۱۳۸۲ آبان ۱۱, یکشنبه

با یداله رویایی

یداله رویایی همیشه برایم جذاب بوده از نخستین روزهای شعر تا همین حالا و تا همیشه.و همین است که وقتی دوست خوبم پرهام شهرجردی خبر داد که سایت رویایی راه افتاده به سراغش رفتم در یک شنبه ی سوراخ که سکوت دسته گلی بود.این هم رهاوردش:

طرحی که او بود

وقتی که مادلن می مرد، طرحی را می دیدم که می میرد. برای من او طرح بود.
و طرح او برای من او بود. از او برای من طرحی ماند.
برای من از او طرحی ماند.
تمام طرح من او بود، طرح تمام من او بود. تمام من او بود، من او بود. او بود،
بود. بود. بود.
هنوز نمی دانم آن طرح، چی بود. دست به تابوتش زدم. دست به
تابوتش که می زدم
به چیزی دست نمی زدم
در کلینیک «پوتی کل مولن» آسیاب یقه کوچک ؟ ناگهان فکر چرا آسیاب ؟
آیا همه در آسیاب می میرند ؟ چرا آسیاب کوچک ؟ آیا مرگ بود که آب به
آسیاب می ریخت ؟ آیا دکتر رونسورل دکتر مرگ بود ؟ و آن پرستارها پرستار
مرگ بودند ؟ بی حوصله شده بودند ؟ از حوصله رفته بودند. چه طور می توانستم
بفهمم که خودش مرده، یا میرانده شده ؟ میرانده اندش ؟ چه فکرهایی!
فکر می کردم که بدانم.
امروز هم فکر می کنم بدانم. نمی دانم.
از آخر او جز طرح آخر او نمی دانم.
و هر وقت این را می دانم نمی دانم از من برای کی طرحی می ماند. طرح است که
می ماند.

رونویس از دفتر یادداشت ها

...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes