منوچهر آتشی رفته است.سپیده که سر بزند چهارمین سال رفتن اش آغاز می شود.دیگر شعر نمی گوید.اما از همان ها که گفت و نوشت بعضی هاش هنوز و همیشه می توانند آتش را پرتاب کنند به جان آدمی.
فراقی
نخستین روز روزهای بی تو
آغاز می شود
آفتاب سرگشته وپرسان
تا مرا کنار کدام سنگ
تنها بیابد به تماشای سوسنی نوزاد
به نخستین دره سرگشتی هام
در اندیشه تو ام
که زنبقی به جگر می پروری
و نسترنی به گریبان
که انگشت اشاره ات
به تهدید بازیگوشانه
منقار می زند به هوا
و فضا را
سیراب می کند از شبنم و گیاه
سپیده که سر بزند خواهی دید
که نیست به نظر گاه تو آن سدر فرتوتی که هر بامداد
گنجشکان بر شاخساران معطرش به ترنم
آخرین ستارگان کهکشان شیری را
تا خوابگاه آفتابیشان
بدرقه می کردند
سپیده که سر بزند
نخستین روز روزهای بی مرا
آغاز خواهی کرد
مثل گل سرخ تنهایی
آه خواهی کشید
به پروانه ها خواهی اندیشید
و به شاخه سدری
که سایه نینداخته بر آستانه ات
منوچهر آتشی ؛از مجموعه شعر گندم و گیلاس
سلیقۀ خوبی در انتخاب شعر دارین. خواستم تکه ای از شعر رو انتخاب کنم ولی تصویرسازی ها اینقدر قشنگ بودن که عاجز موندم.
پاسخحذف+ البته کانون با شرکت آتشی در چهره های ماندگار مشکل داره و راستش منم هنوز نمی تونم منطق آتشی رو برای پذیرفتن اون طور جایزه ای درک کنم؛ با این حال همیشه دوستش دارم.
جه قدر گشتم این دنیای مجازی را که پیدا کنم این روزها کجا می نویسید.
پاسخحذفشعری که بازگویه کردید بسیار زیبا بود. ممنون.
پروندهی شماره 2 با موضوع قدرت، حقوق و دانش منتشر شد...
پاسخحذفآقا این سالنامه اکنون چرا هر چندسال یک بار به روز می شود؟!
پاسخحذفبا این حال ما روزانه خدمت می رسیم قربان