۱۳۸۲ خرداد ۲۲, پنجشنبه

فراموشی کار من نیست

یک‌ سال‌ گذشته‌ حالا،یک‌ سال‌ گذشته‌ که‌ هر صبح‌ پریده‌ از خواب‌ و یک‌ جورهایی‌ خیره‌ شده‌ام‌ به‌ جایی‌ که‌ نمی‌دانم‌ کجاست‌. یک‌ سال‌ گذشته‌ که‌ این‌ مسیر تازه‌ هر روز مرا می‌برد با خود،می‌برد به‌ یک‌ خیابان‌ کم‌ عرض‌،به‌ یک‌ ساختمان‌ سبز،روزهای‌ اول‌ دو تا پرنده‌ توی‌ آسمان‌ دلم‌ پر می‌زدند،یک‌ جورهایی‌ می‌زدند به‌ دل‌ آبی‌ آسمان‌،و اوج‌ بود که‌ می‌گرفتند و می‌دادندش‌ به‌ من‌، یک‌ سال‌ گذشته‌ حالا از همه‌ روزهایی‌ که‌ می‌خواستم‌ پرندگی‌ کنم‌ و عشق‌. «جمالزاده‌، اعزازی‌،شماره‌ سه‌» این‌ را محمد بلوری‌ گفته‌ بود و گفته‌ بود که‌ «بیا». فراموشی‌ کار من‌ نیست‌،گفته‌ بود: «دکتر بهزادی‌ سردبیر است‌» همین‌ها کافی‌ بود،کافی‌ بود که‌ با ذوق‌ کودکانه‌ و اندوه‌ مردانه‌یی‌ قصه‌ را بگویم‌ برای‌ قصه‌گو . بعد هم‌ خودکارم‌ را برداشته‌ و بروم‌، دکتر دستم‌ را بگیرد که‌ «خوب‌ کردی‌ آمدی‌». یک‌ سال‌ گذشته‌ حالا که‌ این‌ مسیر تازه‌ هر روز مرا و خودکارم‌ را به‌ ساختمان‌ سبزی‌ می‌آورد که‌ دیگر بیگانه‌ نیست‌.اعتماد حالا همان‌ قدر آشنای‌ من‌ است‌ که‌ پیشتر بی‌اعتمادی‌، همان‌ قدر پلکان‌هاش‌ خاطره‌انگیزند که‌ پلک‌های‌ خودم‌،که‌ چشم‌های‌ تو. سی‌سال‌ و یک‌ سال‌ گذشته‌ و می‌گذرد لابد که‌ کلمات‌ دوست‌ شده‌اند با من‌، دوست‌تر شده‌اند حالا که‌ «برای‌ مردم‌»، دکتر بهزادی‌ این‌ را همان‌ روز اول‌ گفت‌ و حالا هم‌ می‌گوید، گفت‌: «برای‌ مردم‌ » و نوشتم‌، برای‌ مردم‌ نوشتم‌، و برای‌ تو، برای‌ مردم‌ به‌ علاوه‌ تو.یک‌ سال‌ گذشته‌ حالا که‌ هر صبح‌ وقتی‌ بیدار می‌شوند مردم‌، «اعتماد» با تیتر درشت‌ و عکس‌ بزرگش‌،خیره‌ به‌ جایی‌ شده‌ که‌ شاید حرف‌ دل‌شان‌ باشد،حرف‌ دل‌ من‌ هم‌ که‌ هر صبح‌ می‌پرم‌ از خواب‌ و خیره‌ می‌شوم‌ به‌ جایی‌ که‌ نمی‌دانم‌ کجاست‌.از آن دوتا پرنده حالا رد پروازشان تنها از من دلی که عین عشق ناتمام مانده...
یاداشت روی جلد ویژه نامه اعتماد به مناسبت یک سالگی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes