۱۳۸۲ تیر ۱۸, چهارشنبه

قلندران‌ عشق‌ بسیارند/محمد بلوری

آقای‌ گروه‌ فشار، باز دیدمت‌. این‌ بار مقابل‌ در یک‌ تالار سخنرانی‌ در بابلسر، ایستاده‌ بودی‌ با یارانت‌، چوب‌ و چماق‌ و قمه‌ در دست‌، و سینه‌های‌تان‌ پر از باروت‌ کینه‌ها بود.با سینه‌یی‌ پر از باد نخوت‌، با چماق‌ به‌ جنگ‌ اندیشه‌ آمده‌ بودید. آمده‌ بودید تا با ایجاد رعب‌ و وحشت‌راه‌ به‌ سخنران‌ و شنوندگان‌ ببندید.آقای‌ گروه‌ فشار! یادت‌ هست‌؟آن‌ که‌ تکیه‌ بر عصا، با پای‌ چوبین‌ می‌آمد، چگونه‌ در هجوم‌ یارانت‌، بر روی‌ پله‌ها سرنگون‌ شد؟افراشته‌ قامتی‌ بود که‌ در جنگ‌ با دشمن‌، یک‌ پای‌ خود را به‌ پای‌ شرف‌ و آبروی‌ ملتی‌ نثار کرده‌ است‌.آن‌ روز عصازنان‌، دلخوش‌ از فضایی‌ که‌ به‌ تاوان‌ قامت‌ سرو و پای‌ استوارش‌، فراهم‌ آمده‌ بود، سخن‌ در آزادی‌ بشنود اما زنجیر خشم‌ و نفرت‌ بر پیکر خمیده‌اش‌ فرو کوفتید و بر روی‌ پله‌ها سرنگونش‌ کردید.اما کاش‌ در آن‌ خشم‌ و خروش‌تان‌، نگاهی‌ به‌ چهره‌ غمزده‌اش‌ می‌کردید، شاید همان‌ بود که‌ در هنگامه‌ جنگ‌ و زیرباران‌ خمپاره‌های‌ زوزه‌کش‌، با پای‌ شکسته‌، تن‌ خونینش‌ را به‌ خاک‌ داغ‌ خاکریز می‌کشید تا پیکر مجروح‌ امثال‌ تو را به‌ پناه‌ سنگری‌ بکشاند.و یا آن‌ روحانی‌ را در میان‌ جمع‌ مردم‌ به‌ یاد بیاور که‌ چگونه‌ پرده‌ حرمت‌ را دریدید و با تهدید و ناسزا راه‌ بر او بستید، کاش‌ در آن‌ لحظه‌ها به‌ چهره‌اش‌ نگاه‌ می‌کردی‌. آنگاه‌ به‌ یاد می‌آوردی‌ که‌ هزاران‌ جوان‌ هموطن‌ تو ، برای‌ حضور در جبهه‌های‌ جنگ‌، از قاف‌ قرآن‌ او گذشته‌اند و از زمزمه‌ نیایش‌ او، تبرک‌ جسته‌اند.اگر چهره‌ او را می‌شناختی‌، شاید، شاید می‌فهمیدی‌ که‌ از میدان‌ جنگ‌ در راه‌ شرف‌ و آبرو تا رقا زنجیرها و قمه‌ها در میانه‌ میدان‌ کینه‌ها، چند قدم‌ فاصله‌ است‌. اندازه‌ بگیر برادر، متر کن‌، شاید دریابی‌ فاصله‌ جانبازان‌ آزاده‌ تا میراث‌خواران‌ چه‌ فاصله‌ها است‌.افسوس‌ که‌ نمی‌دانی‌ در حلقه‌ زنجیر به‌ دستان‌، تنها مانده‌یی‌. نمی‌دانی‌ که‌ با تیغ‌ کینه‌ها به‌ جنگ‌ آفتاب‌ آمده‌یی‌ و شبی‌ پرخوف‌ و هراس‌ می‌جویی‌ تا «اسم‌ شب‌» را تنها در گوش‌ غوغاگرانی‌ زمزمه‌ کنی‌ که‌ در ظلمت‌ با تو هماوایی‌ می‌کنند. شبی‌ پرخوف‌ و هراس‌ را آرزو می‌کنی‌ که‌ قلندران‌ عشق‌ از بیم‌ جان‌ و آبرو در پستوی‌ خانه‌ها زندانی‌ شوند.اما افسوس‌ نخوانده‌یی‌ تاریخ‌ را تا بدانی‌ هرگاه‌ زورمدارانی‌ با تهدید و ارعاب‌، لب‌ها را بسته‌اند، تنها سینه‌ها را از باروت‌ کینه‌ها انباشته‌اند تا جرقه‌یی‌ فاجعه‌انفجار را فریاد زند. ولی‌ در زمانه‌ ما، قلندران‌ عشق‌ بسیارند.
یاداشت محمد بلوری در روزنامه اعتماد 18 تیر 82

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes