۱۳۸۲ تیر ۳, سه‌شنبه

گفت مشق نام لیلی می کنم...

تیر ماه برای من تلخ بوده همیشه.لاقل از روزی که خودم راشناختم این طور بوده برایم تلخ و گیج و البته مبهم.یک وقت از خواب بیدارم کرد تیر ماه توی یک صبح دور و گفت دیر شده خیلی دیر.مانده بودم که چکار کنم با سپیده یی که رمق از پاهام گرفته بود.و همین شد در انبوهی خاک و خاطره یاس ها گم شدند او گم شد و همه چیز رنگ دیگری گرفت رنگ تلخ و گیج گم شدن را.بیست سال بعد دوباره آمده بود او.آمده بود و رنگ خودش را داده بود به همه اشیا و چیز ها و به من.و به روز و به شب.آمده بود او.با خواب های عجیبش و این یک قصه بود.این یک قصه است که برایش نقاشی های کودکانه یی توی غار ها کشیده ام و خودش را با دو تا گیس بافته و لبی که گوش تا گوش باز است.این یک قصه بود...تیر ماه همیشه برایم تلخ و گیج بود هست.حالا تلخ تر و حالا گیج تر.آن قدر که نمی دانم چطور گذشت چطور می گذرد سال.یک وقت بیدارم کرد تیر ماه توی برزخی که خودم مانده ام خودم وتنهایی که کنارم نشسته همیشه.خیلی دور نشده ام هنوز خیلی دیر نیست هنوز ودیر است دور و دست نیافتنی نزدیک ترین خاطره حالا لای یک تقویم کهنه فراموش شده می شود.نامی مانده است و یادی و من توی تیر ماهی که تلخ که گیج است هنوز وهمیشه.خودش نیست خودش نبوده شاید همین مانده از او یک نام و من که مانده ام چکار کنم.چکار؟چکار می شود کرد؟ گفت مشق نام لیلی می کنم....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes