجاوز کند ولی چون من نگذاشتم ناراحت بود و همش منتظر فرصت بود. تا رسید به روز یکشنبه روز دفاع از ناموسم..."،"به خاطر اینکه مقدم شاید باز به من حمله بکند با خود دو عدد چاقو بردم بالا و گذاشتم زیر تخت دومی، زیر پتو."
افسانه در دادگاه گفته دو روز پیشتر هم که مقدم به او حمله کرده، شب را بیدار بوده و:"حتی یک چاقو هم بردم گفتم که اگر حمله کند من میزنمش."
10. در ماجرای درگیری منجر به مرگ مقدم، وقتی افسانه از حمام بیرون میآید مقدم را لخت میبیند:"یک دفعه دیدم مقدم لخت پریده و در را بست... گفتم چکار میکنی رحم کن، حمله کرد و مرا نزدیک تخت وسط که بودم انداخت و خودش افتاد روی من و دست مرا سفت گرفته بود."
از آنجایی که لباسهای زیر مقتول در جریان درگیری آسیبندیده و خونی نشده با این حساب باید پذیرفت که ادعای افسانه درباره لخت بودن مقدم اینکه خود مقتول پیش از درگیری لباسهایش را درآورده منطقی به نظر میرسد اما دو فرض را هم میشود مورد بررسی قرار داد:
فرض اول اینکه مقتول با رضایت طرف مقابل (افسانه) اقدام به لخت شدن کرده که در این صورت دلیلی برای درگیری و در نتیجه قتل وجود ندارد.
فرض دوم اینکه زمانی که افسانه در طبقه بالا و در حمام بوده مقتول با استفاده از موقعیت به آنجا رفته و با درآوردن لباسهایش، آماده اجرای نقشهاش شده است. با توجه به اینکه افسانه در دادگاه گفته:"به عروس (همسر مقدم) گفتم برو شورت شوهرت را نگاه کن... مادرش گفت این شورت پسرم نیست... زنش قبول کرد.
11. اظهارات افسانه نوروزی و بازسازی صحنه قتل از نظر کارشناسان، منطبق بر هم و منطقی بوده است. کارشناسان در این باره چنین نوشته اند:"تمام اظهارات قاتل خانم افسانه نوروزی در اجرای صحنه... کاملا با واقعیت تطبیق می کند"، "با عنایت به کلیه اظهارات و سه مرحله تشریح صحنه توسط متهمه... اظهارات وی با نحوه عملکرد مشارالیه که منجر به مرگ مقدم شده است تقریبا به منطق و عقل نزدیک است."
12. یکی از کارشناسان پرونده هم در این باره چنین نوشته است:"با عنایت به محتویات پرونده و اینکه بانو افسانه نوروزی در نخستین روز تشریح صحنه مطالبی را بیان نمود که هر شنونده و بینندهیی متقاعد میشد که نامبرده به تنهایی مرتکب قتل شده و انگیزه آن هم مسائل ناموسی بوده لیکن در مراحل بعدی نامساعد بودن وضعیت روحی بعضا تناقصهای جزیی در گفتارش مشاهده میگردد که رافع شرکت وی در قتل نمیباشد. من حیث المجموع اظهارات نامبرده ) افسانه ( منطقی به نظر میرسد."
قاضی در جلسه دادگاه خطاب به افسانه گفته است:"اظهارات و دفاعیات شما که برای ما صحت ندارد."
با این حساب میشود حدس زد که نظرات کارشناسی که اظهارات افسانه را تایید کرده در دادگاه تا چه حد مورد استناد و استفاده قرار گرفته است. دیالوگ زیر میتواند ملاک خوبی برای قضاوت عمومی در این باره باشد:
قاضی: ... خودت میگویی من قصاب بودم.
افسانه: قصاب بودم یا نبودم از خودم دفاع کردم و به خودم افتخار میکنم و لب چوبه دار هم که بروم، چوبه دار شما را میبوسم.
قاضی: کاش همین جور باشد.
نوروزی: خوب باشد اگر من چوبه دار نبوسیدم به خاطر اینکه از خودم دفاع کردم... چهار سال من بدترین شرایط را داشتم. تو گوشه زندان، زیر شکنجه گردن کلفتهای مشروبخوار... بودم.
13. اظهارات افسانه چه در بازجویی ها و چه در دادگاه تقریبا یکسان بوده است. علیرغم این که او امروز بیش از شش سال است که در زندان بندرعباس به سر می برد، همواره در بازجویی ها و دادگاه گفته است که تنها برای دفاع از خود و عدم تمکین در برابر پیشنهاد خیانت از سوی مقدم مجبور شده است تا او را با چاقو بزند.

...
مین مقاله در گویانیوز

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes