۱۳۸۲ شهریور ۲۵, سه‌شنبه

اون ور مرگ

پنج شش سال پیش یه شب تو شوکا با بیژن جلالی نشسته بودیم که یکی یه انگشتر آورد و گفت این انگشتر حال درونی آدم ها رو نشون میده.ماجرا این طور بود که نگینش تو دست آدما و متناسب با حال شون رنگ عوض می کرد.به نظرم تو دست جلالی نگین قهوه یی شد ولی تو دست من سیاه.بیژن گفت تو الان باید مرده باشی.میگفت تو مثل یه دریای توفانی هستی الان.حالا اون انگشتر که نیست ولی فکر میکنم اگه بود چیزی اون ور مرگ رو نشون میداد چه تو دستای بیژن و چه تو دستای من.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes